ماجرای صلح امام حسن علیه السلام
فارسی 3959 نمایش |امام حسن از شجاعان عرب بود. برخی نوشته اند، ابن ملجم (افسر خارجی نیرومند) را با یک ضربه شمشیر از پای درآورد. در جنگ صفین جزو سرداران عمده و رشید و فرماندهان بزرگ سپاه اسلام بود.
معاویه خود نیز خوب از این لیاقت نظامی و شجاعت و دلاوری امام حسن آگاه بود، از این رو بعدها از امام خواست تا به جنگ برخی از خوارج رود و فرمانده سپاه باشد. امام در پاسخ معاویه چنانچه در کتاب کامل ابن اثیر آمده است نوشت: «لو اثرت ان اقاتل احدا من اهل القبله لبدات بقتالک، فانی ترکتک لصلاح الامه وحقن دمائها؛ من اگر می خواستم در میان اهل قبله شمشیر نهم، از جنگ با تو آغاز می کردم. من که دست از سر تو برداشتم، تنها و تنها، برای مصلحت امت و جلوگیری از خونریزی (وشیوع جنگ داخلی) بود.»
در این جملات، قدرت روح و عزت حماسه و سلحشوری موج می زند، به ویژه تعبیر که با کمال بزرگی خویش و تحقیر معاویه می فرماید: «فانی ترکتک لصلاح الامه؛ من، من دست از سر تو برداشتم، و چونان بازی که گنجشکی از چنگال خویش رها سازد، تو را رها ساختم، تا جنگهای داخلی در میان امت، (که از پیمان شکنی طلحه و زبیر و .... و از جنگ جمل آغاز شده بود و همچنان ادامه یافته بود) پایان یابد و تکرار نشود.»
پس توهم اینکه امام حسن به گونه ای، از درگیری مسلحانه با معاویه هراسی داشت، و به دلیل اینکه مرد میدان پیکارجویی و مبارزات جنگی نبود، با معاویه صلح کرد، و این صلح هیچ حکمت و دلیلی دیگر نداشت، اشتباه محض است، و مبتنی است بر بی اطلاعی از وقایع تاریخ و احوال مردان بزرگ، و مخالف است با اصول شناخت تاریخی و منطق تجربه و مبانی تحلیل. ادوار مختلف زندگی خود امام، و قیام مسلحانه او در آغاز امر نیز پندار یاد شده را رد می کند.
یزید نخستین روزی که از امام حسین بیعت طلبید، به والی مدینه نوشت یا از حسین بیعت بگیر یا با شمشیر سر او را از تن جدا کن، یعنی میان من و حسین شمشیر، امام حسین نیز (مظهر غیرت الاهی و شهامت انسانی) فرمود، آری میان ما و او شمشیر: «ان کان دین محمد لم یستـقم الا بقــتلی یا سیوف خذینی؛ اگر پایه های دین محمد جز بار ریختن خون من برپای نمی ایستد، پس ای شمشیرها، این من و این شما!»
اما معاویه کار را از تدبیر کرد. او در برابر علی نیز حیله کرد و با همفکری و حیله اندیشی عمرو عاص قرآن بر نیزه کرد، یعنی من و تدبیر، امام حسن نیز (مظهر والای تدبیر و تحمل) فرمود، آری من و تدبیر. من با تو ازدر صلح درمی آیم تا به جنگ کشیده نشوی، و احیانا (از راه جعل و تزویز، و توطئه و تحریف) جزو شهدای بزرگ اسلام درنیایی، و پیراهن عثمان دومی درست نکنی، بلکه تا خود بروی و در ملأ عام بگویی: «من برای دین و نماز نمی جنگیدم.» تدبیر معاویه تا آنجا بود که از جمله به پسر خود وصیت کرد که با حسین تا بشود، از در جنگ در میا. آری، پسران پیغمبران وقف حفظ اسلام بودند از نابودی آن به دست دشمن، اگر به تدبیر و اگر به شمشیر.
نباید فراموش کرد که امام حسن در آغاز قیام کرد لیکن پس از اینکه سپاه او درهم پاشید و بیوفایی معروف آن قوم بروز کرد (همان مردمی که پدرش را نیز بی یار گذاشتند، تا سرانجام در میان آنان به شهادت رسید) امام ترک جنگ را (پس از اصرار باقیماندگان سپاه بر این امر) مرجح دانست. از تأمل در قیام امام حسن و مقدماتی که امام پیش بینی کرده است به این نتیجه می رسیم، که امام به پیروزی نظامی بر معاویه و حکومت شام می اندیشیده است، یعنی به قیامی که موجب تلف شدن عناصر اصیل و مرام شناس (ایدئولوگ) شیعه نشود، و شکست صفین نیز جبران گردد و حکومت شام سرنگون شود. امام به این امر می اندیشیده است، از این رو از آغاز به تجهیز سپاه پرداخته است و آنان را بسیج کرده است.
لیکن پس از بروز پراکندگی در سپاه، و نفوذ جاسوسان معاویه، و مجروح شدن خود در ساباط مداین، و هجوم برخی مردم سست عنصر سپاه برای غارت خود امام، نگریست که آن قیامی را که بدان می اندیشیده است، به تعبیر برخی از مورخان،«روی ندارد» و عملی نیست: در کوفه، شیعیان، با حسن بن علی (ع) بیعت کردند. و او با لشکری که پدرش در روزهای آخر عمر خود فراهم کرده بود، به قصد جنگ بیرون آمد. قیس بن سعد بن عباده را با دوازده هزار نفر، به عنوان مقدمه لشکر پیش فرستاد و خود روانه مداین شد. از آن طرف هم معاویه با لشکر خود به مسکن (در نزدیکی موصل) فرود آمد. روزی در لشکر حسن بن علی (ع) کسی ندا در داد که: «قیس بن سعد کشته شد، فرار کنید» به شنیدن این ندا مردم به هم ریختند، و جمعی سراپرده حسن (ع) را غارت کردند، و حتی فرش زیر پای او را کشیدند، و یکی از شورشیان خنجری بر ران امام زد. با این وضع مسلم شد که با چنین مردمی به جنگ معاویه و لشکر منظم و مطیع او رفتن، روی ندارد.
اینانی که می خواستند در رکاب امام، در برابر سپاه شام بجنگند و جان دهند، و فرش زیر پای خود امام را ربودند. اینان را مقایسه کنید با اصحاب امام حسین که می گفتند: به خدا سوگند اگر بدانیم که کشته می شویم، آنگاه ما را زنده می کنند، سپس می کشند و خاکسترمان را بر باد می دهند، و این کار را هفتاد بار تکرار می کنند از تو جدا نخواهیم شد تا در حضور تو جان سپاریم. یک کشته شدن که بیش نیست. و آن، شهادت است و کرامت جاوید و سعادت ابدی.
آری، با اینگونه مردان می توان، شوری در تاریخ بشر درانداخت به نام «شهادت»، و طنینی در گنبد افلاک درافکند به نام «عاشورا»، نه با کسانی که با آنان نه غلبه نصیب گردد. نه شهادت، بلکه آدمی را دست بسته تحویل دشمن دهند و آنچه بر جای ماند، ذلت اسارت باشد و بس.
این بود که امام حسن مبارزه را ترک نکرد، بلکه سنگر مبارزه را تغییر داد. به عبارت دیگر تغییر جای داد نه تغییر جهت. مانند کسی که در وسیله ای در حال نماز بخواند و روی به قبله داشته باشد، این نمازگزار با تغییر مرکوب، تغییر وضع و جای می دهد، نه تغییر جهت (روی به قبله بودن) قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از میدان عاشورا، و چه از درون کوچه ها و محله های کوفه و مسجد مدینه، چه از زندان بغداد و... امام حسن، معاویه را، بزرگترین مانع نشر حق و عدالت آن روزگار را، هدف گرفته بود، گاه از زاویه تجهیز سپاه، و گاه از زاویه تدبیر قبول صلح.
منـابـع
محمدرضا حکیمی- امام در عینیت جامعه- صفحه 92- 98
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها