مناصب و پستهای حکومتی، اماناتی الهی

فارسی 3460 نمایش |

در اصطلاح قرآن هر کسی هر کاری را که به جامعه تعلق دارد اگر خوب انجام ندهد او در امانت خیانت کرده است. قرآن در سوره نساء آیه 58 می فرماید: «ان الله یأمرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها؛ خدا فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانید». در تفسیر المیزان در بحث روایی که در ذیل این آیه منعقد شده است، از درالمنثور از امام علی (ع) چنین روایت می کند: بر امام لازم است که آنچنان در میان مردم حکومت کند که خداوند دستور آن را فرود آورده است و امانتی که خداوند به او سپرده است ادا کند. هرگاه چنین کند بر مردم است که فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذیرند و دعوتش را اجابت کنند.

تعبیر امیرالمؤمنین (ع)
امیرالمؤمنین تعبیر عجیبی دارد. خطاب می کند به یکی از والیها و نماینده های خودش و حاکمی که فرستاده است. به او می گوید: اشتباه نکن، این یک طعمه نیست که به تو داده باشند. اگر تو را والی فلان استان کردیم خیال نکن یک طعمه در اختیارت قرار دادیم که بروی بچاپی و بخوری؛ امانتی در اختیار تو قرار داده ایم. خیلی حرف است! تو که یک چنین پستی به تو داده اند یک وقت این پست را برای خودت یک طعمه حساب می کنی. آدمی که یک رشوه خیلی کلان می دهد که یک پستی را بگیرد، معلوم است که به آن پست به چشم طعمه نگاه می کند و این طعمه را برای خودش می خرد. دیگری به چشم یک امانت بسیار بزرگ نگاه می کند که امانتی به او سپرده اند.
امانت مال کیست؟ مال مردم است و در واقع خود مردم به یک معنا به عنوان یک امانت به تو سپرده شده اند. پس این امانتی است بر گردن تو که باید آن را رعایت کنی. اختصاص به یک حاکم و والی و کسی که یک پست دولتی داشته باشد ندارد که آن پست یک امانت است که به او سپرده شده بلکه هر کسی هر پستی ولو پست ملی داشته باشد، چون آن پست بالاخره یک ضرورت اجتماعی است، یک امانت است که باید خوب ادا کند. گاهی مثلا بعضی از راننده های تاکسی خیال می کنند که برخی موارد جای این است که دم از مالکیت شخصی بزنند؛ می گوید من اختیار ماشین خودم را دارم، نمی خواهم تو را سوار کنم. بله اینکه تو می توانی سوار نکنی در یک جای دیگر است. اگر جنابعالی یک ماشین سواری دارید و آن را برای خودت تهیه کرده ای که خودت سوار بشوی، من می آیم به شما می گویم من را سوار کن مفت یا این قدر پول می دهم، می گویی سوار نمی کنم. اختیار مال خودت را داری. اما در جامعه ای که به یک سلسله وسائط نقلیه احتیاج دارد، به همین دلیل که اگر یک کسی از پیش خود یک پلاک قرمز به اتومبیل خود بزند و کارش را شروع کند تو خودت دعوا می کنی که ما این پلاک را خریده ایم تو چرا دخالت می کنی؟! به همین دلیل که این پلاک را خریده ای و به دیگران حتی به سواریهای شخصی اعتراض می کنی که شما چرا مسافر سوار می کنید مسافرها مال ماست، پس این یک پست است که تو اشغال کرده ای، تو در مقابل اینکه این کار را به خودت اختصاص داده ای یک پستی را اشغال کرده ای و بر تو واجب است سوار بکنی؛ یعنی اگر خالی هستی و مسافر ایستاده چنانچه سوار نکنی یک عمل حرام مرتکب شده ای.
چندی پیش سوار تاکسی بودم و می رفتم؛ تنها بودم و کس دیگر نبود. مسیرم شاه آباد بود. دو نفر رسیدند گفتند مخبرالدوله، سوار نکرد. باز دو نفر دیگر رسیدند گفتند بهارستان، باز سوار نکرد. دفعه دوم من به او اعتراض کردم: مسیر اینها که به مسیر تو می خورد، چرا سوار نمی کنی؟ گفت: دو نفرند؛ من اگر دو نفر را سوار کنم باید پول یک نفر را بگیرم. من باید به تک نفرها که میرسد سوار کنم. این سوء استفاده و خیانت است. مادام که مقرراتی به نفع مردم وضع شده است تو اگر بخواهی به اصطلاح خودت با استناد به مالکیت شخصی چنین کاری بکنی، در یک امانت خیانت کرده ای؛ بی جهت حق نداری کارت را تعطیل کنی، بگویی اختیار تاکسی خودم را دارم و تابلوی «خارج از سرویس» نصب کنی، بعد همین طور خالی بروی، مردم بگویند تاکسی! نگه نداری؛ کار حرامی مرتکب شده ای. پستی است، باید انجام بدهی و هر کسی در هر کاری که متعهد شده و خودش را برای آن کار نصب و تعیین کرده است باید کارش را درست انجام بدهد.
یک پزشک برای پزشکی خودش، یک داروساز و دارو فروش برای داروفروشی خودش، یک خرازی فروش برای خرازی فروشی خودش، یک نانوا برای نانوایی خودش؛ هر کسی باید بداند یک امانت به عهده او گذاشته شده و باید این پست و کار خودش و امانتی را که به او واگذار شده است صحیح تحویل دهد.
شخصی می گفت واعظی را دعوت کرده بودیم که بیاید ده شب منبر برود. (دو هفته است که مثالهایمان با واعظها می خورد) با ما طی کرد که مثلا هزار تومان می گیرد از ساعت 8 تا 9. شب اول آمد از ساعت 8 تا 9 صحبت کرد. شب دوم آمد یک ده دقیقه ای کسر گذاشت. یادداشت کردم. شب بعد آمد اندکی کمتر صحبت کرد؛ مجلس دیگر داشت می خواست به آن هم برسد. هر شب کم شد. شب آخر نیم ساعت بیشتر صحبت نکرد. من هم همه را یادداشت کردم؛ در مجموع حساب کردم که چند ساعت شده و به حسابی که طی کرده بودم آخر کار پاکت را به او دادم. وقتی که شمرد گفت: چرا کم دادی؟ گفتم من کم ندادم. گفت آخر مگر قرار ما این نبود؟ گفتم مگر تو کم نگذاشتی که من کم دادم؟ تو می خواستی کم نفروشی تا من هم کم به تو ندهم. چطور از طرف تو وظیفه ای نیست که یک ساعت خودت را به طور کامل بیایی صحبت بکنی، از طرف من وظیفه است؟ اگر من وظیفه دارم تو هم وظیفه داری. تو الآن برای این شغل و کار گذاشته شده ای، تو هم وظیفه داری بیایی اینجا یک ساعت برای مردم حرف بزنی. تو از آنجا کسر می گذاری، می خواهی من در پولش کسر نگذارم؟!
به هر حال مسئله امانات چنین چیزی است. از این جهت است که از خلافت و حکومت تعبیر به امانات شده است. به مردم گفته اند اینها امانتهای الهی است و هر کسی صلاحیت عهده داری چنین اماناتی را ندارد، افراد صلاحیتدار خاص باید باشند.

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 133-130

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها