مرگ ذلیلانه نمرود
فارسی 2735 نمایش | نمرودیان ابراهیم خلیل (ع) را در میان خرمنی از آتش انداختند و آنگاه: «قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم؛ ما به آتش گفتیم: ای آتش! برای ابراهیم سرد و سالم شو، آتش هم مبدل به گلستان شد.» (انبیاء/ 69) حضرت ابراهیم (ع) نمرود را موعظه کرد و به او گفت: دیدی خدایی که من به او دعوت می کنم چه قدرتی دارد سر ستیز داشتن با آن خدا، به صلاح شما نیست که محکوم به عذاب خواهی شد! اما نمرود با غرور و استکبار تمام گفت: من لشگریانی دارم که کسی به پای قدرت من نمی رسد. اگر خدای تو هم لشگریانی دارد، برای مقابله با من بیاورد.
ابراهیم (ع) فرمود: بسیار خوب! نمرود لشگریان خود را جمع کرد، در حالی که با سلاح های زمان خود مجهز بودند. ابراهیم (ع) تنها کنار ایستاده بود. نمرود متکبرانه نگاهی به قدرت وسیع خود کرد و با تحقیر به حضرت ابراهیم نگاه کرد و گفت: اینانند لشگریان من، حال لشگر خدای تو کو؟ ناگهان فضا پر از پشه های ریز شد و به جان لشگریان نمرود افتاد و آنها مانند ملخ پراکنده شده و پا به فرار گذاشتند!
خوب با پشه ی ریز چه می توان کرد؟ نه با شمشیر و نه با توپ و تانک نمی شود با آنها مبارزه کرد، همه فرار کردند. نمرود هم به قصر خود فرار کرد و گفت درها را ببندید که پشه ای به اینجا نیاید! اما یک پشه ی ریز از لای در وارد شد و روی لب بالای نمرود نشست و آن را گزید. لب ورم کرد و بالا آمد. پشه روی لب پایین نشست و آن را گزید و ورم کرد. دوباره از سوراخ بینی او بالا رفت و در مغز او شروع به کاوش کرد. سردرد شدیدی به نمرود عارض شد که اطباء از علاج او عاجز شدند و گفتند: تنها راهش این است که یک چیز سنگین بر سر او بکوبند تا پشه آرام گیرد. مادامی که می کوبیدند پشه آرام می شد اما دوباره شروع می کرد!! عاقبت مقرر شد کسانی که وارد می شوند به جای سلام و عرض ادب جلو آمده با چکش مخصوصی به سر نمرود می زدند و سر جای خود می نشستند و هر که محکم تر می کوبید نمرود از او خشنود تر می شد!! آنقدر چکش بر سر او کوبیدند تا سرانجام این مستکبر مغرور ذلیلانه جان داد. این یک نمونه از عجز و ناتوانی بشر. البته به شداد و نمرود و فرعون مهلت داده فرمود: «من به آنان مهلت می دهم که مکر و کید من متین و محکم است». «...حتی اذا فرحوا بما اوتوا؛...تا هنگامی که به آنچه داده شده اند شادمان شدند.» (انعام/ 44)،...فاخذنام بغتة......؛ ناگهان ایشان را اخذ کردیم...، مدت مهلت که منقضی شد بی درنگ اخذشان می کنیم!»
منـابـع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 6- صفحه 81-83
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها