ضرورت آ‎گاهی مسلمین در برابر تحرکات منافقین

فارسی 3538 نمایش |

در آیات 11 و 12 سوره نور که آیات به اصطلاح افک می باشد نکات تربیتی و اجتماعی بسیار حساسی مطرح است که مورد ابتلای خود ما در زمان خودمان است. آیه می فرماید: «ان الذین جاؤا بالافک عصبه منکم»؛ «آنان که "افک" را ساختند و خلق کردند، بدانید یک دسته متشکل و یک عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند.» قرآن کریم به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار می کند که توجه داشته باشید در داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دسته جاتی هستند که دنبال مقصدها و هدف های خطرناک می باشند، یعنی قرآن می خواهد بگوید قصه ساختن این "افک" از طرف کسانی که ساختند روی غفلت و بی توجهی و ولنگاری نبود، روی منظور و هدف بود، هدف هم بی آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود، که به هدفشان نرسیدند.
قرآن می گوید آنها یک دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند و بعد می گوید این شری بود که نتیجه اش خیر بود و در واقع این شر نبود: «لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم»؛ «آن تهمت را برای خود شر مپندارید بلکه آن برای شما خیر و مصلحت است.» گمان نکنید که این یک حادثه سوئی بود و شکستی برای شما مسلمانان بود، خیر، این داستان با همه تلخی آن به سود جامعه اسلامی بود.
حال چرا قرآن این داستان را خیر می داند نه شر و حال آن که داستان بسیار تلخی بود؟ داستانی برای مفتضح کردن پیغمبر اکرم ساخته بودند و روزهای متوالی حدود چهل روز گذشت تا اینکه وحی نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید. خدا می داند در این مدت بر پیغمبر اکرم (ص) و نزدیکان آن حضرت چه گذشت!
این را به دو دلیل قرآن می گوید خیر است: یک دلیل اینکه این گروه منافق شناخته شدند. در هر جامعه ای یکی از بزرگترین خطرها این است که صفوف مشخص نباشد، افراد مؤمن و افراد منافق همه در یک صف باشند. تا وقتی که اوضاع آرام است خطری ندارد. یک تکان که به اجتماع بخورد اجتماع از ناحیه منافقین بزرگترین صدمه ها را می بیند. لهذا به واسطه حوادثی که برای جامعه پیش می آید باطن ها آشکار می شود و آزمایش پیش می آید، مؤمن ها در صف مؤمنین قرار می گیرند و منافق ها پرده نفاقشان دریده می شود و در صفی که شایسته آن هستند قرار می گیرند. این یک خیر بزرگ برای جامعه است. آن منافقینی که این داستان را جعل کرده بودند، آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند "اثم" بود. "اثم" یعنی داغ گناه. تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند.
فایده دوم این بود که سازندگان داستان، این داستان را آگاهانه جعل کردند نه نا آگاهانه، ولی عامه مسلمین نا آگاهانه ابزار این "عصبه" قرار گرفتند. اکثریت مسلمین با اینکه مسلمان بودند، با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضی نداشتند بلند گوی این "عصبه" قرار گرفتند ولی از روی عدم آگاهی و عدم توجه، که خود قرآن مطلب را خوب تشریح می کند. این یک خطر بزرگ است برای یک اجتماع، که افرادش نا آگاه باشند. دشمن اگر زیرک باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار می دهد، یک داستان جعل می کند، بعد این داستان را به زبان خود اینها می اندازد، تا خودشان قصه ای را که دشمنشان علیه خودشان جعل کرده بازگو کنند.
این علتش نا آگاهی است و نباید مردمی اینقدر نا آگاه باشند که حرفی را که دشمن ساخته ندانسته بازگو کنند. حرفی که دشمن جعل می کند وظیفه شما این است که همان جا دفنش کنید. اصلا دشمن می خواهد این پخش بشود. شما باید دفنش کنید و به یک نفر هم نگویید، تا به این وسیله با حربه سکوت نقشه دشمن را نقش بر آب کنید.
فایده دوم این داستان این بود که اشتباهی که مسلمین کردند (مشخص شد)، یعنی حرفی را که یک عصبه (یک جمعیت و یک دسته به هم وابسته) جعل کردند، ساده لوحانه و نا آگاهانه از آنها شنیدند و بعد که به هم رسیدند، گفتند: چنین حرفی شنیدم، آن یکی گفت: من هم شنیدم، دیگری گفت: نمی دانم خدا عالم است، باز این برای او نقل کرد و نتیجه این شد که جامعه مسلمان، ساده لوحانه و نا آگاهانه بلند گوی یک جمعیت چند نفری شد. این داستان "افک" که پیدا شد یک بیدار باش عجیبی بود. همه چشم ها را به هم مالیدند: از یک طرف آنها را شناختیم و از طرف دیگر خودمان را شناختیم. ما چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم، چرا ابزار دست این ها شدیم؟!

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 4- صفحه 30-33

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد