نظرات مختلف درباره ریشه های عرفان اسلامی
فارسی 3212 نمایش | مسئله ای که اینجا لازم است مطرح شود اینست که آیا عرفان اسلامی از قبیل فقه و اصول و تفسیر و حدیث است یعنی از علومی است که مسلمین مایه ها و ماده های اصلی را از اسلام گرفته اند و برای آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کرده اند و یا از قبیل طب و ریاضیات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است و در دامن تمدن و فرهنگ اسلامی به وسیله مسلمین رشد و تکامل یافته است و یا شق سومی در کار است؟
عرفا، خود شق اول را اختیار می کنند و به هیچ وجه حاضر نیستند شق دیگری را انتخاب کنند. بعضی از مستشرقین اصرار داشته و دارند که عرفان و اندیشه های لطیف و دقیق عرفانی همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است.
گاهی برای آن ریشه مسیحی قائل می شوند و می گویند افکار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین با راهبان مسیحی است و گاهی آن را عکس العمل ایرانی ها علیه اسلام و عرب می خوانند و گاهی آن را دربست محصول فلسفه نو افلاطونی که خود محصول ترکیب افکار ارسطو و افلاطون و فیثاغورث و گنوسی های اسکندریه و آرا و عقاید یهود و مسیحیان بوده است معرفی می کنند و گاهی آن را ناشی از افکار بودایی می دانند همچنان که مخالفان عرفا در جهان اسلام نیز کوشش داشته و دارند که عرفان و تصوف را یکسره با اسلام بیگانه بخوانند و برای آن ریشه غیر اسلامی قائل گردند.
نظریه سوم اینست که عرفان مایه های اول خود را، چه در مورد عرفان عملی و چه در مورد عرفان نظری از خود اسلام گرفته است، و برای این مایه ها قواعد و ضوابط و اصول بیان کرده است و تحت تأثیر جریانات خارج نیز، خصوصا اندیشه های کلامی و فلسفی و بالاخص اندیشه های فلسفی اشراقی قرار گرفته است.
اما اینکه عرفا چه اندازه توانسته اند قواعد و ضوابط صحیح برای مایه های اولی اسلامی بیان کنند، آیا موفقیتشان در این جهت به اندازه فقها بوده است یا نه؟ و چه اندازه مقید بوده اند که از اصول واقعی اسلام منحرف نشوند و همچنین آیا جریانات خارجی چه اندازه روی عرفان اسلامی تأثیر داشته است؟ آیا عرفان اسلامی آنها را در خود جذب کرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسیر خود از آنها استفاده کرده است و یا بر عکس موج آن جریانات عرفان اسلامی را در جهت مسیر خود انداخته است؟...
اینها همه مطالبی است که جداگانه باید مورد بحث و دقت قرار گیرد. آنچه مسلم است اینست که عرفان اسلامی سرمایه اصلی خود را از اسلام گرفته است و بس.
جنبه های عرفان اسلامی و ارتباط آن با فلسفه
عرفان دو جنبه دارد: یکی جنبه نظری و دیگر جنبه عملی، یعنی یکی جهان بینی عرفانی است. عرفان در مقابل همه مکتب های فلسفی جهان از خود یک جهان بینی خاصی دارد یعنی یک دید خاص درباره هستی دارد که با دید هر تیپی از تیپ های فلاسفه مختلف است. این را اصطلاحا می گوییم «عرفان نظری». قسمت دوم عرفان، عرفان عملی است.
عرفان عملی یعنی طریقت به اصطلاح، سیر و سلوک انسان به سوی حقیقت، به سوی خدا که این خودش یک نوع روانشناسی خاصی هست که لااقل به عقیده خود اینها تا کسی وارد این عوالم نباشد، نمی تواند آنها را درک کند. درک این مراحل از عهده یک فیلسوف یا یک عالم یا یک روانشناس عادی که می خواهد با مقیاس های عادی تحقیق کند خارج است.
عرفان نظری بی شباهت به فلسفه نیست، جنبه جهان بینی است، منتها جهان بینی ای است که اصل بینشش بینش اشراقی و قلبی و معنوی است، بیانش بیان فلسفی است، نه اینکه بینشش هم بینش فلسفی است. بینش، بینش اشراقی است منتها بعدها به بیان فیلسوفانه در آورده اند کسی که این کار را در جهان اسلام کرد و دیگران دنبال او را گرفتند، محی الدین عربی است، از زمان اوست که جهان بینی اشراقی و معنوی عرفانی یک نوع بیان فلسفی پیدا کرد.
منـابـع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام- صفحه 553-554
مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 83-84
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها