وضع ثروتمندان بی ایمان در آخرت

فارسی 3812 نمایش |

سران قریش به واسطه همان ترف یعنی مترف بودن و متنعم بودن به نعمتها، کم کم این خیال برایشان پیدا شده بود که اساسا یک نوع امتیاز ذاتی از دیگران دارند، لذا یک نوع عزت بلاجهت برای خود قائل بودند، و از جمله حرفهایی که اینها می زدند این است که به اصطلاح معروف می گفتند سالی که نکوست از بهارش پیداست. دنیا و آخرت نمونه های یکدیگرند. همین طور که خدا در دنیا ما را عزیز داشته است حتما در آخرت هم ما را عزیز خواهد داشت. همین وضع فعلی دنیای ما قرینه است بر اینکه در آخرت هم وضع همین طور خواهد بود. اگر آخرتی باشد (ما نمی دانیم آیا دنیای دیگری هست یا نیست، ولی شما مسلمانها که می گویید دنیای دیگری هست، فرضا دنیای دیگری هم باشد) باز وضع ما از شما بهتر خواهد بود، به دلیل دنیای فعلی. همین طور که در اینجا وضع ما از شما بهتر است و شما یک عده مردم فقیر محروم مفلوکی هستید، در آنجا هم حتما وضع ما بهتر خواهد بود.
این یک خیالی است که به شکلهای مختلف برای افراد بشر پیدا می شود، یعنی یک تخیل شیطانی است و یک مایه فریبی است که به عناوین مختلف در اذهان پیدا می شود. قرآن این مطلب را در سوره یاسین و در جاهای دیگر نیز یادآوری فرموده است. از آن جمله این است که وقتی دستور می رسید که بر فقرا انفاق کنید، عده ای انفاق را محکوم می کردند و می گفتند (به مثل امروز فارسی ما، خدا مورچه را دیده که کمرش را اینقدر باریک کرده است) خدا اینها را می شناخته که چه آدمهای بدی هستند و لایق و شایسته نیستند که اینها را گرسنه و برهنه نگه داشته است. اگر اینها چنین لیاقتی می داشتند خدا خودش می داد، چرا ما بدهیم، مگر از خزانه خدا کم می آمد که به اینها بدهد، چرا ما بدهیم؟: «و إذا قیل لهم أنفقوا مما رزقکم الله قال الذین کفروا للذین امنوا أنطعم من لو یشاء الله أطعمه إن أنتم الا فی ضلال مبین؛ و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا به شما روزى داده انفاق کنید کسانى که کافر شده اند به آنان که ایمان آورده اند میگویند آیا کسى را بخورانیم که اگر خدا میخواست [خودش] وى را میخورانید شما جز در گمراهى آشکارى [بیش] نیستید» (یس/ 47). خلاصه اینها ملاکات مادی دنیوی را کافی برای ملاکات اخروی می گرفتند. بهره مند بودن هرچه بیشتر از مادیات را دلیل بر این می گرفتند که اگر جهان دیگری هم باشد، اگر معنویتی باشد و اگر تقربی به خدا باشد، در آنجا هم باز همین اشخاص پیشتر و جلوتر خواهند بود. اصلا اینکه خدا اینقدر به ما داده دلیل بر این است که خدا ما را بیشتر دوست دارد و ما در نزد او مقربتر هستیم و بنابراین اگر دنیای دیگری هم باشد مطلب از همین قرار خواهد بود.

پاسخ قرآن
حال، قرآن جواب این مطلب را می دهد، می فرماید: «أفنجعل المسلمین کالمجرمین؛ پس آیا فرمانبرداران را چون بدکاران قرار خواهیم داد» (قلم/ 35) اینها نزد خودشان چه خیال کرده اند؟ ما مسلم و مجرم را در یک درجه قرار خواهیم داد؟ آنجا که حساب حساب تسلیم امر خدا بودن است، آن که مسلم است و تسلیم امر خداست، خدای خود را می شناسد و خود را تسلیم امر خدا کرده است با آن که مجرم است و متخلف و عاصی، در یک درجه قرار می گیرد؟ قرآن مسائلی را که فطرت هر کسی بدون اینکه نیازی به استدلال داشته باشد آن مسائل را می فهمد، به صورت سوال مطرح می کند، یعنی این را وجدان خودتان درک می کند و دیگر دلیل نمی خواهد. «افنجعل المسلمین کالمجرمین» ما، خدای عالم، خدای حکیم و علیم و عادل، مسلم و مجرم را در یک درجه قرار می دهیم؟ چنین چیزی ممکن است؟! عقلتان کجا رفته است؟ «ما لکم کیف تحکمون؛ چه می شود شما را؟ چگونه قضاوتی است که می کنید؟» (قلم/ 36). صددرصد جنبه عقلی دارد (همین طور که بعضی مفسرین گفته اند) یعنی عقل شما کجا رفته است؟ یک وقت شما قائل به خدایی نیستید، به یک سلسله عوامل مادی کور و کر طبیعی قائل هستید و چنین فرض می کنید که همان عواملی که در دنیا ما را جلو انداخته است در آخرت هم ما را جلو خواهد انداخت، و یک وقت صحبت خدا را می کنید، خدای عادل و حکیم، در این صورت عقلتان کجا رفته است که خدای عادل و علیم و حکیم، مسلم و مجرم را در یک پایه و درجه قرار دهد؟ چه می شود شما را؟ این چه حکم و قضاوتی است که می کنید؟ این چگونه فکر کردنی است؟ این چگونه قضاوت کردنی است؟
بعد می فرماید: «ام لکم کتاب فیه تدرسون؛ آیا شما را کتابی است که (این حکم را) در آن می خوانید» (قلم/ 37). ممکن است یک کسی بگوید این استدلال که شما می کنید استدلال عقلی و متکلمانه و فیلسوفانه است، درست است، اگر ما باشیم و ملاکها و معیارهای عقلی، اینها جور درنمی آید، ولی ما به منقول استناد می کنیم نه به معقول، یعنی می گوییم در کتابهای دینی، در کتابها و سنتهای گذشته چنین آمده است. قرآن می گوید حال حکم عقل به کنار، آیا چنین سندی دارید؟ «ام لکم کتاب فیه تدرسون» آیا یک کتاب آسمانی در نزد شماست که آن کتاب را قرائت می کنید و با استناد به آن که در فلان آیه یا حدیث یا سنت چنین چیزی آمده است این سخن را می گویید؟ (یعنی چنین چیزی نیست، این حرف مفت چیست که از خودتان درآورده اید؟!. «ام لکم کتاب فیه تدرسون» آیا کتابی برایتان هست که در آن کتاب این حرفها را می خوانید و به استناد آنها این حرفها را می زنید که «ان لکم فیه لما تخیرون؛ که هر چه را برمی گزینید براى شما در آن خواهد بود» (قلم/ 38)، خدا شما را سوگلی انتخاب کرده است؟ (داستان گوساله حاج میرزا آغاسی که آزادی مطلق داشت و وقتی که در باغها و مزرعه های شهر می رفت کسی جرات نمی کرد مزاحمش بشود). آیا در یک جایی چنین سند کتبی و منقولی دارید که گفته اند اختیار مطلق با شماست، هر کاری که دلتان می خواهد انتخاب کنید و هر نعمتی هم که انتخاب کنید مال شما، آیا چنین چیزی است؟ «ان لکم فیه لما تخیرون» در یک کتابی شما می خوانید که هرچه را که خودتان انتخاب و اختیار کنید آن دیگر مال شماست؟
ممکن است شما حرف سومی بگویید و آن این است که دلیل عقلی وجود ندارد، در کتاب آسمانی هم چیزی نیامده است، ولی یک قول خصوصی توام با یک قسمتهای غلاظ و شداد موکد درکار است، خدا به طور خصوصی به شما قول داده و رویش هم قسم خورده است، و قسم خورده است که تا روز قیامت از این قسم خودش برنگردد، آیا شما یک چنین قسمی دارید؟ «ام لکم ایمان علینا بالغه الی یوم القیامه ان لکم لما تحکمون؛ یا اینکه شما تا روز قیامت (از ما) سوگندهایى رسا گرفته اید که هر چه دلتان خواست حکم کنید» (قلم/ 39)، آیا شما بر عهده ما یک قسمی دارید، یعنی ما را قسم داده اید و ما قسم خورده ایم که استثنائا برخلاف همه کتابهای آسمانی و همه دلیلهای عقلی، ما برای شما چنین کاری بکنیم که برای شما همان چیزی است که شما حکم کنید و هر چه دل شما بخواهد؟. همه عطف به آن گذشته است: «ان کان ذا مال و بنین؛ به صرف این که مالدار و صاحب پسران است» (قلم/ 14). یعنی این دارم دارم ها، کار را به جایی می رساند که انسان خیال می کند که آنچه دل او بخواهد همان است که باید بشود، هر چه او حکم کند همان خواهد بود، هر چه او دلش بخواهد همان می شود. چون دیده که در دنیا هر چه خواسته، شده است، این برایش یک اصل کلی شده است.
بعد قرآن می گوید که ای بدبخت بیچاره! اینکه هر چه از مادیات خواستی، شده است، همین برای تو عقوبت الهی بوده است که آن را برای خودت یک اصل قرار داده ای، و اگر تو استحقاق لطف و عنایت خدا را می داشتی، در یک جا آن چیزی که می خواستی نمی شد تا تو بیدار شوی. موفقیتها عیب بزرگش این است که انسان را بیهوش می کند، و شکستها حسن بزرگش این است که انسان را به هوش می آورد. موفقیتها غالبا انسان را مغرور، غافل و از خود بی خبر می کند، و برعکس، شکستهاست که انسان را بیشتر به فکر وادار می کند و پرده غفلت را از جلوی چشم انسان برمی دارد.

محبوب شدن نزد خدا
خیلی افراد هستند که هر چه بیشتر موفقیت پیدا می کنند بیشتر شاکر و ذاکر خدا می شوند (و باید هم چنین باشند)، یک ذره سبب غفلت آنها نمی شود، ولی بعضی از مردم برعکس، کارشان به جایی می رسد که واقعا این توهم برایشان پیدا می شود که آنچه در دنیا هست دلیل بر تقرب ما نزد خدای متعال است و اینکه خدا ما را دوست دارد. دیده اید بعضی اشخاص می گویند اصلا خدا مرا دوست دارد. خیال کرده که خدا یک کسی را به گزاف دوست می دارد مثل اینکه انسانی گاهی به طور دلبخواهی کسی را دوست دارد و درباره او هرگونه تبعیض و بی عدالتی را نسبت به افراد دیگر روا می دارد. خدا هیچ کسی را جز بر قانون خودش دوست نمی دارد. نه تنها خدا چنین است، شما انسانهای حکیم را در نظر بگیرید، هر انسانی به هر اندازه که از حکمت بیشتر برخوردار باشد دوست داشتنش افراد و اشیا را، از بی ضابطه بودن خارج می شود و تحت ضابطه درمی آید، و هرچه انسانها از حکمت دورتر باشند دوستیهایشان هم بی منطق تر است.
خدای متعال که حکیم علی الاطلاق است، محال است که به طور بی منطق انسانی یا گروهی را دوست داشته باشد، همان ادعایی که یهودیها می کردند: «لن تمسنا النار الا ایاما معدودة؛ هرگز آتش جز چند روزی به ما نمی رسد.» (بقره/ 80). منطقی ترین کارها کار خداست و منطقی ترین عنایتها عنایتهای خداست و منطقی ترین دوست داشتن ها دوست داشتن های خداست.

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 298-303

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها