رابطه دین و تمدن

فارسی 3541 نمایش |

تعریف دین
مراد از دین مکتبی است که از مجموعه عقاید، اخلاق و قوانین و مقررات اجرائی تشکیل شده است و هدف آن، راهنمائی انسان برای سعادتمندی است. دین به این معنا بر دو قسم است: دین بشری و دین الهی. دین بشری، مجموعه عقاید، اخلاق و قوانین و مقرراتی است که بشر با فکر خود و برای خویش تدوین و وضع کرده است. از این رو، این دین در راستای همان خواسته ها، انتظارات او را برآورده می سازد و اسیر هوس و ابزار دست همان انسان است و انسان به گونه ای آن را تنظیم نموده که تمام قوانین و مقرراتش به سود او باشد و چیزی را بر او تحمیل نکند. یکی از آثار و فواید دین، شکوفائی تمدن است زیرا هرجا که دین حضور پیدا کرد تمدن جلوه های بیشتری از خود ارائه کرده است.

تعریف تمدن
تمدن نظم اجتماعی است که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکان پذیر می شود و جریان می یابد و اموری مثل پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت را از عناصر و ارکان تمدن دانسته اند و گفته اند: تمدن در شرائطی ظهور می کند که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته و به جای آن نظم و امنیت حاکم شده باشد تا انسان در سایه آن در راه کسب علم و معرفت و تهیه وسائل بهبود زندگی حرکت کند.

رابطه دین و تمدن
با توجه به رسالت دین که همان رسیدن به قرب الهی و تأمین حیات ابدی انسان است در واقع دین خواسته های انسان را تصحیح و تعدیل می کند تا او به حیات جاودانه اش نایل شود و نقش دین در هدایت انسان، یک نقش فعال و مؤثر است نه یک نقش انفعالی و تابع و تأثیر پذیر، از دیگر فوائد دین اینکه اطاعت الهی سبب آسان شدن خطرناک ترین راهها می شود. خداوند می فرماید: «ولقد أوحینا إلی موسی أن أسر بعبادی فآضرب لهم طریقاً فی البحر یبساً لا تخاف درکاً و لاتخشی»؛ «و به موسی وحی کردم که بندگان مرا شبانه از شهر مصر بیرون ببر، سپس راهی از میان دریا برای آنها پدید آور و از تعقیب فرعونیان ترسناک مباش». (طه/77) و بالعکس تمرد از هدایت الهی و هدایت رسول او سبب می شود که آسان ترین راه به صورت زیر در آید: «قال فانّها محرمة علیهم اربعین سنة یتیهون فی الارض فلا تأس علی القوم الفاسقین»؛ «خدا گفت: چون آنها مخالفت امر کردند، شهر بر آنها حرام است و باید چهل سال در بیابان سرگردان باشند پس تو بر این قوم فاسق متأسف مباش».(مائده /26).
برخلاف آنچه بعضی خیال می کنند که هر چه تمدن پیش برود نیاز به دین کمتر می شود، عکس قضیه است، هر چه تمدن جلوتر می رود به دلیل آنکه عصبیت ها آن چیزهایی که افراد را به حکم یک روح خانوادگی، روح قبیله ای، روح قومی و امثال اینها پیوند می داد ضعیف می شود بشر به سوی فردیت می رود یعنی پیوند طبیعی و عاطفی او با افراد دیگر کاهش پیدا می کند، و این یک امر محسوسی است. اگر همین مردم ایران امروز را با مردم پنجاه یا صد سال پیش مقایسه کنیم می بینیم هر چه به عقب بر می گردیم پیوندهای خونی، نژادی و خانوادگی بیشتر بوده و هر چه که تمدن جلو آمده است این پیوندها کاسته شده و کم کم به حدی رسیده است که حتی برادرها هم با یکدیگر تقریبا در حدی بیگانه شده اند. در قدیم پسر عموها پیوندشان از برادرهای امروز قوی تر بود، بلکه نوه عموها و عمه ها و خاله ها وقتی به یکدیگر می رسیدند واقعا یک احساس الفتی می کردند در حالی که امروز حتی وقتی برادرها به یکدیگر می رسند این طور نیست.
در اروپا که اساسا حتی پیوند پدر و پسر و مادر و فرزند هم دارد ضعیف و بریده می شود. همه شده اند "من". "ما" ی قبیله ای و "ما" یی که تعصب قبیله ای به وجود می آورد، همه به "من" تبدیل شده است. از طرف دیگر بشر نیازمند به این است که روابط اجتماعی داشته باشد و امروز به این نقطه رسیده اند که باید چیزی جانشین آن عصبیتهای قبیله ای بشود ولی دیگر چیزی در حد عصبیت نمی تواند وجود داشته باشد، باید یک عاملی که افراد را آگاهانه به یکدیگر پیوند بدهد وجود داشته باشد، یعنی باید فلسفه ای برای زندگی وجود داشته باشد، فلسفه ای که افراد به آن ایمان داشته باشند، چون اگر ایمان نباشد و اعتقاد و خضوع و عاطفه نباشد فلسفه کاری نمی تواند بکند. فلسفه فقط فکر است، فکر هم مسخر انسان است، یعنی تابع تمایلات انسان است. علم روشنایی است، عمده این است که انسان چه چیز بخواهد و با استفاده از این روشنایی بخواهد به کجا برود. از علم کاری ساخته نیست.
این است که می گویند بشر به یک ایمان و به یک آرمان و به یک فلسفه آرمان ساز نیازمند است و همین جاست که به اصطلاح امروز نقش عظیم دین روشن می شود. و نیاز امروز افراد بشر به چیزی که حکم یک روح را داشته باشد که افراد را به یکدیگر پیوند بدهد و حب و دوستی و علاقه به سرنوشت یکدیگر و وحدت در بین آنها ایجاد کند معلوم می گردد. آن پیوندی که مربوط به دوران قبیله ای بود گسسته شد ولی بشر امروز پیوند جدیدی می طلبد. به همین دلیل نیازی که در گذشته افراد بشر به دین داشته اند، امروز آن نیاز را به مرتبه اشد و اعلی دارند. دین در مرتبه اول انسان را از توحش حیوانی خارج و او را وارد وادی و حریم انسانی می کند و با پذیرش حیات انسانی و رعایت قوانینی الهی و عمل به آن، که از طریق وحی آسمانی در دسترس او قرار گرفته، او کمالات عقلی و اغراض فطری را تأمین می کند و به سعادت ابدی بار می یابد. انسانی که از مرحله حیوانی گذر کرده، به مرتبه عقلانی می رسد، زمام گفتار و رفتار و کردار او را عقل به عهده می گیرد و در این حال، چنین انسانی امنیت و نظم را حاکم می کند و به دنبال حاکمیت امنیت و نظم و عناصر و عوامل تمدن در چهارچوب برنامه الهی شکل می گیرد و در واقع انسان متمدن در این معنا انسان الهی است که در تمام اعمال و رفتار اجتماعی و فردی خود، جز با قانون خدا زیست نمی کند.

منـابـع

آیت الله جوادی آملی- انتظار بشر از دین- صفحه 59-49-48-24

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 16-15

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها