بررسی رابطه بین عرفان و جامعه
فارسی 2558 نمایش |برای مفهوم جامعه، تعریفات متنوعی ارائه شده است. شاید بتوان گفت انواع تعاریفی که برای جامعه مطرح شده است، بر ده ها تعریف بالغ می شود. آن چه در این مورد می توان گفت، این است که جامعه یک حقیقت معین، با کمیت و کیفیت مشخص و محدود نیست که بتوان یک تعریف تام و کامل برای آن در نظر گرفت. غالبا ملاک تعریف جامعه شناسان برای جامعه، عاملی در نظر گرفته می شود که از نظر آنان، بیش از عوامل دیگر، افراد و گروه ها را به یکدیگر پیوند می دهد، مانند فرهنگ یا نژاد یا نوعی عقاید یا حقوق و سیاست و تا حدودی محیط که عناصر جامعه را به یکدیگر متصل می سازد.
بحث عرفان و جامعه بر این مبنا مطرح می شود که عده ای از انسان ها با هر عاملی که تصور شود به یکدیگر پیوسته و مجموعه متشکلی را به وجود آورده و در برابر دیگر مجموعه های متشکل دنیا که برای خود با هویت فرهنگی، نژادی، عقیدتی، سیاسی، حقوقی و غیر ذلک زندگی می کنند، می توانند از عرفان مثبت برخودار شوند. برای اثبات این مدعا، دلایلی را می توان در نظر گرفت.
دلیل یکم: اتفاق نظر همه پیامبران الهی در همه دوره ها بر این که مردم جوامع می توانند از حیات معقولی که آنان را به جاذبه کمال متصل می سازد، برخوردار شوند. مسیر عرفانی باید با اختیار سپری شود، بنابراین عدم موفقیت همه افراد یک جامعه به حیات عرفانی، دلیل آن نیست که انسان ها در زندگی اجتماعی خود نمی توانند از عرفان بهره مند شوند، زیرا همین عدم مشمول بودن در دیگر نظام های فرهنگی، اخلاقی، حقوقی، سیاسی و قانونی دنیا نیز وجود دارد. یعنی نمی توان در دنیا چه در زمان های گذشته و چه در حال حاضر جامعه ای پیدا کرد که در آن، اصول ضروری و شایسته حقایق مذکور که قطعا برای زندگی مادی و معنوی جامعه لازم است مورد اتفاق نظر و عمل همه افراد جامعه باشد. با این حال، هر یک از جوامع بشری با طرح قانونی خود و تطبیق عمل اکثر افراد بر آن ها، حرکت می کنند. همان گونه که می دانیم، «امت» و«ناس» و امثال این کلمات که معنای جمعی دارند، مورد خطاب قرار گرفته اند.
دلیل دوم: اشتیاق جدی همه حکما و صاحب نظران آگاه و خردمند برای تحقیق بخشیدن به حیات معقول و پیاده کردن مدینه فاضله در جامعه بود که مردم بتوانند تا آن جا که ممکن است- با همه استعدادهای عالی شان، در آن زندگی کنند و برای خود، یک تاریخ انسانی داشته باشند.
دلیل سوم: اشتیاق جدی همه افراد عاقل جامعه برای زندگی جمعی در این راستا، که همه آنان خود را همانند اعضای یک پیکر و در مسیر کمال همانند شئون و پدیده های یک «من» بدانند. در آن موقع است که خواهند فهمید:
بر مثال موج ها اعدادشان *** در عدد آورده باشد بادشان
روح انسانی کنفس واحدست *** روح حیوانی سفال جامدست
چون که حق رش علیهم نوره *** مفترق هرگز نگردد نور او
مفترق شد آفتاب جان ها *** در درون ابـدان ها
چون نظر بر قرص داری، خود یکیست*** آن که شد محجوب، در شکیست
بدیهی است یک چنین آرمان عرفانی، با خودخواهی خودکامگان و لذت جویی لذت پرستان سازگار نیست. از این جهت است که این آرمان همواره به عنوان یک آرزوی جدی و اشتیاق سوزان در دل های پاکان اولاد آدم باقی خواهد ماند، تا آن گاه که بشریت از خود گردانی و تکیه به مدیریت خود در همه شئون مادی و معنوی نا امید شود و پیروی از یک عامل الهی را در دولت جهانی، از جان و دل پذیرا باشد.
آیا در یک جامعه فاسد و بی خبر از عرفان، می توان از نعمت عظمای عرفان برخوردار شد؟ کسانی که فرد را پیرو محض جامعه می دانند و همه چنین دیگر معتقدان افراطی اصالت اجتماع، در ساختن انسان ها که هویت فرد را ساخته جامعه می دانند و او را چنان تحت تاثیر عوامل اجتماع تلقی می کنند که قدرت هرگونه انتخاب و تعیین مسیر زندگی مسیر زندگی را از فرد سلب شده می دانند، بدیهی است که در مقابل این گونه مسائل، قیافه منفی به خود گرفته و می گویند: محال است فرد بتواند در برابر جامعه، هویتی با مختصات و گزینش های فردی داشته باشد.
به نظر می رسد، جنبه دستوری این گونه نظریات که گاهی شخصیت هایی بس مشهور از آن ها دفاع می کنند بیش از جنبه حکایت از واقعیت آن ها می باشد. یعنی اینان چه بخواهند و چه نخواهند، با نظری که ابزار می کنند، در حقیقت می خواهند بگویند: باید هر فردی از جامعه چنین باشد! اما آدمی هویت خاص خود را دارد. او مانند نهالی است که به وسیله پدر و مادر کاشته می شود و جامعه مانند یک باغبان آن را آبیاری می نماید و دیگر فعالیت های روییدن و به ثمر رسیدن را با دفع آفات و ایجاد شرایط بقای آن نهال انجام می دهد، ولی باغبان قدرت ندارد از نهال آلبالو، خربزه به عمل آورد و از بوته هندوانه، یک بلبل یا طوطی برداشت کند. برای اثبات این مدعا باید دو دلیل را در نظر بگیریم.
دلیل یکم: انسان با هویت فردی خود، لذایذ را می چشد وئ آلام را متحمل می شود، اگر چه عوامل و شرایط آن ها را جامعه آماده می کند. انسان، همان گونه که تنها می آید، تنها می رود. اکتشافات و ابتکارات و شهودهای معرفت بخش و دریافت های والای ایمان و عرفان و عشق الهی و غیر ذلک همه و همه به هویت فردی او مربوط است، اگرچه در ایجاد و کمیت و کیفیت شرایط و عوامل آن ها، جامعه نقش مهمی به عهده دارد.
دلیل دوم: همه تواریخ شهادت می دهند که هویت فردی انسان در محیط ها و جوامع نامناسب، اصالت ها و استقلال هایی از خود نشان داده است. این مدعا از دو طریق کاملا روشن اثبات می شود:
طریق یکم: بروز انقلابات مذهبی، سیاسی، اخلاقی و حتی صنعتی، همواره به وسیله افرادی شروع شده است که به اصطلاح معمولی در خلاف مسیر جامعه حرکت کرده اند. این انقلابات که توسط افراد جامعه به وجود آمده، اگر چه در مقابل زندگی آرام مردم اندک بوده، ولی هرگز استثنایی نبوده تاریخ شاهد هزار انقلاب کوچک و بزرگ با کیفیت های مختلف به وسیله افراد بوده است.
طریق دوم: کثرت بسیار چشمگیر علما و فقها و عرفا در همه دوره ها و در جوامع نامناسب است. مثلا در جوامعی که آل امیه و بنی عباس و بعدها مغول و غیر آن ها حکومت می کردند، انسان هایی وارسته با همه امتیازات انسانی زندگی می کردند.
خدمت عرفان مثبت به جامعه
عرفان مخصوصا موقعی که اصطلاح تصوف به تن آن پوشیده می شود تنها برای برکنار ساختن فرد از جامعه استخدام می شود. جای بسی تاسف است که گویی فرد موقعی می تواند به مقام والای عرفان نائل گردد که از دیگر انسان ها قهر کرده و به تنهایی عازم کوی ربوبی شود! برکنار ساختن فرد از جامعه، بی شباهت به گرفتن یک مژه از خیل انبوه مژگان نیست، هم چنین بی شباهت نیست به بریدن یک عضو از مجموع اعضای بدن آدمی. البته باید میان جوامعی که انسان ها در آن ها زندگی می کنند، در ارتباط با فردی که می خواهند در مسیر عرفان حرکت کنند، فرق گذاشت. اگر جامعه ای که انسان سالک در آن زندگی می کند، در فساد چنان غوطه ور باشد که هیچ فردی اگرچه دارای شخصیت نسبتا توانا برای زندگی مستقل باشد، نتواند با روح سالم در آن زندگی کند، بدیهی است که در این صورت، فرد لازم است هراندازه که بتواند، خود را از جامعه کنار بکشد، همان گونه که اصحاب کهف جامعه فاسد را رها کرده، به غار پناه بردند. این یک حرکت فطری بود که عده ای از مردم با ایمان در زمان دقیانوس انجام دادند. به نظر می رسد، این حرکت از قانون فطرت ناشی می شود که در آیه ای از قرآن چنین منعکس شده است: «ان الذین توفاهم الملائکه ظالمی انفسهم قالوا فیم قالسوا کنا مستضعفین فی الارض قالوالم تکن ارض الله و اسعه فتهاجروا فیها؛ کسانی که بر خویشتن ستمکار بوده اند. وقتی فرشتگان جانشان را می گیرند، می گویند: شما در زندگی دنیوی در چه حالی بودید؟ آنان پاسخ می دهند: ما در روی زمین مستضعف (بینوا و بیچاره) بودیم. فرشتگان به آنان گویند: آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟ آنان کسانی هستند که منزلگه نهایی آنان دوزخ است و دوزخ، سرنوشت بدی است.» (نساء/ 97)
اگر شرایط یک جامعه چنان باشد که با عدم امکان اصلاح کلی، مانع جبری برای حیات عرفانی مستقل یک یا چند فرد نباشد، قطعی است که آن فرد با افراد باید در محیط محدود خودشان، حیات خویش را از فرو رفتن در لجن و فساد نجات داده و با قاطعیت تمام مسیر عرفان مثبت را پیش بگیرند. اما خدمات عرفان به جامعه: بدان جهت که در مکتب اسلام، انسان ها در صورتی که در جهت تبهکاری ها، از وحدت انسانی- الهی خود ساقط نشده باشند؛ یک «نفس واحده» محسوب می شوند، و از آن رو که همه آنان مانند اعضای خانواده خداوندی مطرح شده اند، بر این اساس، خدمت به آنان، از بزرگ ترین اصول و دستورات عرفانی می باشد.
منـابـع
محمدتقی جعفری- عرفان اسلامی- صفحه 109-113
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها