مناظره آیت الله درچه ای با عالم سنی
فارسی 5470 نمایش | قریب پنجاه سال پیش، ایام شهادت حضرت صدیقه ی طاهره (س) در قم در صحن مبارک حضرت معصومه (س) مجلس معظمی تشکیل شده بود و یکی از وعاظ محترم اصفهان آنجا منبر رفته بود و این قصه را ایشان از مرحوم آقا سید محمدباقر درچه ای، که از علمای بزرگ اصفهان بوده اند، نقل می کرد که ایشان فرمودند:
موقعی که من در نجف مشغول تحصیل بودم، با یکی از طلاب و محصلین سنی آشنا شدم. مردی فاضل و درس خوان و بحاث بود و با هم مباحثات علمی داشتیم، ولی هیچ گاه پیش نیامده بود که به مباحثه ی مذهبی بپردازیم، تا این که روزی او پیشنهاد کرد: چه خوب است اندکی بحث مذهبی هم داشته باشیم. من هم پذیرفتم ولی به این شرط که موضوع غالبیت و مغلوبیت در کار نباشد و صرفا بحث تحقیقی انجام پذیرد؛ همان گونه که در مباحثات علمی هدف بدست آوردن حق مطلب است و دیگر اینکه اگر اثنای بحث یکی از ما احتیاج به مطالعه و تأمل داشت، یک شبانه روز به او مهلت بدهیم تا جواب بیاورد. او هم پذیرفت و بحث آغاز شد. تقریبا سه ماه طول کشید و تقریبا به جاهای بسیار دقیق از سخن رسیدیم.
من روزی احساس کردم که در رد بعضی از استدلالات او به تنگنا افتاده ام، به همین علت مهلت خواستم. اول شب به حرم مطهر امام امیرالمؤمنین (ع) مشرف شده عرض کردم: مولای من، من طالب غلبه یافتن در میدان بحث و سخن نیستم؛ در عقیده ام نیز بسیار ثابت و پابرجا هستم، ولی دوست دارم این مرد فاضل قهار در بحث و سخن، حق را بشناسد و مستبصر شود.
پس از زیارت و عرض حاجت به خانه رفتم. آن شب در عالم خواب صدایی به گوشم رسید، اگرچه صاحب صدا را ندیدم؛ می گفت: فردا که در مجلس بحث حاضر شدید به طرف بحثت بگو: من تنها یک سؤال از تو دارم و با جواب این سؤال بحثمان را به پایان می رسانیم و آن سؤال این است: قبر فاطمه (س) کجاست؟ از خواب بیدار شدم. از یک سو غمگین بودم که چرا جواب کافی نتوانستم بگیرم و از دیگر سو خوشحال بودم که لابد جواب کافی همین سؤالی است که یادم داده اند.
باری، به مجلس بحث آمدم و به محض اینکه نشستم، گفتم: ای دوست عزیز، من تنها یک سؤال از شما دارم، و با همین سؤال، پایان یافتن مجلس بحثمان را نیز اعلام می کنم و این سؤال این است که بفرمایید: قبر فاطمه (س) یگانه یادگار رسول الله (ص) کجاست؟
او همین که این جمله را از من شنید، دیدم رنگش دگرگون شد و چند لحظه ای خیره به صورت من نگاه کرد و بعد سر خود را پائین انداخت و در حالی که انگشت خود را به زمین می کشید، در فکر فرو رفت. پس از مدتی سکوت و تأمل سر برداشت و با آرامشی تمام به من گفت: ای دوست عزیزم، من هم یک سؤال از شما دارم و آن این است که بفرمایید این سؤال را چه کسی به شما یاد داد؟ گفتم: متوسل به مولایم امیرالمؤمنین شدم و در خواب این سؤال را یادم دادند. دیدم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: سید، حق با شماست. مادر شما وصیت به اختفای قبر خود کرد تا نارضایی خود را از هیأت حاکمه اظهار کند و به حکم حدیث (ان الله یغضب لغضب فاطمه؛ همانا خدا از خشم فاطمه (س) خشمگین می شود)، مغضوب بودن دستگاه حاکم را در پیشگاه خدا اثبات کند و در نتیجه، سند بطلان حکومت ابوبکر و عمر را تا روز قیامت به دست امت بسپارد.
آقای درچه ای فرموده است: آن مرد فاضل سنی نیز از این طریق مستبصر شد و مذهب حق تشیع را پذیرفت.
منـابـع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 4- صفحه 34-37
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها