احساس درد و رنج از مختصات انسانیت و انسان کامل
فارسی 4839 نمایش | در ادبیات ما گاهی می بینیم از درد و غم و سوز و گداز ستایش شده و در مقابل بی دردی و لختی و افسردگی مذمت شده است.
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست *** دل افسرده غیر از آب و گل نیست
حقیقت همین است که آسایش ناشی از درک نکردن هرگز مطلوب یک انسان که واقعا انسان باشد نیست، مثلا بعضی افراد هر چند ذلیل و خوار و زبون باشند، احساس رنج نمی کنند، فشار تملق و چاپلوسی را احساس نمی کنند، سنگینی محکوم بودن را احساس نمی کنند. درد دیگران را احساس نمی کنند، شریک غم آنها نیستند، حالا آیا آن کسی که اینها را حس می کند حاضر است یک معامله بکند و آن حساسیت خود را با این آسایش و لختی این طرف معاوضه کند؟ البته نه، آنکه این فشارها را حس نمی کند انسان نیست، به قول سعدی:
تو کز محنت دیگران بی غمی *** نشاید که نامت نهند آدمی
انسان کامل انساندوست است، در رنج و غم دیگران شریک است، می خواهد خودش را به هلاکت برساند به خاطر آنکه چرا مردم گمراه و بیچاره و بدبخت اند: «فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا؛ چه بسا تو از پی (اعراض) آنها، اگر به این گفتار ایمان نیاورند، خود را از اندوه هلاک کنی» (کهف/ 6). این آیه خطاب به رسول اکرم است، می فرماید: شاید تو از غصه اینکه اینها در گمراهی باقی بمانند می خواهی خودت را تلف کنی، در آیه دیگر می فرماید: «لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین؛ شاید تو از این که مشرکان ایمان نمی آورند جان خود را هلاک سازی» (شعراء/ 3). در آیه دیگر می فرماید: «لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم؛ همانا شما را پیامبری از خودتان آمد که رنج و زیان تان بر او گران است، به (هدایت) شما اصرار دارد و به مومنان دلسوز و مهربان است» (توبه/ 128).
عرض کردم که در ادبیات ما این معنا منعکس شده که رنج و دردی که ناشی از حساسیت ضمیر و وجدان است بر بی دردی و آسایش ناشی از لختی و بی حسی و افسردگی و جهالت ترجیح دارد به طوری که کلمه بی درد دشنام تلقی می شود، چون کنایه است، ذکر لازم و اراده ملزوم است، یعنی حس نداری که درد را حس کنی. در مقابل، گاهی در ادبیات ما قطعه هایی پیدا می شود که نقطه مقابل این است، می بینیم ندانستن و حس نکردن را بر دانستن و حس کردن که برای انسان تولید دردسر و رنج می کند ترجیح داده اند، مثل اینکه یکی می گوید:
دشمن جان من است عقل من و هوش من *** کاش گشاده نبود چشم من و گوش من
این درست نیست. همان طوری که عرض کردم چشم باز و گوش باز و عقل روشن هر چند به اصطلاح دردسرهایی دارد و ناراحتیهایی همراه دارد ولی هرگز به هیچ وجه چشم بسته و گوش بسته و عقل متحجر نمی تواند بر چشم باز و گوش باز ترجیح داشته باشد، این درست نیست که «دشمن جان من است عقل من و هوش من» هیچوقت عقل، دشمن نمی شود، صدیق ترین و صمیمی ترین دوستان آدمی همان عقل اوست. رسول خدا فرمود: «صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله؛ دوست هر کسی عقل او و دشمنش جهل اوست».
امیرالمؤمنین در حکمت 281 نهج البلاغه می فرماید: «لیست الرؤیة کالمعاینة مع الابصار فقد تکذب العیون اهلها و لا یغش العقل من استنصحه؛ تفکر و اندیشه همچون دیدن با چشم نیست، چرا که گاهی چشم به صاحبش دروغ می گوید ولی عقل سلیم نسبت به کسی که از او راهنمائی بخواهد غش و خیانت نمی کند». شبیه این تعبیر را درباره قرآن دارد، می فرماید: «و اعلموا أن هذا القرآن هو الناصح الذی لا یغش، والهادی الذی لایضل، و المحیث الذی لایکذب. و ما جالس هذا القرآن احدا الا قام عنه بزیادة او نقصان: زیادة فی هدی، او نقصان فی عمی؛ و بدانید که این قرآن خیر خواهی است که غل و غش ندارد، و رهنمایی است که به گمراهی نکشاند، و سخنگویی است که دروغ بر زبان نیارد. هیچ کس با قرآن ننشست جز آنکه از کنار آن با فزونی یا کاستی برخاست: فزونی در هدایت، یا کاستی از کوری و ضلالت»
تا آنجا که می فرماید: «فکونوا من حرثته و اتباعه، و استدلوه علی ربکم، واستنصحوا علی انفسکم؛ پس بکوشید از کشتکاران قرآن و پیروان آن باشید، و آن را راهنمای خود به سوی پروردگارتان بگمارید، و از آن برای خو خیراخواهی بجویید» (نهج البلاغه، خطبه 176).
منـابـع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 266-267 و 270
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها