غزوه تبوک (شرکت نکردن در جنگ)

فارسی 4101 نمایش |

متخلفان از شرکت در جنگ:
کعب بن مالک، مرارة بن ربیع، هلال بن امیة از دیگر افرادی بودند که در جنگ شرکت نکردند، این سه نفر بدون آنکه در دل نفاق یا دشمنی با اسلام داشته باشند از سپاه عقب مانده و از روی تنبلی و امروز و فردا کردن در جنگ شرکت نکردند و هر روز می گفتند فردا حرکت می کنیم تا اینکه یک روز مطلع شدند سپاه اسلام از تبوک بازگشته و نزدیکیهای مدینه است. اینان برای قبول شدن توبه خود به سرنوشت رقت بار و سختی دچار شدند و محرومیت های زیادی کشیدند به شرحی که در ادامه به آن اشاره می کنیم.
کعب بن مالک در این باره گفته است: در جنگهائى که قبل از تبوک اتفاق افتاد من در هیچیک از آنها از رفتن با لشگر اسلام خود دارى نکرده بودم جز جنگ بدر که آن هم چون رسول خدا بقصد جنگ نرفته بود بلکه بقصد کاروان قریش حرکت کرده بود ما با او نرفتیم، و من از کسانى بودم که در «عقبه» هنگام پیمان گرفتن بر دین اسلام (به همراه مردم مدینه) حضور داشتم، من هیچگاه به اندازه زمان غزوه تبوک چنین توانایى و آسایشى نداشتم با آنکه هیچگاه دو مرکب در اختیار من نبودم به هنگام جنگ تبوک دو مرکب داشتم اما با این وجود از شرکت در جنگ تبوک باز ماندم. پیامبر (ص) آماده حرکت مى شد و مردم هم همراه آن حضرت براى حرکت آماده مى شدند. من هم براى آماده ساختن خود می خواستم تلاش کنم ولى کارى انجام نمى دادم و مرتب با خود مى گفتم این کار را مى توانم رو به راه کنم! این چنین گذشت تا اینکه پیامبر (ص) مردم را مامور به جدیت بیشترى فرمود و خود آن حضرت و مسلمانان کاملا آماده شدند. پیامبر (ص) قصد داشتند که روز پنجشنبه حرکت کند اما کارهاى من رو براه نشد. گفتم یکى دو روز پس از حرکت ایشان کارهایم را انجام مى دهم و به ایشان مى پیوندم، ولى پس از رفتن آنها نه فردا و نه پس فردایش کارى نکردم و همچنین امروز و فردا شد تا آنها با شتاب دور شدند و فرصت از دست رفت. گفتم الان راه بیفتم شاید به ایشان برسم و اى کاش این کار را کرده بودم و نکردم! چون از خانه بیرون مى آمدم و میان مردم مى رفتم اندوهگین مى شدم چون مى دیدم که فقط منافقان و بهانه تراشان باقى مانده اند. هلال بن امیه واقفى هم که یکی از آن سه نفر است که در جنگ تبوک شرکت نکردند، مى گوید: به خدا سوگند چنین نبود که از روى شک و دو دلى شرکت نکنم چون مردى ثروتمند بودم و با خود مى گفتم شترى مى خرم و در جنگ شرکت مى کنم. اتفاقا مرارة بن ربیع هم مرا دید و گفت: مى خواهم شترى بخرم و حرکت کنم. با خود گفتم این هم رفیق راه! و هر دو مى گفتیم فردا شترى خواهیم خرید و به پیامبر (ص) خواهیم پیوست، دیر هم نمى شود که ما مردمى سبک باریم و دو شتر داریم، فردا راه خواهیم افتاد! همینطور امروز و فردا شد تا اینکه رسول خدا (ص) مراحل را طى فرمود و به سرزمین دشمن نزدیک شد. گفتیم: حالا هم که وقت حرکت کردن نیست. متأسفانه در مدینه هم به جز منافقان و بهانه تراشان کسى را نمى دیدیم و اطراف مدینه هم همچنین بود و من از وضع خود سخت غمگین و افسرده بودم. این سه نفر هر سه از مردان سرشناس مدینه و افرادی بودند که به شایستگی و صلاح شهرت داشتند، ولی هیچ گونه بهانه موجهی برای غیبت و تأخیر خود ذکر نکردند و همانطور که در دل خود را مقصر می دانستند، از اظهار آن نیز در نزد مردم باکی نداشتند و هر جا صحبت می شد آشکارا می گفتند: ما از اینکه به همراه مسلمانان به جنگ نرفته ایم شرمنده و مقصر هستیم و عذری جز تنبلی و امروز و فردا کردن و علاقه به مال دنیا نداشته ایم. و از این رو وقتی پیغمبر اسلام به مدینه آمد و علت غیبت و خودداری آنها را از رفتن به تبوک سؤال کرد، بدون ترس و واهمه حقیقت را اظهار کرده و گفتند: ما هیچ گونه بهانه ای جز تنبلی نداشتیم و از این رو خود را مقصر و گناهکار می دانیم و پیغمبر اسلام نیز فرمود: راست گفتید و حال بروید تا خدا درباره شما حکم کند. پیغمبر اسلام کم کم دستور داد مردم ارتباط خود را با این سه نفر متخلف قطع کنند و حتی از تکلم و معامله با آنها خودداری نمایند. پنجاه روز بر این منوال گذشت و در روزهای آخر حتی زنان آنها نیز از رابطه با آنان خودداری می کردند. و خلاصه کارشان به جایی رسید که شهر مدینه با آن همه وسعت و جمعیت بر آنها تنگ شد، چون احدی با آنها سخن نمی گفت و پاسخشان را نمی داد و از ارتباط با آنان خودداری می کردند و از این رو برخی از آنها مانند کعب بن مالک به کوه و صحرا پناهنده شد و به کنار کوه «سلع» آمده و در آنجا خیمه و چادری زده و زندگی می کرد. از قول کعب بن مالک نقل شده است که خودش چنین می گفت: پیغمبر اسلام از میان کسانى که از رفتن تخلف کرده بودند مردم را از تکلم و سخن گفتن با ما نهى کرد و به همین جهت مردم از ما رو گردان شده و با ما بهیچ وجه سخن نمى گفتند، پنجاه روز بدین منوال گذشت تا بجائى که دیگر از خودم و از سرزمینى که در آن زندگى میکرد بیزار شده بودم، آن دو رفیق من (مرارة بن ربیع و هلال بن امیة) که خانه نشین شده و از منزل خارج نمى شدند ولى من بیرون میرفتم و در کوچه و بازار گردش می کردم ولى هیچکس با من سخن نمى گفت، چون چهل روز از نهى رسول خدا (ص) گذشت شخصى از طرف آن حضرت آمد و به ما سه نفر ابلاغ کرد که رسول خدا (ص) دستور داده باید از زنان خود کناره گیرى کنید من در جواب گفتم: یعنى باید آیا او را طلاق دهم یا ترتیب دیگرى در پیش گیرم؟ گفت: نه طلاقش نده بلکه از او کناره گیرى کن و دورى گزین، من به همسرم گفتم: اکنون برخیز و به نزد فامیل خود برو تا ببینم خداوند چه حکمى در این باره می کند. از این جریان هم ده شب گذشت تا اینکه پنجاه روز کامل که از نهى رسول خدا (ص) از تکلم مردم با ما گذشت من نماز صبح را خوانده بودم و حقیقتا چنانکه خداى تعالى فرموده زمین بر ما تنگ شده بود و حتى جان من در بدنم تنگى میکرد و به پشت کوه سلع رفته بودم و در آنجا خیمه اى زده بودم و همانجا زندگى مى کردم که ناگاه صداى مردى را از پشت کوه سلع شنیدم که فریاد میزد: اى کعب بن مالک مژده! من فورا به سجده شکر افتادم و فهمیدم که گشایشى شده است. در آن روز هنگامى که رسول خدا نماز صبح را مى خواند به مردم اطلاع میدهد که توبه ما پذیرفته شده، و اجازه می دهند که ما را از این جریان مطلع سازند، چند تن براى دادن مژده به نزد آن دو نفر مرارة بن ربیع و هلال بن امیة، می روند و مردى از قبیله اسلم نیز براى مژده دادن بمن آمده بود و هنگامى که آن مژده را بمن داد به شکرانه آن مژده، جامه ام را از تن بیرون آورده و به او پوشاندم و بقصد زیارت رسول خدا (ص) بسوى شهر حرکت کردم و در راه هر کس به من میرسید مرا به قبولى توبه ام مژده می داد تا وارد مسجد شدم. من به رسول خدا (ص) سلام کردم حضرت که صورتش در اثر خوشحالى می درخشید به من فرمود: مژده باد تو را، امروز بهترین روز زندگی توست، از آن روز که متولد شده ای تا به امروز، من عرض کردم: یا رسول الله این مژده از جانب تو است یا از جانب خداى تعالى؟ فرمود: از جانب خدای متعال است من پیش روى آن حضرت نشستم و عرضه داشتم: یا رسول الله شکرانه قبول شدن توبه من این است که تمام دارائیم را در راه خدا و رسول او صدقه بدهم، حضرت فرمود مقدارى را براى خودت نگهدارى بهتر است، گفتم: پس آن سهمى را که در خیبر بمن دادى براى خود نگه میدارم. خدای تعالی در ضمن آیه 117 و 118 سوره توبه جریان قبولی توبه شان را به وسیله پیغمبر خود به اطلاع آنان رسانید.
«لقد تاب الله على النبی و المهاجرین و الأنصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم ثم تاب علیهم إنه بهم رؤف رحیم. و على الثلاثة الذین خلفوا حتى إذا ضاقت علیهم الأرض بما رحبت و ضاقت علیهم أنفسهم و ظنوا أن لا ملجأ من الله إلا إلیه ثم تاب علیهم لیتوبوا إن الله هو التواب الرحیم»؛ «مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت از او پیروى کردند، نمود بعد از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)، سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است. آن سه نفر که از شرکت در جنگ تبوک تخلف جستند تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد حتى در وجود خویش، جایى براى خود نمى یافتند در آن هنگام دانستند پناهگاهى از خدا جز بسوى او نیست سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، و به آنان توفیق داد تا توبه کنند خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است.» (توبه/ 117). البته افراد زیاد دیگری هم بودند که در جنگ تبوک شرکت نکردند، اما چون افراد منافق و بی ایمانی بودند پس از مراجعت رسول خدا (ص) به مدینه به نزد آن حضرت آمده و برای تخلف خود عذرها تراشیدند و سوگندها خوردند و پیغمبر اسلام مأمور شد در ظاهر عذر آنها را بپذیرد و به همان حال نفاق و بی ایمانی خودشان واگذارشان نماید، اگر چه در پیشگاه خدای تعالی عذرشان مقبول نبود و توبه شان پذیرفته نشد.

منـابـع

محمود مهدوی دامغانی- مغازی واقدی

سید جعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص) - جلد 29

سید علی اکبر قرشی- از هجرت تا رحلت

سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی محمد (ص)- جلد 2

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد