غزوه خندق ( تیرخوردن سعد ابن معاذ)

فارسی 5335 نمایش |

آغاز درگیری: روایت شده است که در جنگ احزاب وقتی مشرکین پشت خندق مانده و نتوانستند از آن عبور کنند، بین خود نوبت می گذارند که هر روز یک نفر فرماندهی سپاه را به عهده بگیرد، تا ببینند چه کسی می تواند از آن گودال عظیم عبور کرده و به مسلمین یورش ببرد. این فرماندهان عبارت بودند از:
1- ابوسفیان ابن حرب
2- هبیره ابن ابی وهب
3- عکرمه ابن ابی جهل
4- ضرار ابن خطاب
این چهار تن، سواران خود را به طور پراکنده و نامرتب در میان «مذاد» و «راتج» به حرکت در می آوردند تا رعب و وحشت در دل مسلمین جای کرده و نقطه ضعفی نشان دهند. روزی از روزهای محاصره دشمن به تیراندازان خود دستور داد که تا نزدیک خندق جلو آمده و شروع به تیراندازی کنند، آنها یک هدف بیشتر نداشتند، آن هم خیمه رسول الله (ص) بود. در خیل تیراندازان، چهره افرادی همچون «حبان عرقه» و «ابواسامه جشمی» به چشم می خورد که در پرتاب تیر استاد بودند. در این سو مسلمین گرد خیمه ی پیامبر (ص) جمع شده و به همراه خود حضرت تیرها را دفع کرده و یا اگر موقعیت نامناسب بود کمی عقب نشینی می کردند. گفته شده است در جریان همین تیراندازی بود که «حبان ابن عرقه» در حالیکه می گفت: «بگیر این تیر را از من که پسر «عرقه» هستم» تیری به سوی «سعد» ظاهرا منظور «سعد ابن معاذ» است پرتاب نمود و تیر به رگ بزرگ دست سعد خورده و آن را مجروح کرد. پیامبر (ص) حبان ابن عرقه را نفرین کرده و فرمود: «خدا چهره ات را به آتش کشاند». و سعد این چنین دعا کرد: «خداوندا! اگر از جنگ قریش و نبرد با آنها چیزی مانده پس مرا تا آن نبرد و جنگ زنده بدار، زیرا هیچ قومی نیست که مبارزه با آن نزد من دوست داشتنی تر از مبارزه با قریش باشد چرا که پیامبرت را آزردند و بیرون کرده و تکذیبش نمودند. خداوندا! اگر جنگ میان ما و آنها را با همین جنگ احزاب پایان بخشیده ای، پس این نبرد و این زخم را مایه شهادتم قرار بده و مرا مکش تا وقتی که چشمم به انتقام گرفتن از بنی قریظه روشن شود» بنی قریظه هم پیمانان سعد ابن معاذ در دوران جاهلیت بودند.

نقل تیرخوردن سعد ابن معاذ از قول عایشه:
عایشه گفته است: به هنگام محاصره مسلمین توسط احزاب ما (برخی زنان و کودکان مسلمین) در حصار بنی حارثه بودیم و مادر سعد ابن معاذ نیز با ما بود که ناگهان سعدابن معاذ از کنار محل اقامت ما گذشت. او زرهی بر تن داشت که آستین هایش کوتاه بوده و بالاتر از دستانش قرار می گرفت، به خدا قسم در همان موقع و همان روز من از آنچه بعدها بر او آمد می ترسیدم. (یعنی از اصابت تیر به بخشی از دستان سعد که زره آنجا را نپوشانده بود می ترسیدم). در آن هنگام دیدم که سعد، زوبین خود را برداشته حرکت می داد و این شعر را می خواند:
لبث قلیلا یدکر الهیجا جمل ما احسن الموت اذا حان الاجل
ترجمه: «اندکی صبر کن تا حمل (نام شخصی است) جنگ را درک کند، هنگامی که اجل رسیده باشد، چقدر مرگ زیباست».
مادر سعد با دیدن فرزندش به او گفت: «پسرکم! زودتر به رسول خدا (ص) بپیوند، به خدا قسم که تا به حال هم تاخیر کردی!» من به مادرش گفتم: «ای کاش زره سعد تا نوک انگشتانش را می پوشاند می ترسم خدای نکرده تیری آمده و به دستانش بخورد» او گفت: «آنچه خدا مقرر کرده باشد اتفاق خواهد افتاد» آری مقدر شده بود که در آن روز بر نوک دستان سعد تیر بخورد و خورد». وقتی رسول خدا (ص) از تیر خوردن سعد مطلع شد دستور داد او را به خیمه ی زنی به نام «رفیده» که در مسجد النبی (ص) و به منظور معالجه مجروحین به پا شده بود ببرند.

آیا «طلحه» و «عمر» از غزوه خندق فرار کرده اند؟
از عایشه نقل شده است که: «در روز خندق در پی مردم خارج شده بودم، پس قسم به خدا داشتم می رفتم که ناگهان لرزش زمین را در پشت خود حس کرده و صدای پای کسی را شنیدم، پس به سوی صدا بازگشتم دیدم «سعدابن معاذ» است؛ روی زمین نشستم و خیالم آسوده شد همراه سعد، برادر زاده اش، «حارث ابن اوس» نیز حضور داشت که سپر او را حمل می کرد و «سعد» زرهی بر تن داشت که اطراف بدنش از آن خارج شده بود (یعنی زره برایش کوچک بود) و سعد از بلند قدترین و درشت اندامترین مردم بود. پس هنگامیکه سعد از کنار من رفت، برخاستم و وارد باغی شدم که تعدادی از مسلمین در آن پنهان شده بودند و «عمر بن خطاب» در میانشان بود و نیز مردی بینشان بود که کلاهخودی بر سر داشت و جز دو چشمش جای دیگری از بدنش دیده نمی شد پس «عمر ابن خطاب» به من گفت: «چه چیز سبب آمدنت شد؟ به چه چیز دست یافتی؟ واقعا که زن هستی. شاید ما دچار بلایی شده یا به یکسو افتاده و فرار کرده باشیم...» و آنقدر مرا ملامت کرد تا اینکه دوست داشتم زمین باز شده و من درآن فرو روم سپس آن مردی که کلاهخود صورتش را پوشانده بود، رویش را آشکار کرده و کلاهخود را از سر برداشت، او طلحه بود، پس به عمر گفت: «ای عمر بدرستی که تو زیاده روی کردی! فرار به کدام سو و به کجاست و نیز بازگشت به کدام سوست مگر به سوی خدا؟» (تاریخ الامم و الموک ج 2 ص 241/ دلائل النبه (نوشته ابی نعیم ص 435 و 436/ تاریخ اسلامی ذهبی ص 266/ کنز العمال ج 1 ص 280 از ابن عساکر/ طبقات الکبری ج 3 قسم 2 ص3).
نقد: از آنجا که نقل فوق در مصادر متعدد ذکر شده و خود «عمر» و «طلحه» به نوعی به فرار خود تصریح کرده اند. فلذا به نظر می رسد فرارشان ولو در برهه ای از جنگ قطعی است.

 

منـابـع

سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)- جلد 11 از چاپ 35 جلدی

محمود مهدوی دامغانی- ترجمه ی مغازی واقدی

ابراهيم بن محمد مدخلي- مرویات غزوه الخندق- جلد 1

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد