قرآن و حوادث خارق العاده
فارسی 3304 نمایش |قرآن حوادث خارق عادت را می پذیرد. قرآن کریم در عین اینکه قانون علیت را قبول دارد، از داستانها و حوادثی خبر می دهد که با جریان عادی و معمولی و جاری در نظام علت و معلول سازگار نبوده، و جز با عواملی غیر طبیعی و خارق العاده صورت نمی گیرد، و این حوادث همان آیتها و معجزاتی است که به عده ای از انبیاء کرام، چون نوح، و هود، و صالح، و ابراهیم، و لوط، و داود، و سلیمان، و موسی، و عیسی، و محمد (ص) نسبت داده است. حال باید دانست که اینگونه امور خارق العاده هر چند که عادت آن را انکار نموده، و بعیدش می شمارد، الا اینکه فی نفسه امور محال نیستند، و چنان نیست که عقل آن را محال بداند، و از قبیل اجتماع دو نقیض، و ارتفاع آن دو نبوده، مانند این نیست که بگوئیم: ممکن است چیزی از خود آن چیز سلب شود، مثلا گردو گردو نباشد، و یا بگوئیم: یکی نصف دو تا نیست، و امثال اینگونه اموری که بالذات و فی نفسه محالند، و خوارق عادات از این قبیل نیستند.
چگونه می توان آن را از قبیل محالات دانست؟ با اینکه ملیونها انسان عاقل که پیرو دین بودند، در اعصار قدیم، معجزات را پذیرفته، و بدون هیچ انکاری با آغوش باز و با جان و دل قبولش کرده اند، اگر معجزه از قبیل مثالهای بالا بود، عقل هیچ عاقلی آن را نمی پذیرفت، و با آن به نبوت کسی، و هیچ مسئله ای دیگر استدلال نمی کرد، و اصلا احدی یافت نمی شد که آن را به کسی نسبت دهد. علاوه بر اینکه اصل اینگونه امور، یعنی معجزات را عادت طبیعت، انکار نمی کند، چون چشم نظام طبیعت از دیدن آن پر است، و برایش تازگی ندارد، در هر آن می بیند که زنده ای به مرده تبدیل می شود، و مرده ای زنده می گردد، صورتی به صورت دیگر، حادثه ای به حادثه دیگر تبدیل می شود، راحتیها جای خود را به بلا، و بلاها به راحتی می دهند.
دو فرق بین وقایع عادی و معجزه خارق عادت
تنها فرقی که میان روش عادت با معجزه خارق عادت هست، این است که اسباب مادی برای پدید آوردن آنگونه حوادث در جلو چشم ما اثر می گذارند، و ما روابط مخصوصی که آن اسباب با آن حوادث دارند، و نیز شرایط زمانی و مکانی مخصوصش را می بینیم، و از معجزات را نمی بینیم، و دیگر اینکه در حوادث طبیعی اسباب اثر خود را به تدریج می بخشند، و در معجزه آنی و فوری اثر می گذارند. مثلا اژدها شدن عصا که گفتیم محال عقلی نیست، در مجرای طبیعی اگر بخواهد صورت بگیرد، محتاج به علل و شرائط زمانی و مکانی مخصوصی است، تا در آن شرائط، ماده عصا از حالی به حالی دیگر برگردد، و به صورتهای بسیاری یکی پس از دیگری در آید، تا در آخر صورت آخری را به خود بگیرد، یعنی اژدها شود، و معلوم است که در این ماجرا عصا در هر شرایطی که پیش آید، و بدون هیچ علتی و خواست صاحب اراده ای اژدها نمی شود، ولی در مسیر معجزه محتاج به ان شرائط و آن مدت طولانی نیست، بلکه علت که عبارت است از خواست خدا، همه آن تاثیرهائی را که در مدت طولانی به کار می افتاد تا عصا اژدها شود، در یک آن به کار می اندازند، همچنانکه ظاهر از آیاتی که حال معجزات و خوارق را بیان می کند همین است.
تصدیق و پذیرفتن خوارق عادت نه تنها برای عامه مردم که سر و کارشان با حس و تجربه می باشد مشکل است، بلکه نظر علوم طبیعی نیز با آن مساعد نیست برای اینکه علوم طبیعی هم سر وکارش با سطح مشهود از نظام علت و معلول طبیعی است، آن سطحی که تجارب علمی و آزمایشهای امروز و فرضیاتی که حوادث را تعلیل می کنند، همه بر آن سطحی انجام می شوند، پس پذیرفتن معجزات و خوارق عادات هم برای عوام، و هم برای دانشمندان روز، مشکل است. چیزی که هست علت این نامساعد بودن نظرها، تنها انس ذهن به امور محسوس و ملموس است، وگرنه خود علم معجزه را نمی تواند انکار کند، و یا روی آن پرده پوشی کند، برای اینکه چشم علم از دیدن امور عجیب و خارق العاده پر است، هر چند که دستش هنوز به مجاری آن نرسیده باشد، و دانشمندان دنیا همواره از مرتاضین و جوکیها، حرکات و کارهای خارق العاده می بینند، و در جرائد و مجلات و کتابها می خوانند، و خلاصه چشم و گوش مردم دنیا از اینگونه اخبار پر است، به حدی که دیگر جای هیچ شک و تردیدی در وجود چنین خوارقی باقی نمانده.
کارهای خارق العاده و توجیه علماء روانکاو از آنها
چون راهی برای انکار آن باقی نمانده، علمای روانکاو دنیا، ناگزیر شده اند در مقام توجیه اینگونه کارها بر آمده، آن را به جریان امواج نامرئی الکتریسته و مغناطیسی نسبت دهند، لذا این فرضیه را عنوان کرده اند: که ریاضت و مبارزات نفسانی، هر قدر سختتر باشد، بیشتر انسان را مسلط بر امواج نامرئی و مرموز می سازد، و بهتر می تواند در آن امواج قوی به دلخواه خود دخل و تصرف کند، امواجی که در اختیار اراده و شعوری است و یا اراده و شعوری با آنها است، و به وسیله این تسلط بر امواج حرکات و تحریکات و تصرفاتی عجیب در ماده نموده، از طریق قبض و بسط و امثال آن، ماده را به هر شکلی که می خواهد در می آورد. و این فرضیه در صورتی که تمام باشد، و هیچ اشکالی اساسش را سست نکند سر از یک فرضیه جدیدی در می آورد که تمامی حوادث متفرقه را تعلیل می کند، و همه را مربوط به یک علت طبیعی می سازد، نظیر فرضیه ای که در قدیم حوادث و یا بعضی از آنها را توجیه می کرد، و آن فرضیه حرکت و قوه بود.
معجزه و خوارق عادات نیز مستند به علل و اسباب هستند
این بود سخنان دانشمندان عصر درباره معجزه و خوارق عادات، و تا اندازه ای حق با ایشان است، چون معقول نیست معلولی طبیعی علت طبیعی نداشته باشد، و در عین حال رابطه طبیعی محفوظ باشد، و به عبارت ساده تر منظور از علت طبیعی این است که چند موجود طبیعی (چون آب و آفتاب و هوا و خاک) با شرائط و روابطی خاص جمع شوند، و در اثر اجتماع آنها موجودی دیگر فرضا گیاه پیدا شود، که وجودش بعد از وجود آنها، و مربوط به آنها است، به طوری که اگر آن اجتماع و نظام سابق به هم بخورد، این موجود بعدی وجود پیدا نمی کند. پس فرضا اگر از طریق معجزه درخت خشکی سبز و بارور شد، با اینکه موجودی است طبیعی، باید علتی طبیعی نیز داشته باشد، حال چه ما آن علت را بشناسیم، و چه نشناسیم، چه مانند علمای نامبرده آن علت را عبارت از امواج نامرئی الکتریسته مغناطیسی بدانیم، و چه در باره اش سکوت کنیم. قرآن کریم هم نام آن علت را نبرده، و نفرموده آن یگانه امر طبیعی که تمامی حوادث را چه عادیش و چه آنها که برای بشر خارق العاده است، تعلیل می کند چیست؟ و چه نام دارد؟ و کیفیت تاثیرش چگونه است؟
این سکوت قرآن از تعیین آن علت، بدان جهت است که از غرض عمومی آن خارج بوده، زیرا قرآن برای هدایت عموم بشر نازل شده، نه تنها برای دانشمندان و کسانی که فرضا الکتریسته شناسند، چیزی که هست قرآن کریم این مقدار را بیان کرده: که برای هر حادث مادی سببی مادی است، که به اذن خدا آن حادث را پدید می آورد، و به عبارتی دیگر، برای هر حادثی مادی که در هستیش مستند به خداست، (و همه موجودات مستند به او است) یک مجرای مادی و راهی طبیعی است، که خدای تعالی فیض خود را از آن مجری به آن موجود افاضه می کند. از آن جمله می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب، و منیتوکل علی الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا؛ کسی که از خدا بترسد، خدا برایش راه نجاتی قرار داده، از مسیری که خودش نپندارد، روزیش می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، او وی را بس است، که خدا به کار خویش می رسد، و خدا برای هر چیزی مقدار و اندازه ای قرارداده.» (طلاق/ 3)
در صدر آیه، با مطلق آوردن کلام، می فهماند هر کس از خدا بترسد، و هر کس به طور مطلق بر خدا توکل کند، خدا او را روزی می دهد، و کافی برای او است، هر چند که اسباب عادی که نزد ماسببند، بر خلاف روزی وی حکم کنند، یعنی حکم کنند که چنین کسی نباید روزی به مقدار کفایت داشته باشد. این دلالت را اطلاق آیات زیر نیز دارد: «و اذا سالک عبادی عنی، فانی قریب اجیب دعوةالداع اذا دعان؛ و چون بندگان من سراغ مرا از تو می گیرند من نزدیکم، دعای دعا کننده را در صورتی که مرا بخواند اجابت می کنم، هر چند که اسباب ظاهری مانع از اجابت باشد.» (بقره/ 186) «ادعونی استجب لکم؛ مرا بخوانید تا دعایتان را مستجاب کنم.» (مؤمن/ 60) هر چند که اسباب ظاهری اقتضای آن نداشته باشد. «ا لیس الله بکاف عبده؛ آیا خدا کافی بنده خود نیست؟» (زمر/ 36) چرا هست، و حوائج و سئوالات او را کفایت می کند، هر چند که اسباب ظاهری مخالف آن باشند.
گفتگوی ما درباره صدر آیه سوم از سوره طلاق بود، که آیات بعدی نیز، استفاده ما را از آن تایید می کرد، اینک می گوئیم که ذیل آیه یعنی جمله: «ان الله بالغ امره» (طلاق/ 3) اطلاق صدر را تعلیل می کند، و می فهماند چرا خدای تعالی به طور مطلق امور متوکلین و متقین را کفایت می کند؟ هر چند اسباب ظاهری اجازه آن را ندهند؟ می فرماید: برای اینکه اولا امور زندگی متوکلین و متقین جزو کارهای خود خداست، (هم چنانکه کارهای شخصی یک وزیر فداکار، کار شخص سلطان است)، و در ثانی خدائی که سلسله اسباب را به راه انداخته، العیاذ بالله دست بند به دست خود نزده، همان طور که به اراده و مشیت خود آتش را سوزنده کرده، در داستان ابراهیم این اثر را از آتش می گیرد، و همچنین در مورد هر سببی دیگر، اراده خدای تعالی به اطلاق خود باقی است، و هر چه بخواهد می کند، هر چند که راههای عادی و اسباب ظاهری اجازه چنین کاری را نداده باشند. حال باید دید آیا در مورد خوارق عادات و معجزات، خدای تعالی چه می کند؟ آیا معجزه را بدون به جریان انداختن اسباب مادی و علل طبیعی و به صرف اراده خود انجام می دهد، و یا آنکه در مورد معجزه نیز پای اسباب را به میان می آورد؟ ولی علم ما به آن اسباب احاطه ندارد، و خدا خودش بدان احاطه دارد، و به وسیله آن اسباب آن کاری را که می خواهد می کند؟
هر دو طریق احتمال دارد، جز اینکه جمله آخری آیه سوم سوره طلاق یعنی جمله: (قد جعلالله لکل شیء قدرا)، که مطالب ماقبل خود را تعلیل می کند، و می فهماند به چه جهت خدا به کارهای متوکلین و متقین می رسد؟ دلالت دارد بر اینکه احتمال دوم صحیح است، چون به طور عموم فرموده: خدا برای هر چیزی که تصور کنی، حدی و اندازه ای و مسیری معین کرده، پس هر سببی که فرض شود، (چه از قبیل سرد شدن آتش بر ابراهیم، و زنده شدن عصای موسی، و امثال آنها باشد، که اسباب عادیه اجازه آنها را نمی دهد)، و یا سوختن هیزم باشد، که خود، مسبب یکی از اسباب عادی است، در هر دو مسبب خدای تعالی برای آن مسیری و اندازه ای و مرزی معین کرده، و آن مسبب را با سایر مسببات و موجودات مربوط و متصل ساخته، در مورد خوارق عادات آن موجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طوری به کار می زند، که باعث پیدایش مسبب مورد اراده اش (نسوختن ابراهیم، و اژدها شدن عصا و امثال آن) شود، هر چند که اسباب عادی هیچ ارتباطی با آنها نداشته باشد، برای اینکه اتصالات و ارتباطهای نامبرده ملک موجودات نیست، تا هر جا آنها اجازه دادند منقاد و رام شوند، و هر جا اجازه ندادند یاغی گردند، بلکه مانند خود موجودات، ملک خدای تعالی و مطیع و منقاد اویند.
بنابراین آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی بین تمامی موجودات اتصالها و ارتباطهائی برقرار کرده، هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد، و این نفی علیت و سببیت میان اشیاء نیست، و نمی خواهد بفرماید اصلا علت و معلولی در بین نیست، بلکه می خواهد آن را اثبات کند و بگوید: زمام این علل همه به دست خداست، و به هر جا و به هر نحو که بخواهد به حرکتش در می آورد، پس، میان موجودات، علیت حقیقی و واقعی هست، و هر موجودی با موجوداتی قبل از خود مرتبط است، و نظامی در میان آنها برقرار است، اما نه به ان نحوی که از ظواهر موجودات و به حسب عادت در می یابیم که مثلا همه جا سرکه صفرابر باشد، بلکه به نحوی دیگر است که تنها خدا بدان آگاه است، دلیل روشن این معنا این است که می بینیم فرضیات علمی موجود قاصر از آنند که تمامی حوادث وجود را تعلیل کنند.
این همان حقیقتی است که آیات قدر نیز بر آن دلالت دارد، مانند آیه «و ان من شیء الا عندناخزائنه، و ما ننزله الا بقدر معلوم؛ هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه های آن است، و ما نازل و درخور این جهانش نمی کنیم، مگر به اندازه ای معلوم.» (حجر/ 21) و آیه «انا کل شیء خلقناه بقدر؛ ما هر چیزی را به قدر و اندازه خلق کرده ایم.» (قمر/ 49) و آیه «و خلق کل شیء، فقدره تقدیرا؛ و هر چیزی آفرید، و آنرا به نوعی اندازهگیری کرد.» (فرقان/ 2) و آیه «الذی خلق فسوی، و الذی قدر فهدی؛ آن کسی که خلق کرد، و خلقت هر چیزی را تکمیل و تمام نمود، و آن کسی که هر چه را آفرید اندازه گیری و هدایتش فرمود.» (اعلی/ 3) وهمچنین آیه «ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم، الا فی کتاب من قبل ان نبراها؛ هیچ مصیبتی در زمین و نه در خود شما پدید نمی آید، مگر آنکه قبل از پدید آوردنش در کتابی ضبط بوده.» (حدید/ 22) که درباره ناگواریها است، و نیز آیه «ما اصاب من مصیبة الا باذن الله، و من یؤمن بالله یهدقلبه، و الله بکل شیء علیم؛ هیچ مصیبتی نمی رسد، مگر به اذن خدا، و کسی که به خدا ایمان آورد، خدا قلبش را هدایت می کند، و خدا به هر چیزی دانا است.» (تغابن/ 11)
آیه اولی و نیز بقیه آیات، همه دلالت دارند بر اینکه هر چیزی از ساحت اطلاق به ساحت و مرحله تعین و تشخص نازل می شود، و این خدا است که با تقدیر و اندازه گیری خود، آنها را نازل می سازد، تقدیری که هم قبل از هر موجود هست، و هم با آن، و چون معنا ندارد که موجودی در هستیش محدود و مقدر باشد، مگر آنکه با همه روابطی که با سایر موجودات دارد محدود باشد، ونیز از آنجائی که یک موجود مادی با مجموعه ای از موجودات مادی ارتباط دارد، و آن مجموعه برای وی نظیر قالبند، که هستی او را تحدید و تعیین می کند، لاجرم باید گفت: هیچ موجود مادی نیست، مگر آنکه به وسیله تمامی موجودات مادی که جلوتر از او و با او هستند قالبگیری شده، و این موجود، معلول موجود دیگری است مثل خود. ممکن هم هست در اثبات آنچه گفته شد استدلال کرد به آیه «ذلکم الله ربکم، خالق کل شیء؛ این الله است که پروردگار شما، و آفریدگار همه کائنات است.» (مؤمن/ 62) و آیه «ما من دابة الا هوآخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم؛ در حقيقت من بر خدا پروردگار خودم و پروردگار شما توكل كردم هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او مهار هستیش را در دست دارد به راستى پروردگار من بر راه راست است.» (هود/ 56) چون این دو آیه به ضمیمه آیات دیگری که گذشت قانون عمومی علیت را تصدیق می کند، و مطلوب ما اثبات می شود.
برای اینکه آیه اول خلقت را به تمامی موجوداتی که اطلاق کلمه (چیز) بر آن صحیح باشد، عمومیت داده، و فرموده هر آنچه (چیز) باشد مخلوق خداست، و آیه دومی خلقت را یک تیره و یک نسق دانسته، اختلافی را که مایه هرج و مرج و جزاف باشد نفی می کند. و قرآن کریم همان طور که دیدید قانون عمومی علیت میان موجودات را تصدیق کرد، نتیجه می دهد که نظام وجود در موجودات مادی چه با جریان عادی موجود شوند، و چه با معجزه، بر صراط مستقیم است، و اختلافی در طرز کار آن علل نیست، همه به یک تیره است، و آن این است که هر حادثی معلول علت متقدم بر آن است. از اینجا این معنا نیز نتیجه گیری می شود: که هر سبب از اسباب عادی، که از مسبب خود تخلف کند، سبب حقیقی نیست، ما آن را سبب پنداشته ایم، و در مورد آن مسبب، اسباب حقیقی هست، که به هیچ وجه تخلف نمی پذیرد، و احکام و خواص، دائمی است، همچنانکه تجارب علمی نیز در عناصر حیات و در خوارق عادات، این معنا را تایید می کند.
قرآن در عین اینکه حوادث مادی را به علل مادی نسبت می دهد به خدا هم منسوب می دارد. قرآن کریم میان موجودات علیت و معلولیت را اثبات نمود، و سببیت بعضی را برای بعضی دیگر تصدیق نمود، همچنین امر تمامی موجودات را به خدای تعالی نسبت داده، نتیجه می گیرد: که اسباب وجودی، سببیت خود را از خود ندارند، و مستقل در تاثیر نیستند، بلکه مؤثر حقیقی و به تمام معنای کلمه کسی جز خدای عز سلطانه نیست، و در این باره فرموده: «الا لهالخلق و الامر؛ آگاه باش که خلقت و امر همه به دست او است.» (اعراف/ 54) و نیز فرموده: «لله ما فی السماوات و ما فی الارض؛ از آن خداست آنچه در آسمانها است و آنچه در زمین است.» (بقره/ 284) و نیز فرموده: «له ملک السماوات» و نیز فرموده: «قل کل من عند الله؛ بگو همه از ناحیه خداست.» (نساء/ 80) و آیاتی بسیار دیگر، که همه دلالت می کنند بر اینکه هر چیزی مملوک محض برای خداست، و کسی در ملک عالم شریک خدا نیست، و خدا می تواند هرگونه تصرفی که بخواهد و اراده کند در آن بکند، و کسی نیست که در چیزی از عالم تصرف نماید، مگر بعد از آنکه خدا اجازه دهد، که البته خدا به هر کس بخواهد اجازه تصرف می دهد، ولی در عین حال همان کس نیز مستقل در تصرف نیست، بلکه تنها اجازه دارد، و معلوم است که شخص مجاز، دخل و تصرفش به مقداری است که اجازه اش داده باشند، و در این باره فرموده «قل اللهم مالک الملک، توتیالملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء؛ بار الها که مالک ملکی، و ملک را به هر کس بخواهی می دهی، و از هر کس بخواهی باز می ستانی.» (آل عمران/ 26) و نیز فرموده: «الذی اعطی کلشیء خلقه ثم هدی؛ آنکه خلقت هر موجودی را به ان داده و سپس هدایت کرده.» (طه/ 50) و آیاتی دیگر از این قبیل، که تنها خدا را مستقل در ملکیت عالم معرفی می کنند.
هم چنانکه در دو آیه زیر اجازه تصرف را به پاره ای اثبات نموده، در یکی فرموده: «له ما فی السماوات و ما فی الارض، من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه؛ مر او راست ملک آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، کیست آن کس که نزد او بدون اذن او شفاعت کند.» (بقره/ 255) و در دومی می فرماید: «ثم استوی علی العرش، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعد اذنه؛ سپس بر مصدر اوامر قرار گرفته، امر را اداره کرد، هیچ شفیعی نیست مگر بعد از اذن او.» (یونس/ 3) پس با در نظر گرفتن این آیات، اسباب هر چه باشند، مالک سببیت خود هستند، اما به تملیک خدای تعالی، و در عین اینکه مالک سببیت خود هستند، مستقل در اثر نیستند، این معنا همان است که خدای تعالی از آن به شفاعت و اذن تعبیر نموده، و معلوم است که اذن وقتی معنای صحیحی خواهد داشت که وجود و عدمش یکسان نباشد، به این معنا که اگر اذن باشد مانعی از تصرف ماذون نباشد، و اگر اذن نباشد، مانعی از تصرف او جلوگیری کند، و آن مانع هم وقتی تصور دارد، که در شیء مورد بحث اقتضائی برای تصرف باشد، چیزی که هست مانع جلو آن اقتضاء را بگیرد، و نگذارد شخص ماذون در آن شیء تصرف کند. پس روشن شد که در هر سببی مبدئی است مؤثر و مقتضی برای تاثیر، که به خاطر آن مبدء و مقتضی سبب در مسبب مؤثر می افتد، و خلاصه هر سببی وقتی مؤثر می شود که مقتضی تاثیر موجود، و مانع از آن معدوم باشد، و در عین حال یعنی با وجود مقتضی و عدم مانع، شرط مهمتری دارد، و آن این است که خداوند جلوگیر سبب از تاثیر نشود.
قرآن کریم برای نفوس انبیاء تاثیری در معجزات قائل است
به دنبال آنچه در سابق گفته شد، اضافه می کنیم که بنابر آنچه از آیات کریمه قرآن استفاده می شود، یکی از سببها در مورد خصوص معجزات نفوس انبیاء است، یکی از آن آیات آیه: «و ما کان لرسول ان یاتی بایة الا باذن الله، فاذا جاء امر الله، قضی بالحق، و خسر هنا لک المبطلون؛ هیچ رسولی نمی تواند معجزه ای بیاورد، مگر به اذن خدا پس وقتی امر خدا بیاید به حق داوری شده، و مبطلین در آنجا زیانکار می شوند.» (مؤمن/ 78) از این آیه بر می آید که آوردن معجزه از هر پیغمبری که فرض شود منوط به اذن خدای سبحان است، از این تعبیر به دست می آید که آوردن معجزه و صدور آن از انبیاء، به خاطر مبدئی است مؤثر که در نفوس شریفه آنان موجود است، که به کار افتادن و تاثیرش منوط به اذن خداست، که تفصیلش در فصل سابق گذشت. آیه دیگری که این معنا را اثبات می کند، آیه «و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین علی ملک سلیمان، و ماکفر سلیمان، و لکن الشیاطین کفروا، یعلمون الناس السحر، و ما انزل علی الملکین ببابل هاروتو ماروت، و ما یعلمان من احد، حتی یقولا انما نحن فتنة، فلا تکفر، فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه، و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله؛ آنچه شیطانها بر ملک سلیمان می خواندند، پیروی کردند، سلیمان خودش کفر نورزید، ولکن شیطانها کفر ورزیدند که سحر به مردم آموختند، آن سحری که بر دو فرشته بابل یعنی هاروت و ماروت نازل شده بود، با اینکه آن دو فرشته به هیچ کس یاد نمی دادند مگر بعد از آنکه زنهار می دادند: که این تعلیم ما، مایه فتنه و آزمایش شما است، مواظب باشید با این سحر کافر نشوید، ولی آنها از آن دو فرشته تنها چیزی را فرا می گرفتند که مایه جدائی میانه زن و شوهر بود، هر چند که با حدی ضرر نمی رساندند مگر به اذن خدا.» (بقره/ 102) این آیه همانطور که صحت علم سحر را فی الجمله تصدیق کرده، بر این معنا نیز دلالت دارد: که سحر هم مانند معجزه ناشی از یک مبدء نفسانی در ساحر است، برای اینکه در سحر نیز مسئله اذن آمده، معلوم می شود در خود ساحر چیزی هست، که اگر اذن خدا باشد به صورت سحر ظاهر می شود.
کوتاه سخن اینکه: کلام خدای تعالی اشاره دارد به اینکه تمامی امور خارق العاده، چه سحر، و چه معجزه، و چه غیر آن، مانند کرامتهای اولیاء، و سایر خصالی که با ریاضت و مجاهده به دست می آید، همه مستند به مبادئی است نفسانی، و مقتضیاتی ارادی است، چنانکه کلام خدای تعالی تصریح دارد به اینکه آن مبدئی که در نفوس انبیاء و اولیاء و رسولان خدا و مؤمنین هست، مبدئی است، ما فوق تمامی اسباب ظاهری، و غالب بر آنها در همه احوال، و آن تصریح این است که می فرماید: «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون، و ان جندنا لهم الغالبون؛ کلمه ما در باره بندگان مرسل ما سبقت یافته، که ایشان، آری تنها ایشان یاری خواهند شد، و به درستی که لشگریان ما تنها غالبند.» (صافات/ 173) و نیز فرموده: «کتب الله لاغلبن انا و رسلی؛ خدا چنین نوشته که من و فرستادگانم به طور مسلم غالبیم.» (مجادله/ 21) و نیز فرموده: «انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد؛ ما فرستادگان خود را و نیز آنهائی را که در زندگی دنیا ایمان آوردند، در روزی که گواهان به پا می خیزند یاری می کنیم.» (مؤمن/ 53) و این آیات به طوری که ملاحظه می کنید مطلقند، و هیچ قیدی ندارند.
از اینجا ممکن است نتیجه گرفت، که مبداء موجود در نفوس انبیاء که همواره از طرف خدا منصور و یاری شده است، امری است غیر طبیعی، و مافوق عالم طبیعت و ماده، چون اگر مادی بود مانند همه امور مادی مقدر و محدود بود، و در نتیجه در برابر مادی قویتری مقهور و مغلوب می شد. خواهی گفت امور مجرده هم مانند امور مادی همینطورند، یعنی در مورد تزاحم غلبه با قویتر است، در پاسخ می گوئیم: درست است، ولکن در امور مجرده، تزاحمی پیش نمی آید، مگر آنکه آن دو مجردی که فرض کرده ایم تعلقی به مادیات داشته باشند، که در این صورت اگر یکی قویتر باشد غلبه می کند، و اما اگر تعلقی به مادیات نداشته باشند تزاحمی هم نخواهند داشت، و مبداء نفسانی مجرد که به اراده خدای سبحان همواره منصور است وقتی به مانعی مادی برخورد خدای تعالی نیروئی به آن مبداء مجرد افاضه می کند که مانع مادی تاب مقاومت در برابرش نداشته باشد.
قرآن کریم همان طور که معجزات را به نفوس انبیاء نسبت می دهد، به خدا هم نسبت می دهد. جمله اخیر از آیه ای که در سابق آوردیم یعنی آیه ای که می فرمود: «فاذا جاء امر الله قضی بالحق» (مؤمن/ 78) دلالت دارد بر اینکه تاثیر مقتضی نامبرده منوط به امری از ناحیه خدای تعالی است، که آن امر با اذن خدا که گفتیم جریان منوط به آن نیز هست صادر می شود، پس تاثیر مقتضی وقتی است که مصادف با امر خدا، و یا متحد با آن باشد، و اما اینکه امر چیست؟
در آیه «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون؛ چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى گويد باش پس [بى درنگ] موجود مى شود.» (یس/ 82) کلمه ایجاد و کلمه (کن) تفسیر شده. و آیات زیر این اناطه به امر خدا را آماده می کنند، «ان هذه تذکرة فمن شاء اتخذ الی ربهسبیلا و ما تشاؤن الا ان یشاء الله؛ به درستی این قرآن تذکره و هشداری است، پس هر کس خواست به سوی پروردگارش راهی انتخاب کند، ولی نمی کند، مگر آنکه خدا بخواهد.» (دهر/ 30) و آیه «ان هو الا ذکرللعالمین لمن شاء منکم ان یستقیم و ما تشاؤن الا ان یشاء الله رب العالمین؛ او نیست مگر هشداردهی برای عالمیان، برای هر کس که از شما بخواهد مستقیم شود، ولی نمی خواهید مگر آنکه خدابخواهد، که رب العالمین است.» (تکویر/ 29) این آیات دلالت کرد بر اینکه آن امری که انسان می تواند اراده اش کند، و زمام اختیار وی به دست آن است، هرگز تحقق نمی یابد، مگر آنکه خدا بخواهد، یعنی خدا بخواهد که انسان آن را بخواهد، و خلاصه اراده انسان را اراده کرده باشد، که اگر خدا بخواهد انسان اراده می کند، و می خواهد، و اگر او نخواهد، اراده و خواستی در انسان پیدا نمی شود. بنابراین آیات شریفه فوق در مقام بیان این نکته اند که کارهای اختیاری و ارادی بشر هر چند به دست خود او و به اختیار او است، ولکن اختیار و اراده او دیگر به دست او نیست، بلکه مستند به مشیت خدای سبحان است.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیرالميزان- جلد 1 صفحه 117
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها