مأموریت علی برای شکستن بتهای پیرامون طائف
فارسی 3703 نمایش |پس از شکست هوازن، مردمان ثقیف در برج و باروهای طائف، حصار گرفتند. پیامبر (ص) ابوسفیان بن حرب را به تعقیب و ستیزشان فرستاد. اما طائفیان بازگشته ضرباتی سخت بر سپاه او زده مجبور به هزیمت و گریزش کردند. ابوسفیان بازگشته و بهانه جویی آغاز کرد که این سربازانی که از قوم هذیل و اعراب احابیش «بی سر و پاهای» پیرامون قلمروهای مکه به زیر پرچم من فرستادی همه آنان بی هنر و زبون و ناتوان و جبون بودند که همت آن که دلو آبی را از چاهی بالا بکشند نداشتند، چه برسد به آن که سربازان و جانبازان سپاهی باشند و اینان بودند که موجب شکست من شدند. پیامبر (ص) سکوت کرد و پاسخی به او نداد و خود (ص) به سمت طائف رفت و محاصره شان را آغاز نمود. پیامبر (ص) علی بن ابیطالب (ع) را نزد خود برای محاصره طائف نگه نداشت. بلکه به او مأموریتی دیگر داد و فرمود گروهی از سواران خویش را برگیرد و در تمامی قلمروهای گونه گون طائف و اقلیم های آن بتازد و بتکده های اطراف را درهم بکوبد. علی سربازان خود را برداشت و به طلب مشرکان آن قلمروها بیرون رفت و بتخانه هایی چند را ویران کرده بتهایشان را درهم شکست و... اما مردم سلحشور خثعم که به قدرت، بی باکی و سلحشوری شهره اند و در تاریخ عرب جاهلی به جهت جنگهای بسیار و بیرحمانه ای که کرده اند به شدت قساوت معروف گشته اند، پیش از آن که علی (ع) به سامان های ایشان برسد خود به ستیز او بیرون شتافتند. آنان شبانه و در حالیکه همه سواره بودند بیرون آمدند و در سپیده روز ملاقاتشان، در تاریک روشن روز، برابر سپاه علی صف آراستند. پیشوا و سپهسالارشان پهلوانی غول پیکر و بس دلاور بنام شهاب بود که به مجرد رویارویی با سپاهیان اسلام اسب خود را برابر آنان به جولان درآورد و گستاخانه آهنگ «هل من مبارز» سرود رجز خواند.
علی به سپاهیان خود فرمود: کیست که با وی درآویزد و بستیزد؟ هیچ کس پاسخ مثبت نداد! عادت وی برین نبود که به دیدن چنان پهلوان دلاوری که قدرت و شجاعت، صولت و جسارت از سراپای سالم جوان و چهره پهلوانی اش می بارید و دلاورانه عزم جزم و آهنگ رزم کرده بود، جز خود دیگری ای را برای نبرد وی نامزد کند. اما برای آن که صولت این پهلوان را که در تاریکی سپیده دم، چنان گستاخانه برابر سپاهیان او تاخته و رجز خوانده بود درهم بشکند، این سخن را گفت و خواست به سپاهیان خویش القاء فرماید و تلقین نیکو نماید که شما حریف اویید و قدرت درهم شکستنش را دارید. متأسفانه کسی پاسخ نداد و علی شمشیر خود را کشیده و به سمت او رفت. در همین دم ابوالعاص بن الربیع شوهر زینب دختر پیامبر، چون دید علی رهسپار ستیز با شهاب گشته اسب خود را به حرکت درآورد و راه را بر وی بست و به مهربانی و فداکاری گفت: ای علی بازگرد... و بگذار من به جای تو به جنگ او بروم... علی لحظه ای در چشمان این جوانمرد بزرگوار نگریست و دمی سکوت کرد.
گویی ناگاه ابوالعاص ترسیده بود مبادا چنان دلاور سلحشوری علی را بکشد و طومار لشکر را از هم بگسلد. از این رو می خواست جان خود را فدای جان علی بکند. اما علی هرگز نمی پذیرفت که چنان عزیزی که نور چشمان زینب بود، خود را فدای او کند. همه مورخان سنی و شیعه سخنی نوشته اند که بس قابل توجه است: علی به او گفت: نمی گذارم تو بروی. من خود با او می جنگم و اگر کشته شدم تو به جای من امیر سپاه خواهی بود. این سخن از علی «که اگر کشته شدم تو به جای من امیر باش» در چنین جایگاهی بس شگفت انگیز و غریب بود و همه نشانه آن بود که جنگیدن با چنان حریفی را سهل و آسان نگرفته بود. و احتمال مرگ خویش و یا حادثه ای حداقل سهمگین را درین رویارویی می داد.
علی اسب خود را نهیب زد، و ابوالعاص به ناچار بازگشت.چون برابر شهاب قرار گرفت دمی یکدیگر را نگریستند. و علی این رجز را خواند: همانا بر هر سرور و سالاری واجب است که نیزه فداکاری و قدرتش را مجاهدانه بکوبد. شهاب مسافتی نه چندان دراز از امیرالمومنین (ع) دور شد و برای تاختن به سوی او فاصله گرفت و چندان شتاب نورزید.
معمول چنین است که بعضی از پلهوانان عرب، در جنگهای تن به تن کر و فر خاص خود را دارند. و همچون شیر بیشه که می داند غزال و یا شکاری از این گونه را به راحتی درهم می شکند و در آغاز چندان در گرفتن آن شتاب نمی کند، فاصله گرفتن از صیدی را که سرانجام مقهور خود می دانست، از دست دادن آن به حساب نمی آورد. شهاب، در مورد علی (ع) که کمترین آشنایی ای با ویژگیهای رزمی او نداشت این گونه می اندیشید و او را غزالی در پنجه قدرت شیرآسای خود می دید. به جهت رفتار نمونه پیامبر و استقبال او نسبت به علی و نجواهای خاصش با او پس از بازگشت علی (ع) از این نبرد معلوم می شود که این جنگ و بویژه رویارویی فاتحانه علی با شهاب از چه اهمیتی برخوردار است.
شهاب دایره ای را نمایش وار و آرامش بار با اسب تاخت و سپس ناگاه به سوی حریف شتافت. دو سوار به یکدیگر رسیدند و علی چنان که شیوه غیر متخاصمانه اش در هر جنگ تن به تن بود. با شکیبایی اولین ضربه را به حریف واگذاشت. و سپهسالار دشمن به سختی ضربه اش را زد، اما علی به آسانی ضربه او را دفع کرد. اینک نوبت وی بود. تمامی مورخان نوشته اند: «ثم ضربه و قتل» یعنی سپس علی شمشیری به شهاب زد و او را کشت. از همان ضربات فرد و طاق که هرگز به جفت و یا دومین نیاز ندارد. و سپس خود را به گروه دشمنان زد. و شکستی سخت و هزیمتی بزرگ در سپاهیان خثعم به بار آورد. هزیمت و گریز خثعمیان به گونه ای بود که مسلمانان به راحتی بر سر بتخانه و اصنام آنان تاختند و تمامی آنها را نابود کرده، فاتحانه منطقه را از هر گونه مقاومت مشرکان پاک نموده و نزد پیامبر که درگیر محاصره طائف بود بازگشتند.
اهل سنت و شیعه نوشته اند: چون پیامبر علی را دید، به مجرد دیدار و بازگشت پیروزمندانه اش به شادی و سرور تکبیر گفت. دست علی (ع) را در دست گرفت و او را به گوشه ای برد و به گفت و گویی طویل و نجوایی صمیمی و دراز مدت با او مشغول شد. نتیجه این گفت و گوی پرشور و صمیمی تا بدان حد در میان اصحاب حسدانگیز بود که عمر ابن خطاب را به حقد و به مخالفت خوانی درافکند. او به گونه ای ناروا بر پیامبر اعتراض کرده و گفت: آیا او را به گوشه ای فرا برده و دور از ما به نجوا و گفت و گو با او برآمدی؟
پیامبر به وی پاسخ داد: من با او نجوا نکردم بلکه خداوند بود که با وی نجوا می کرد.
شیخ مفید در ارشاد ص 69 می گوید: آن مرد یعنی عمر به شنیدن این سخن رو از پیامبر (ص) برگرداند و سخن حضرت را نپذیرفت و او را به دروغ گویی متهم داشته و گفت: در روز حدیبیه نیز به ما گفتی که به خواست خدا مکه را فتح خواهیم کرد و به مسجدالحرام درخواهیم آمد و حال آن که چنین نشد!! یعنی آن روز نیز چیزی را از جانب خود گفتی و آن را همچون امروز به خدا نسبت دادی. پیامبر در جواب وی فرمود: من که نگفتم امسال داخل مسجد الحرام می شوید! (مراجعه کنید به: کنز العمال ج11 ص 625/33098 و اعلام الوری ص 124و ط ال البیت لاحیاء التراث، قم ج1 ص 338 و تاریخ بغداد ج7 ص 402 و)
کاملا پیداست این نجوای رازآمیز که نشانه ی برترین درجه صمیمیت و تقرب علی در آستانه عنایت و پذیرش الهی است، تا چه حد از اهمیت و عظمت علی در ملکوت عالم و نزد پروردگار پرده برمی دارد. ما نمی دانیم آن جنگ و بویژه آن پیروزی دارای چه ابعادی از عظمت بوده که موجب آن نجوای رازآمیز الهی با علی، گشته است. و نیز نمی دانیم و هیچیک از مورخین اهل سنت و شیعه ننوشته و طبیعتا افشا نتوانسته اند بکنند که آن نجوا، در چه خصوص و درباره ی چه اموری بوده است؟!! اما می دانیم که این مطلب آنقدر مهم است که در روز شورا، پس از رحلت پیامبر آن گاه که مدعیان، میخواستند موارث خلافت و امامت علی (ع) را به تاراج برده و نادیده بگیرند، او به همین مسئله، یعنی مسأله نجوای الهی با خویش اشاره کرده و فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم آیا در میان تمامی شما کسی یافت می شود که وقتی در روز طائف پیامبر با او نجوا کرد، دو تن از اصحاب، ابوبکر و عمر به پیامبر گفتند چگونه است از میان ما، به نجوای با علی برخاسته و با او راز گفتی؟ و پیامبر پاسخشان داد که من با او راز نگفته و نجوا نکردم، بلکه خداوند بود که چنین کرد و مرا به این امر فرمان داد». و چون او این سخن را گفت، همه مدعیانش پاسخ گفتند: نه جز تو کسی نبود. آن گاه فرمود: «همچنین شما را به خدا سوگند می دهم آیا در میان شما کسی جز من هست که پیامبر در حقش (به مردم طائف) فرمود: «همانا مردی را به (ستیز) شما گسیل خواهم کرد که خداوند قلبش را به ایمان آزموده است؟»
آنان در این مورد نیز پاسخ گفتند: نه کسی جز تو نبود. همچنین صاحب خصال نوشته است: روز شورا، علی بر گروه مدعیان و رقیبان خویش که داعیه خلافت را داشتند گفت: به خداوند سوگندتان می دهم، آیا در میان شما کسی جز من هست که پیامبر درباره اش گفته باشد: باید که بنی ولیعه از سرکشی و دشمنی خود دست بردارند وگرنه مردی را برایشان گسیل خواهم کرد که به زیر شمشیرشان بگیرد که آن مرد چونان خود من است، و اطاعت وپیروی او چونان اطاعت و پیروی من است. (یعنی اگر به اطاعت او درآیند گویی به اطاعت من درآمده اند.) و نافرمانی نسبت به او چونان نافرمانی نسبت به من است.» رقیبان پاسخ گفتند: به خدا سوگند نه، جز تو کسی نبود.
اما عجب و صد عجب از این رقیبان که با وجود اعترافشان به حقانیت امیرالمومنین (ع) باز اجازه دادند تا غیر او بر مسند خلافت بنشیند.
منـابـع
سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 25
ناصر صالحی نژاد- تاریخ اصفهان ج1
میثاق امیرفجر- فتح مبارک
خطیب بغدادی- تاریخ بغداد- جلد 3
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها