دلائل استقلال روح از نظر فلاسفه الهی
فارسی 4202 نمایش | فلاسفه مادی اصرار دارند پدیده هاى روحى را از خواص سلول هاى مغزى بدانند و فکر و حافظه و ابتکار و عشق و نفرت و خشم و علوم و دانش ها را همگى در ردیف مسایل آزمایشگاهى و مشمول قوانین جهان ماده بدانند، ولى فلاسفه طرفدار استقلال روح دلایل گویایى بر نفى و طرد این عقیده دارند از جمله:
1 - خاصیت واقع نمایى آگاهى از جهان برون
نخستین سؤال که مى توان از ماتریالیستها کرد این است که اگر افکار و پدیده هاى روحى همان خواص فیزیکو شیمیایى مغزند، باید تفاوت اصولى میان کار مغز و کار معده یا کلیه و کبد مثلا نبوده باشد، زیرا کار معده مثلا ترکیبى از فعالیت هاى فیزیکى و شیمیایى است و با حرکات مخصوص خود و ترشح اسیدهایى غذا را هضم و آماده جذب بدن میکند و همچنین کار بزاق چنان که گفته شد، ترکیبى از کار فیزیکى و شیمیایى است، در حالى که ما مى بینیم کار روحى با همه آنها متفاوت است. اعمال تمام دستگاه هاى بدن کم و بیش شباهت به یکدیگر دارند به جز مغز که وضع آن استثنایى است. آنها همه مربوط به جنبه هاى داخلى است در حالى که پدیده هاى روحى جنبه خارجى دارند و ما را از وضع بیرون وجود ما آگاه مى کنند.
براى توضیح این سخن باید به چند نکته توجه کرد: نخست این که: آیا جهانى بیرون از وجود ما هست یا نه؟ مسلما چنین جهانى وجود دارد، و ایده آلیست ها که وجود جهان خارج را انکار مى کنند و مى گویند هر چه هست ماییم و تصورات ما و جهان خارج درست همانند صحنه هایى که در خواب مى بینیم چیزى جز تصورات نیست، سخت در اشتباهند و اشتباه آنها را در جاى خود اثبات کرده ایم که چگونه ایده آلیست ها در عمل رئالیست مى شوند و آنچه را در محیط کتابخانه خود مى اندیشند هنگامى که به کوچه و خیابان و محیط زندگى معمولى قدم مى گذارند، همه را فراموش مى کنند.
دیگر اینکه آیا ما از وجود جهان بیرون آگاه هستیم یا نه؟ قطعا پاسخ این سؤال نیز مثبت است، زیرا ما آگاهى زیادى از جهان بیرون خود داریم و از موجوداتى که در اطراف ما با نقاط دور دست است اطلاعات فراوانى در اختیار ما هست. اکنون این سؤال پیش مى آید: آیا جهان خارج به درون وجود ما مى آید؟ مسلما نه، بلکه نقشه آن پیش ما است که با استفاده از خاصیت واقع نمایى به جهان بیرون وجود خود پى مى بریم. این واقع نمایى نمى تواند تنها خواص فیزیکو شیمیایى مغز باشد زیرا این خواص زاییده تأثرات ما از جهان بیرون است، و به اصطلاح معلول آنها است، درست همانند تأثیرهایى که غذا روى معده ما مى گذارد.
آیا تأثیر غذا روى معده و فعل و انفعال فیزیکى و شیمیایى آن سبب مى شود که معده از غذاها آگاهى داشته باشد، پس چه طور مغز ما مى تواند از دنیای بیرون خود باخبر گردد؟! به تعبیر دیگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عینى یک نوع احاطه بر آنها لازم است و این احاطه کار سلول هاى مغزى نیست، سلول هاى مغزى تنها از خارج متأثر مى شوند و این تأثر: همانند تأثر سایر دستگاه هاى بدن از وضع خارج است، این موضوع را ما به خوبى درک مى کنیم. اگر تأثر از خارج دلیلى بر آگاهى ما از خارج بود لازم بود ما با معده و زبان خود نیز بفهمیم در حالى که چنین نیست، خلاصه وضع استثنایى ادراکات ما دلیل بر آن است که حقیقت دیگرى در آن نهفته است که نظامش با نظام قوانین فیزیکى و شیمیایى کاملا تفاوت دارد.
2 - وحدت شخصیت
دلیل دیگر که براى استقلال روح مى توان ذکر کرد، مسئله وحدت شخصیت در طول عمر آدمى است. توضیح اینکه ما در هر چیز شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدى نداریم که وجود داریم. من هستم و در هستى خود تردید ندارم و علم من به وجود خودم به اصطلاح علم حضورى است، نه علم حصولى یعنى من پیش خود حاضرم و از خودم جدا نیستم.
به هر حال، آگاهى ما از خود روشن ترین معلومات ما است و احتیاج و نیازى ابدا به استدلال ندارد و استدلال معروفى که دکارت فیلسوف معروف فرانسوى براى وجودش کرده که: من فکر می کنم، پس هستم، استدلال زاید و نادرستى به نظر مى رسد، زیرا پیش از آنکه اثبات وجود خود کند دو بار اعتراف به وجود خودش کرده! (یک بار آنجا که می گوید من و بار دیگر آنجا که مى گوید، می کنم این از یک سو). از سوى دیگر این من از آغاز تا پایان عمر یک واحد بیشتر نیست من امروز همان من دیروز همان من بیست سال قبل مى باشد. من از کودکى تاکنون یک نفر بیشتر نبودم، من همان شخصى هستم که بوده ام و تا آخر عمر نیز همین شخص هستم، نه شخص دیگر، البته درس خواندم، باسواد شده ام، تکامل یافته ام و باز هم خواهم یافت، ولى یک آدم دیگر نشده ام و به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم مى شناسند؛ یک نام دارم، یک شناسنامه دارم و ...
اکنون حساب کنیم و ببینیم این موجود واحدى که سراسر عمر ما را پوشانده چیست؟ آیا ذرات و سلول هاى بدن ما و یا مجموعه سلول هاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ این ها که در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقریبا در هفت سال یک بار تمام سلول ها تعویض مى گردند، زیرا مى دانیم در هر شبانه روز میلیون ها سلول در بدن ما مى میرد و میلیون ها سلول تازه جانشین آن مى شود، همانند ساختمانى که تدریجا آجرهاى آن را برون آورند و آجرهاى تازه اى جاى آن کار بگذارند، این ساختمان بعد از مدتى به کلى عوض مى شود، اگر چه مردم سطحى متوجه نشوند و یا همانند استخر بزرگى که از یک طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود و از طرف دیگر خارج مى گردد، بدیهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود، اگر چه افراد ظاهربین توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببینند.
به طور کلى هر موجودى که دریافت غذا مى کند و از سوى دیگر مصرف غذا دارد تدریجا نوسازى و تعویض خواهد شد. بنابراین یک آدم هفتاد ساله احتمالا ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است روى این حساب اگر همانند مادی ها انسان را همان جسم و دستگاه هاى مغزى و عصبى و خواص فیزیکو شیمیایى آن بدانیم باید این من در 70 سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالى که هیچ وجدانى این سخن را نخواهد پذیرفت.
از اینجا روشن مى شود که غیر از اجزاى مادى، یک حقیقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد که همانند اجزاى مادى تعویض نمى شود و اساس وجود را همان تشکیل مى دهد و عامل وحدت شخصیت ما همان است.
پرهیز از یک اشتباه
بعضى تصور مى کنند سلول هاى مغزى عوض نمى شوند و مى گویند: در کتاب هاى فیزیولوژى خوانده ایم که تعداد سلول هاى مغزى از آغاز تا آخر عمر یکسان است، یعنى هرگز کم و زیاد نمى شوند، بلکه فقط بزرگ مى شوند، اما تولید مثل نمى کنند و به همین جهت اگر ضایعه اى براى آنها پیش بیاید قابل ترمیم نیستند، بنابراین ما یک واحد ثابت در مجموع بدن داریم که همان سلول هاى مغزى است و این حافظ وحدت شخصیت ماست.
اما این اشتباه بزرگى است، زیرا آنها که این سخن را مى گویند دو مسئله را با یکدیگر اشتباه کرده اند، آنچه در علم امروز ثابت شده این است که سلول هاى مغزى از آغاز تا پایان عمر از نظر تعداد ثابت است و کم و زیاد نمى شود.
نه اینکه ذرات تشکیل دهنده این سلول ها تعویض نمى گردند، زیرا همان طور که گفتیم سلولهاى بدن دائما غذا دریافت مى کنند و نیز تدریجا ذرات کهنه را از دست مى دهند، درست همانند کسى هستند که دائما از یک طرف دریافت و از طرف دیگر پرداخت دارد، مسلما سرمایه چنین کسى تدریجا عوض خواهد شد، اگر چه مقدار آن عوض نشود، همانند همان استخر آبى که از یک سو آب به آن مى ریزد و از سوى دیگر آب از آن خارج مى شود، پس از مدتى محتویات آن به کلى تعویض مى گردد، اگر چه مقدار آب ثابت مانده است. (در کتاب هاى فیزیولوژى نیز به این مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه کتاب هورمون ها صفحه 11 و کتاب فیزیولوژى حیوانى تألیف دکتر محمود بهزاد و همکاران صفحه 32) بنابراین سلول هاى مغزى نیز ثابت نیستند و همانند سایر سلول ها عوض مى شوند.
3 - عدم انطباق بزرگ و کوچک
فرض کنید کنار دریاى زیبایى نشسته ایم، چند قایق کوچک و یک کشتى عظیم روى امواج آب در حرکتند، آفتاب را مى بینیم که از یک سو غروب مى کند و ماه را مى بینیم که از سوى دیگر در حال طلوع کردن است. مرغ هاى زیباى دریایى دائما روى آب مى نشینند و برمى خیزند، در یک سمت، کوه عظیمى سر به آسمان کشیده است. اکنون، لحظاتى چشم خود را مى بندیم و آنچه را دیده ایم در ذهن خود مجسم مى نماییم: کوه با همان عظمت، دریا با همان وسعت و کشتى عظیم با همان بزرگى که دارد در ذهن ما مجسم مى شوند، یعنى همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر روح ما یا در درون روح ما وجود دارند.
حالا این سؤال پیش مى آید که جاى این نقشه بزرگ کجا است؟ آیا سلول هاى فوق العاده کوچک مغزى مى توانند چنین نقشه عظیمى را در خود بپذیرند؟ مسلما نه، بنابراین باید ما داراى بخش دیگرى از وجود باشیم که مافوق این ماده جسمانى است و آن قدر وسیع است که تمام این نقشه ها را در خود جاى مى دهد.
آیا نقشه یک عمارت 500 مترى را مى توان روى یک زمین چند میلیمترى پیاده کرد؟ مسلما پاسخ این سؤال منفى است، چون یک موجود بزرگ تر با حفظ بزرگى خود منطبق بر موجود کوچکى نمى شود، لازمه انطباق این است که یا مساوى آن باشد یا کوچک تر از آن که بتواند روى آن پیاده شود.
با این حال چگونه ما مى توانیم نقشه هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلول هاى کوچک مغزى خود جاى دهیم؟ ما مى توانیم کره زمین را با همان کمربند چهل میلیون متریش در ذهن ترسیم کنیم، ما مى توانیم کره خورشید را که یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بزرگتر است و همچنین کهکشان هایى را که میلیون ها بار از خورشید ما وسیع ترند همه را در فکر خود مجسم کنیم، این نقشه ها اگر بخواهند در سلول هاى کوچک مغزى ما پیاده شوند، طبق قانون عدم انطباق بزرگ بر کوچک امکان پذیر نیست، پس باید به وجودى مافوق این جسم اعتراف کنیم که مرکز پذیرش این نقشه هاى بزرگ مى باشد.
یک سؤال لازم
ممکن است گفته شود، نقشه هاى ذهنى ما، همانند میکروفیلم ها و یا نقشه هاى جغرافیایى است که در کنار آن یک عدد کسرى نوشته شده مانند: 1000000 /1 و یا 100000000 /1 که مقیاس کوچک شدن آن را نشان مى دهد و به ما مى فهماند که باید این نقشه را به همان نسبت بزرگ کنیم تا نقشه واقعى به دست آید و نیز بسیار دیده ایم عکسى از کشتى غول پیکرى گرفته شده که نمى تواند به تنهایى عظمت آن کشتى را نشان بدهد و به این جهت قبل از گرفتن عکس براى نشان دادن عظمت آن انسانى را در عرشه کشتى قرار مى دهند و عکس آن دو را با هم مى گیرند تا با مقایسه عظمت کشتى روشن شود.
نقشه هاى ذهنى ما نیز تصویرهاى بسیار کوچکى هستند که با مقیاس هاى معینى کوچک شده اند به هنگامى که به همان نسبت، آنها را بزرگ کنیم نقشه واقعى به دست مى آید و مسلما این نقشه هاى کوچک مى تواند به نوعى در سلول هاى مغزى ما جاى گیرد.
پاسخ: مسئله مهم اینجا است که میکروفیلم ها را معمولا یا به وسیله پروژکتورها بزرگ مى کنند و روى پرده اى منعکس مى نمایند یا در نقشه هاى جغرافیایى عددى که زیر آن نوشته شده است به ما کمک مى کند که نقشه را در آن عدد ضرب کنیم و نقشه بزرگ واقعى را در ذهن خود منعکس نماییم، حالا این سؤال پیش مى آید که آن پرده بزرگى که میکروفیلم هاى ذهنى ما روى آن به صورت عظیم منعکس مى گردد کجا است. آیا این پرده بزرگ همان سلول هاى مغزى هستند؟ قطعا نه.
و آن نقشه جغرافیایى کوچک را که ما در عدد بزرگ ضرب مى کنیم و تبدیل به نقشه عظیمى مى نماییم، مسلما محلى لازم دارد، آیا مى تواند سلول هاى کوچک مغزى باشد. به عبارت روشن تر، در مثال میکروفیلم و نقشه جغرافیایى آنچه در خارج وجود دارد، همان فیلم ها و نقشه هاى کوچک هستند، ولى در نقشه هاى ذهنى ما این نقشه ها درست به اندازه وجود خارجى آنها مى باشند و قطعا محلى لازم دارند به اندازه خودشان و مى دانیم سلول هاى مغزى کوچک تر از آن است که بتواند آنها را با آن عظمت منعکس سازد.
کوتاه سخن اینکه: ما این نقشه هاى ذهنى را با همان بزرگى که در خارج دارند تصور مى کنیم و این تصور عظیم نمى تواند در سلول کوچکى منعکس گردد، بنابراین نیازمند به محلى است و از اینجا به وجود حقیقى مافوق این سلول ها پى مى بریم.
4- پدیده هاى روحى با کیفیات مادى همانند نیستند.
دلیل دیگرى که مى تواند ما را به استقلال روح و مادى نبودن آن رهنمون گردد، این است که: در پدیده هاى روحى خواص و کیفیت هایى مى بینیم که با خواص و کیفیت هاى موجودات مادى هیچ گونه شباهت ندارند، زیرا اولا: موجودات زمان مى خواهند و جنبه تدریجى دارند.
ثانیا با گذشت زمان فرسوده مى شوند. ثالثا قابل تجزیه به اجزاء متعددى هستند. ولى پدیده هاى ذهنى داراى این خواص و آثار نیستند، ما مى توانیم جهانى همانند جهان فعلى در ذهن خود ترسیم کنیم، بى آنکه احتیاج به گذشت زمان و جنبه هاى تدریجى داشته باشد. از این گذشته صحنه هایى که مثلا از زمان کودکى در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه کهنه مى شود و نه فرسوده و همان شکل خود را حفظ کرده است، ممکن است مغز انسان فرسوده شود ولى با فرسوده شدن مغز خانه اى که نقشه اش از بیست سال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمى گردد و از یک نوع ثبات که خاصیت جهان ماوراى ماده است برخوردار است.
روح ما نسبت به نقش ها و عکس ها خلاقیت عجیبى دارد و در یک آن مى توانیم بدون هیچ مقدمه اى هر گونه نقشى را در ذهن ترسیم کنیم، کرات آسمانى، کهکشان ها و یا موجودات زمینى دریاها و کوه ها و مانند آن، این خاصیت یک موجود مادى نیست، بلکه نشانه موجودى مافوق مادى است.
به علاوه ما مى دانیم مثلا 2 + 2 = 4 شکى نیست که طرفین این معادله را مى توانیم تجزیه کنیم یعنى عدد دو را تجزیه نماییم و یا عدد چهار را، ولى این برابرى را هرگز نمى توانیم تجزیه کنیم و بگوییم برابرى دو نیم دارد و هر نیمى غیر از نیم دیگر است، برابرى یک مفهوم غیر قابل تجزیه است یا وجود دارد و یا وجود ندارد هرگز نمى توان آن را دو نیم کرد. بنابراین، این گونه مفاهیم ذهنى قابل تجزیه نیستند و به همین دلیل نمى توانند مادى باشند، زیرا اگر مادى بودند قابل تجزیه بودند و باز به همین دلیل روح ما که مرکز چنین مفاهیم غیرمادى است نمى تواند مادى بوده باشد بنابراین مافوق ماده است.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه جلد 12- صفحه 262-269
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها