عقده های روانی مخفی از نظر عرفا و روانشناسان
فارسی 3720 نمایش | امروز این مطلب ثابت شده است که گاهی در شعور باطن انسان، شرارت هایی رسوب می کند که چون در بیرون نیست و رسوب کرده و در ته حوض است، انسان خودش از وجود آنها آگاه نیست و فقط در یک شرایط خاصی است که محرکاتی پیدا می شود و انسان یک مرتبه می بیند که از آن عمق، عمق روحش (این رسوبات) بالا می آید که آدم خودش تعجب می کند و باور نمی کند که در درونش چنین چیزهایی وجود داشته باشد.
گاهی انسان، خودش به خودش ایمان پیدا می کند: وقتی به خودش نگاه می کند می بیند در قلبش هیچ گونه کدورتی نیست، کینه و حسدی نسبت به کسی ندارد، تکبر و عجبی ندارد و واقعا هیچ یک از این ها را در خودش نمی بیند ولی یک موقع به تعبیر قرآن کریم "امتحان" پیش می آید و در امتحان یک مرتبه انسان می بیند که تکبرها و عجب هایی از درونش بیرون آمد، حسدها و کینه ها و عقده هایی از درونش بیرون آمد که آن سرش ناپیداست. مولوی می گوید:
نفست اژدرهاست او کی مرده است *** از غم بی آلتی افسرده است
نفس انسان، حالت مار افعی را دارد. مار افعی در زمستان حالت یخ زدگی و کرختی پیدا می کند و اگر انسان به آن دست هم بزند، تکان نمی خورد و اگر بچه ای با آن بازی کند او را نیش نمی زند و انسان خیال می کند که این مار به خوبی رام شده است. اما وقتی آفتاب گرمی به این مار بتابد (گویی) یک مرتبه عوض می شود و چیز دیگری می شود که ملا راجع به آن مارگیر که اژدهایی را از کوه آورد، داستان مفصلی آورده است که آن را ذکر نمی کنم. در اواخر آن داستان، همین بیت را می گوید:
نفست اژدرهاست او کی مرده است *** از غم بی آلتی افسرده است
خیال نکن که نفست مرده است، او اژدهایی یخ زده است، اگر حرارت به آن بتابد، آن وقت می فهمی چه خبر است! مولوی در جای دیگری راجع به میل های پنهان و خفته در انسان تشبیهی می کند که روان کاوها را به حیرت می اندازد، می گوید:
میل ها همچون سگان خفته اند *** اندر ایشان خیر و شر بنهفته اند
چون که قدرت نیست خفتند آن رده *** همچو هیزم پارها و تن زده
گاهی دیده اید تعدادی سگ در جایی خوابیده اند و سرهایشان را روی دست هاشان گذاشته اند و چشم هایشان را روی هم گذاشته و آرام گرفته اند، بطوری که انسان خیال می کند این ها تعدادی بره و گوسفند هستند.
تا که مرداری درآید در میان *** نفخ صور حرص کوبد بر سگان
چونکه در کوچه خری مردار شد *** صد سگ خفته بدان بیدار شد
اما اگر در این بین یک لاشه مردار پیدا شود، همین هایی که این طور خوابیده اند و مثل گوسفند سرها را روی دست ها گذاشته اند یک مرتبه از جا حرکت می کنند و چشم هاشان از قالب بیرون می زند و صدای خورخور از حلق این ها بیرون می آید و هر کدام از موهایشان، مثل یک دندان می شود.
حرص های رفته اندر کتم غیب *** تاختن آورد و سربر زد زجیب
مو به موی هر سگی دندان شده *** از برای حیله دم جنبان شده
تا اینجا مثل است، بعد می گوید:
صد چنین سگ اندر این تن خفته اند *** چون شکاری نیستشان بنهفته اند
چه حقیقت بزرگی و چه نکته دقیق و باریکی است!
منـابـع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 193-195
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها