رابطه حقوق و خلافت انسان
فارسی 2375 نمایش |بعضی مدعی هستند که چون انسان صاحب کرامت است باید همه امور بر مدار او بچرخد و او معیار حق و باطل است. تکلیف مداری. وظیفه گرایی در مقابل هر کسی با کرامت و حرمت و جایگاه او در تضاد است و شایسته مقام او نیست که عبودیت احدی را بپذیرد و اقتضای خلافت انسان شکستن همه مرزهاست. پیروان این فکر ادعا دارند که ارزش و جایگاه انسان نزد ما بسی بالاتر از آن چیزی است که اسلام در تعالیم خود آورده است زیرا در تفکر اسلامی برای انسان قلمروی را تعیین می کند و او را به بردگی رسانده و طوق بندگی بر گردنش می اندازند؛ اما از نظر ما مسئولیت پذیری و مکلف بودن با انسان محوری قابل جمع نیست.
پیروان این عقیده پذیرفته اند که هیچ کس بر انسان سلطه ندارد، بلکه اقتضای کریم بودن او سلطه نامحدود وی بر همه امور است. از منظر صاحب چنین پنداری هیچ آموزه ای از آموزه های ماورای طبیعی بر فرض آنکه وجود داشته باشد قطعیت و الزام ندارد. خلافت انسان زمانی ظهور و تجلی می یابد که وی هرچه بیشتر پیوند و ارتباط خود را با جهان مادی و طبیعت استحکام بخشد.
شعار حامی چنین اندیشه ای این است که: «الحق یدور مدار الانسان حیثما دار». عصاره این فکر، خدایی کردن انسان است، نه اعتقاد به خلیفه خدا بودن وی، زیرا خلیفه به کسی می گویند که قوانین و دستورهای مستخلف عنه خود را پذیرا باشد. جانشین باید سمت و شرایط جانشینی را از جانب منوب عنه خویش دریافت کند. اگر کسی جانشین رئیسی شد هرگز نمی تواند خود را رئیس بداند؛ کسی که به مقتضای خلیفه اللهی عمل نمی کند انسانیت وی مصداق حقیقی خود را از دست می دهد و در پی آن کرامت و شرافتی هم برای وی مطرح نیست. زیرا گفته شد که همه کرامت های انسان به پاس خلافت اوست؛ وقتی قانون خلافت رعایت نگردد اصل خلافت نیز منتفی است و با انتفای آن، همه شئون وابسته به آن نیز رخت بر می بندد.
چنین کسی نه تنها ارتقا نیافته و کرامتی تحصیل نمی کند، بلکه از مقام انسانی تنزل کرده و در ردیف بهایم یا شیاطین قرار می گیرد و مصداق کلام باری می شود که فرمود: «.... ان هم الا کالانعام» (فرقان/ 44)؛ نیز فرمود: «و کذلک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن» (انعام/ 112) حفظ مقام انسانی با عدم پذیرش تعالیم دینی و خلافت الهی قابل جمع نیست، زیرا خلافت الهی نظیر وکالت و وزارت دنیایی نیست که امری اعتباری و جدای از شناسنامه حقیقی و هویت اصلی انسان باشد. کسی که وزیر وکیل یا مسئول است در حقیقت دو شأن دارد؛ یکی حقیقی و دیگری اعتباری؛ یکی انسانیت که حقیقی است و دیگری سمت وکالت و مقام وزارت که اعتباری است. اگر چنین فردی باز خرید یا بازنشست شود فقط سمتش را که مقام اعتباری بوده از او گرفته اند؛ اما حقیقت انسانی را از او اخذ نکرده اند. سمت اعتباری در حال تغییر و تحول است بدون اینکه خللی بر انسانیت او که شأن حقیقی است وارد شود. خلافت الهی از امور اعتباری نیست، بلکه به منزله فصل اخیر و مفهوم نهایی اوست. یعنی انسان یا خلیفه الله است یا «کالانعام بل هم اضل».
چنین نیست که اگر خلیفه الله نشد و لایق خلافت نگردید، انسانیت او مصون و محفوظ بماند. اگر مقام خلافت را از دست داد جزو شیاطین الجن و الانس می شود، در چنین حالتی او از زمین و کوه پست تر است و به چنین فردی خطاب می شود: «انک لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» (اسراء/ 37) و یا به او و هم صنف وی گفته می شود: «ءانتم اشد خلقا ام السماء بنیها» (نازعات/ 27)
انسان اگر بر اثر صیانت مقام والای روح مجرد خلیفه خدا شد جایگاهی فراتر از کوه و زمین و آسمان داشته و اشرف مخلوقات است؛ اما اگر آن مقام منیع را پاس نداشت و در همین هیکل مادی محدود و محصور شد از موجودات دیگر پست تر بلکه شیطان است.
حاصل اینکه: حقوق انسان باید بر اساس واقعیت «خلیفه اللهی» بشر تنظیم شود، نه بر اساس «انا ربکم الاعلی» ارزش انسان و به تعبیری انسانیت انسان به خلافت الهی اوست و خلیفه اللهی انسان به پذیرش ربوبیت الهی است. اگر در چنین فضایی حقوق انسان بررسی شود، راه درستی در پیش گرفته شده است که هم کرامت انسان محفوظ می ماند و هم هویت وی و اگر خدایی انسان محور تعیین حقوق او باشد، نه چیزی از کرامت او باقی می ماند و نه از هویت او، چون چنین پندار آفلی نه منطبق بر ساختار هستی انسان است نه مطابق با نظام هستی و نه هماهنگ با گذشته و حال و آینده جامعه بشری.
منـابـع
عبد الله جوادی آملی- حق و تکلیف در اسلام- صفحه 111-114
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها