علت ترس از مرگ از نظر ابن سینا
فارسی 7846 نمایش | ترس از مرگ، غریزی و طبیعی هر موجود جاندار است، از کوچک ترین طبقات موجودات زنده مانند حشرات و بلکه از جاندارهای تک سلولی گرفته تا بزرگ ترین و زورمندترین حیوانات مانند فیل و شیر همه از مرگ فرار می کنند، آنجا که می بینند پای مرگ در میان است راه فرار پیش می گیرند. فکر مرگ و تصور مرگ وحشتناک ترین تصورات است. آدمی از هیچ چیزی به اندازه مرگ نمی ترسد بلکه از هر چیز دیگر که می ترسد به خاطر مرگ می ترسد، از آن جهت می ترسد که آن چیز موجب مرگ وی گردد، اگر پای مرگ در میان نبود آدمی از چیزی وحشت نداشت. قوی ترین مردان جهان آن وقت که خود را در چنگال مهیب مرگ دیده اند اظهار عجز و ناتوانی کرده اند، کوچک و حقیر گشته اند، فکرشان و عقیده شان عوض شده.
مأمون خلیفه مقتدر عباسی آن وقت که آخرین لحظات عمر خود را طی می کرد و دانست که دیگر آفتاب عمرش به لب بام رسیده دستور داد او را در میان خیمه گاهها و خرگاههای سپاهیانش ببرند، شب بود و دشت وسیع از آتشهایی که نقطه به نقطه از طرف سپاهیان روشن شده بود جلوه خاصی داشت، دید تمام آرزوهایش بر باد رفته، این قدرتها و عزتها نمی تواند سودی به او برساند، با کمال عجز و لابه دست به آسمان بلند کرد و گفت: "ای آنکه ملک تو دائم و ثابت و همیشگی است رحم کن بر آنکه ملکش از دستش می رود."
سلطان سنجر سلجوقی در آخرین لحظات زندگی خود این اشعار را با خود زمزمه می کرد:
به ضرب تیغ جهانگیر و گرز قلعه گشای *** جهان مسخر من شد چو من مسخر رای
بسی قلاع گشودم به یک نمودن دست *** بسی مصاف شکستم به یک فشردن پای
چو مرگ تاختن آورد هیچ سود نداشت *** بقا بقای خدای است و ملک ملک خدای
بازگشت نفس انسان و به سر رسیدن اجل دنیوی و رسیدن به اجل مسمی و انتقال از ماده به عالم مثال و صورت، مرگ است. البته حقیقت مرگ امری محسوس نیست که بتوان آن را با حس ادراک کرد، چون مرگ انتقال از عالم طبع و حس است به عالم مافوق حس که آنرا برزخ و مثال گویند، بنابراین با حس ادراک نمی شود. مرگ حرکت از عالم طبع و ماده است و بنابراین با حس که خود از طبع و ماده است چگونه ادراک شود؟
جهل و مرگ:
شیخ الرئیس بوعلی سینا در رسالة الشفآء من خوف الموت راجع به حقیقت مرگ و علت ترس از آن مطالبی دارد که ما عین ترجمه آنرا در اینجا می آوریم: اما کسیکه مردن را جاهل است و نمی داند که حقیقتش چیست، پس من برای او بیان می کنم و روشن می سازم که مرگ بیشتر از آن نیست که نفس انسانی آلات خود را که آنها را استعمال می نمود ترک می کند ـو آن آلات همان اعضای او هستند که مجموعه آنها را بدن می نامندـ همچنانکه شخص صنعتکار آلات کار خود را ترک می کند. چون نفس انسان جوهری است غیر جسمانی، و عرض نیست و قبول فساد و خرابی نمی کند. و چون این جوهر از بدن مفارقت کند، باقی خواهد بود به بقائی که در خور اوست، و از کدورات عالم طبیعت صفا می یابد و به سعادت تامه خود نائل می آید و ابدا راهی به زوال و فناء و انعدام او نیست. چون جوهر از آن حیث که جوهر است فانی نمی شود و ذاتش باطل نمی گردد، و آنچه باطل می شود همان اعراض و خواص و نسبت ها و اضافات و اموری است که بین او و اجسام و رابطه بین آن دو می باشد.
و اما جوهر روحانی که ابدا قبول استحاله و دگرگونگی نمی کند و در ذات خود تغییر نمی یابد و فقط قبول کمالات و تمامیت صورت خود را می کند، پس چگونه تصور می شود که معدوم گردد و متلاشی شود؟ و اما کسی که از مرگ می ترسد به علت آنستکه نمی داند بازگشت او بسوی کجاست. یا آنکه گمان می کند چون بدن او منحل شود و ترکیب آن باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل میگردد و به بقاء نفس خود جاهل است و کیفیت معاد را نمیداند؛ بنابراین در واقع از مرگ نمی ترسد بلکه جاهل است به امری که سزاوار است او را بداند. بنابراین علت خوف او همان جهل اوست، و همین جهل است که علما را به طلب علم و سختی راه آن واداشته و برای وصول به آن، لذات جسم و راحت بدن را ترک کرده اند.
آگاهی و مرگ:
بنابراین واقعیت، مرگ برای مرد عارف و مؤمن بیدار ایجاد اضطراب و دهشت و وحشت نمی کند؛ بلی برای افرادی که از تجرد نفس بواسطه انغمار در عالم ماده و شهوات دور شده و خدای خود را نشناخته اند به علت عدم انس و آشنائی با عوالم قرب ایجاد وحشت می کند و جهالت آنها پیوسته آنها را هراسان و مضطرب می دارد. ولی مرد مؤمن که از راه حق قدمی فراتر ننهاده و کردار و صفاتش را بر حق و امر حق تطبیق نموده و در این دنیا پشت به عالم غرور نموده و از آن تجافی کرده و میل و رغبت خود را به دار خلود و ابدیت نموده است و عاشق لقای خدا بوده است، این عاشق مرگ است، عاشق تجرد است؛ چون محب خداست، مؤمن به فردانیت اوست. هر روز آرزو می کند که لباس بدن را خلع و به نور تجرد مخلع گردد، بلکه پیوسته می کوشد تا هر روز یک درجه از غرور و مجاز او کم گردد و یک درجه به ادراک معنی و حقیقت نزدیکتر شود، تا سرحدی که تمام امور دنیوی و فانی در نزد او به سراب بطلان و نیستی مدفون شده و تجلی عالم انوار و حقیقت بر او متحقق گردد.
منـابـع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 67-65
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 183 و 184
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها