منشا اقانيم ثلاثه یا اصول سه گانه در قرآن
فارسی 3972 نمایش |قرآن كريم خاطرنشان ساخته كه عيسی عبدی بود رسول، و اينكه هيچ چيزی جز اين ادعا نمی كرد و آنچه به وی نسبت می دادند خود او ادعايش را نكرده و با مردم جز به رسالت خدا سخنی نگفته، هم چنانكه قرآن اين معنا را در آيه زير صراحتا از آن جناب نقل كرده می فرمايد: «و اذ قال الله يا عيسی ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونیو امی الهين من دون الله؟ قال سبحانك ما يكون لی ان اقول ما ليس لی بحق، ان كنت قلته فقد علمتهتعلم ما فینفسی و لا اعلم ما فی نفسك، انك انت علام الغيوب، ما قلت لهم الا ما امرتنی به: ان اعبدوا الله ربی و ربكم، و كنت عليهمشهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنیكنت انت الرقيب عليهم و انت علی كل شیء شهيد، ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفرلهمفانك انت العزيز الحكيم، قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم؛ زمانی كه خدای تعالی می گويد ای عيسی بن مريم آيا تو، به مردم گفته ای كه ای مردم به جای خدا مرا و مادرم را دو معبود برای خود بگيريد؟ عيسی جواب می دهد منزهی تو ای خدا، مرا نمی رسيد كه به مردم چيزی را بگويم كه حقم نبود و به فرض هم گفته باشم تو بدان آگاهی، چون تو می دانی آنچه در نفس من است و من نمی دانم آنچه در نزد تو است، زيرا تو علام الغيوبی، من به مردم نگفتم مگر همان دستورهائی كه تو، به من دادی و آن اين بود كه ای مردم خدای تعالی پروردگار من و پروردگار خود را بپرستيد، مادام هم در بين ايشان بودم شاهد رفتارشان بودم، ولی بعد از آنكه مرا گرفتی خودت مراقب وضع آنان بودی و تو بر هر چيزی شاهد و ناظری، حال اگر عذابشان كنی كسی حق اعتراض ندارد، چون بندگان خود را عذاب كرده ای و اگر بيامرزی باز هم اعتراضی نيست، چون تو هم عزيزی و شكست ناپذيری و هم كار به حكمت می كنی، خدای تعالی می فرمايد امروز روزی است كه راستی راستگويان به آنان سود می رساند.» (مائده/ 116- 119)
اين كلام عجيب كه مشتمل بر عصاره ای از عبوديت و متضمن جامعترين نكات ادب و حيرت آورترين آن است، كشف می كند از اينكه نسبت به موقعيت خود در برابر ربوبيت پروردگارش و در برابر مردم و اعمال آنان چه ديدی داشته، می فرمايد: عيسی (ع) خود را نسبت به پروردگارش تنها يك بنده می دانسته كه جز امتثال كاری ندارد و جز به امر مولايش چيزی اراده نمی كند و جز به امر او عملی انجام نمی دهد و خدای تعالی هم جز اين دستوری به وی نداده كه مردم را به عبادت او به تنهائی دعوت كند، او نيز به مردم جز اين را نگفت كه ای مردم الله را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد. و از ناحيه مردم هم جز اين مسؤوليتی نداشته كه رفتار آنان را زير نظر گرفته، درباره آن تحمل شهادت كند و بس، و اما اينكه خدا در روزی كه مردم به سويش بر می گردند با ايشان و در ايشان چه حكمی می كند، هيچ ارتباطی با آن جناب ندارد، چه بيامرزد و چه عذاب كند.
ممكن است كسی بگويد: بحث شفاعت، يكی ازشفيعان روز جزاء را عيسی نام می برند و شفاعتش پذيرفته هم می شود ولی در این جا هیچ کاره مطرح شده است: در پاسخ می گوئيم بله، باز هم می گوئيم او از شفيعان روز جزا است، برای اينكه از شاهدان به حق است و آيه شريفه: «و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحقو هميعلمون؛ شركائی كه مشركين می پرستند و می خوانند مالك شفاعت نيستند، تنها كسانی مالك شفاعتند كه شاهد به حق و دارای علم به توحيد باشند.» (زخرف/ 86) بر شفاعت شاهدان به حق كه عالم هستند دلالت دارد، پس به حكم اين آيه عيسی از شفيعان روز جزاء است، برای اينكه در آيه: «و يوم القيمه يكون عليهم شهيدا» (نساء/ 159) آن جناب را شاهد خوانده و در آيه: «و اذ علمتك الكتاب و الحكمه و التورايهو الانجيل» (مائده/ 110) او را عالم به توحيد دانسته چون توحيد هم يكی از معارفی است كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر آن ناطقند.
اعتقاد خرافی به تفديه عيسی (ع) (فدا شدن برای رهائی گناهكاران) با اعتقاد به اينكه آن حضرت از شفيعان روز جزا است فرق دارد. اگر گفته شده عيسی (ع) نيز از شفيعان است در اينجا نیز انکار نشده، ليكن شفاعت كردن آن جناب مساله ای است و اعتقاد مسيحيان به مساله فديه دادن مساله ای ديگر، آنچه را كه در اين مقام در صدد بيانش هستيم اين است كه می خواهيم بگوئيم قرآن كريم تفديه را برای عيسی ثابت نكرده و چنين قدرت و اختياری به آن جناب نداده است و تفديه ای كه مسيحيان بدان معتقدند، اين است كه عيسی (ع) با اينكه خدای پسر بود و دارای قدرت خدائی بود و می توانست دشمنان خود را در يك چشم بر هم زدن نابودكند، ليكن برای اينكه كيفری را كه گنهكاران در قيامت دارند باطل سازد، خود را فدای گنهكاران نمود و حاضر شد به اين منظور به بالای دار برود!! قرآن اين معنا را برای آن جناب نه تنها اثبات نكرده، بلكه آيه ای كه از نظر خواننده گذشت آن را نفی نموده، عقل هم نمی تواند آن را بپذيرد، زيرا اين معنا مستلزم آن است كه قدرت و سلطنت مطلقه الهی با عمل عيسی باطل شود كه ان شاء الله بيانش می آيد.
اما شفاعت، در آيه شريفه هيچ تعرضی به آن نشده و از اين جهت ساكت است، نه اثبات كرده و نه نفی نموده، چون اگر آيه شريفه در مقام اثبات شفاعت بود (گو اينكه مقام آيه مقام اظهار ذلت است نه اختيار داری) جا داشت بفرمايد: «و ان تغفر لهم فانك انت الغفورالرحيم؛ و اگر ايشان را بيامرزی بسيار به جا است، چون تو آمرزنده مهربان هستی.» و اگر درصدد نفی شفاعت بود و می خواست بفرمايد عيسی از شفيعان روز جزا نيست ديگر جا نداشت مساله شهادت بر اعمال مردم را به ميان بياورد. و اما آنچه مردم درباره عيسی (ع) گفته اند؟ هر چند مردم بعد از آن جناب به مذاهب مختلف و مسلكهای گوناگونی (كه چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز كند) معتقد شده و متشتت گرديده اند، چه بسا كه اگر كليات و جزئيات مذاهب و آرایشان در نظر گرفته شود، از اين مقدار هم تجاوز كند وليكن قرآن كريم تنها به نقل سخنانی از مسيحيان اهتمام ورزيده كه درباره عيسی و مادرش گفته اند، چون همين سخنان است كه با مساله توحيد برخورد دارد، مساله ای كه قرآن كريم (و اصولا دين فطری و قويم) به آن دعوت می كند. و اما بعضی از جزئيات از قبيل مساله تحريف و تفديه را آنطور كه بايد مورد اهتمام قرار نداده است.
آياتی در رد عقائد باطل مسيحيان درباره مسيح
آنچه قرآن كريم از مسيحيان در اين باره حكايت كرده و يا به آنان نسبت داده، سخنانی است كه آيات زير بيانگر آنها است:
1- «وقالت النصاری المسيح ابن الله؛ و گفتند رحمان پسر گرفته، منزه است خدا.» (انبياء/ 26) كه به حكم اين آيه مسيحيان گفته اندمسيح پسر خدا است و آيه: و قالوا اتخذ، عبارت اخرای همان آيه است
2- «لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم؛ کسانی که کافر شدند و گفتند مسیح خداست.» (مائده/ 72) به حكم اين آيه مسيحيان رسما مسيح را خود خدا دانسته اند
3- «لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه؛ كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعا كافر شده اند.» (مائده/ 73) در اين آيه كه بعد از آيه (72) قرار گرفته، خدا را سومين خدا از خدايان سه گانه دانسته اند، آيه: «و لا تقولوا ثلاثه؛ و نگو خدا سومین است.» (نساء/ 171) هم به همين معنا اشاره دارد. و اين آيات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه مضمون و سه معنای مختلف است و به همين جهت بعضیها از قبيل شهرستانی صاحب كتاب ملل و نحل آنها را حمل بر اختلاف مذاهب كرده و گفته است: مذهب مكانيه قائل به فرزندی حقيقی مسيح برای خدايند و نسطوريه گفته اند: نزول عيسی و فرزنديش برای خدا از قبيل تابش نور بر جسمی شفاف چون بلور است، و يعقوبيه گفته اند: از باب انقلاب ماهيت است، خدای سبحان به گوشت و خون منقلب شده است. (ملل و نحل شهرستانی ج 1 ص 222 - 224 - 225) وليكن ظاهرا قرآن كريم (العياذ بالله) كتاب ملل و نحل نيست تا بخواهد به اين مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصيات مذاهب مختلف آنان اهتمام نمی ورزد بلكه به اعتقاد غلطی می پردازد كه مشترك بين همه آنان است و آن مساله فرزندی مسيح برای خدای تعالی است و اينكه جنس مسيح از سنخ جنس خدا است و نيز به آثاری می پردازد كه بر اساس اين اعتقاد غلط مترتب كرده اند كه يكی از آنها مساله تثليث است، هر چند كه در تفسير كلمه تثليث اختلاف بسيار و مشاجره و نزاع دامنه دار كرده اند، دليل بر اين معنا اين است كه قرآن كريم به يك زبان و يك بيان عليه آنان احتجاج كرده، معلوم می شود مورد نظر قرآن از كل مسيحيت مساله ای است كه همه در آن شريكند.
مساله پدر و پسر بودن خدا و مسيح در انجيل های موجود
توضيح اينكه تورات و انجيلهای موجود در دست ما، از يك سو صراحت دارند بر اينكه خدای تعالی يكی است و از سوی ديگر انجيل به صراحت می گويد مسيح پسر خدا است! و از ديگر سو تصريح می كند به اينكه اين پسر همان پدر است و لاغير. حتی اگر مساله پسری را حمل می كردند بر صرف احترام و برگشت گيری باز قابل اغماض بود، اين كار را هم نكردند با اينكه در مواردی از انجيل به اين معنا تصريح شده، از آنجمله می گويد: و من به شما می گويم دشمنان خود را دوست بداريد و برای لعنت كنندگان خود آرزوی بركت كنيد و به هر كس كه با شما دشمنی كرد احسان نمائيد و هر كس كه شما را از خود راند و ناراحت كرد شما با او پيوند كنيد تا فرزندان پدر خود شويد، همان پدری كه در آسمانها است، چون او است كه خورشيدش را هم بر نيكان میتاباند و هم بر بدان، و بارانش را هم بر صديقين می باراند و هم بر ظالمان، و اگر تنها كسی را دوست بداريد كه او شما را دوست می دارد، ديگر چه اجری می خواهيد داشته باشيد؟ مگر عشاران غير اين می كنند؟ و نيز اگر تنها به برادران خود سلام كنيد باز چه فضيلتی برای شما خواهد بود؟ مگر بت پرستان غير از اين می كنند؟ پس بيائيد مانند پدر آسمانيتان كامل باشيد كه او كامل است. (آخر اصحاح پنجم از انجيل متی)
نيز در همين انجيل است كه: همه مراحم خود را در برابر مردم و به منظور خودنمائی به كار نبنديد كه در اين صورت نزد پدرتان كه در آسمانها است اجری نخواهيد داشت. (همه اين سه فقره كه نقل كرديم در اصحاح ششم از انجيل متی است) و نيز در همان كتاب درباره نماز می گويد: شما نيز اينطور نماز بخوانيد: ای پدر ما كه در آسمانهائی، نام تو مقدس است. و نيز آمده: پس اگر جفاكاری ها و خطاهای مردم را ببخشيد پدر آسمانيتان هم خطاهای شما را می بخشد. (انجيل يوحنا، اصحاح بيستم) و نيز می گويد: شما نيز مانند پدر رحيمتان رحيم باشيد. و به مريم مجدليه می گويد: برو نزد برادرانم و به ايشان بگو من به سوی پدرم كه پدر شما نيز هست و به سوی الهم كه اله شما نيز هست صعود خواهم كرد. (انجيل لوقا/ اصحاح ششم)
پس اين عبارات و امثال آن كه از سه انجيل نقل كرديم كلمه پدر را كه بر خدای تعالی و تقدس اطلاق كرده، هم در مورد عيسی اطلاق كرده و هم در مورد غير عيسی، و اين به طوری كه ملاحظه كرديد صرفا جنبه تشريفات و امثال آن را دارد. هر چند كه از بعضی ديگر از عبارات آنها از پسری و پدری صرف تشريف استفاده نمی شود، بلكه نوعی از استكمال را می رساند، استكمالی كه وقتی در انسانی محقق شود سرانجام او را با خدا متحد می كند، نظير اين عبارت: يسوع (مسيح) به اين كلام سخن گفت و چشمان خود را به آسمان بلند كرد و گفت: ای پدر! آن ساعت مقرر فرا رسيد، پسرت را تمجيد كن، تا پسرت هم تو را تمجيد كند، آنگاه دعائی را كه برای رسولان از شاگردانش كرد نقل می كند و آنگاه می گويد: و من اين درخواست را تنها برای اينان نمی كنم بلكه در مورد كسانی هم كه به زبان به من ايمان آورده اند مسئلت دارم، تا همه آنان يكی شوند، همانطور كه تو ای پروردگار من ثابت شدی و من نيز در تو ثابت شدم، مسئلت دارم تا آنها نيز در من و تو يكی شوند و تا همه عالم ايمان آورند كه تو مرا فرستادی و من به ايشان مجد و آبرو دادم، آن مجدی كه تو به من دادی، آری تا همه يكی شوند، آنچنان كه ما يكی شديم، من در آنها و تو در من و همه آنها برای يكی كامل شوند تا همه عالم بدانند كه تو مرا فرستادی و من ايشان را دوست می دارم، آن طور كه تو مرا دوست می داری. (انجيل يوحنا/ اصحاح هفدهم)
گفتيم: با اينكه انجيلها صراحت دارد بر اينكه منظور از پسری و پدری صرف تشريف است، اين كار را نكردند، يعنی عنوان پدری و فرزندی را حمل بر تشريف نكردند، در اينجا می گوئيم در انجيلها كلماتی هست كه نمی شود آنها را حمل بر تشريف و احترام كرد (و شايد به خاطر وجود اين كلمات بوده كه مسيحيان دست به چنان حملی نزده اند) نظير اينكه می گويد: لوقا به عيسی گفت: ای آقا ما نمی دانيم تو به كجا می روی؟ و چگونه می توانيم راه را بشناسيم؟ عيسی به او گفت: خود من آن طريقم، به حق سوگند و به زندگی قسم كه احدی به سوی پدرم نمی آيد، مگر به وسيله من، اگر شما مرا شناخته بوديد پدر مرا هم شناخته بوديد، و از همين الان او را می شناسيد چون او را هم ديديد. فيلبس پرسيد: ای سيد پدر را به ما نشان بده، ديگر چيزی نمی خواهم، يسوع گفت: ای فيلبس من در همه اين زمانها با شما بودم ولی شما نمی شناختيد، هر كس مرا ببيند پدر را ديده است. با اين حال چگونه تو می گوئی پدر را به ما نشان بده؟ مگر هنوز ايمان نياورده ای كه من در پدر حلول كردم و پدر در من حلول كرده است و اين سخنی كه دارم برايتان می گويم (نيز) از ذات من به تنهائی صادر نمی شود بلكه از من و از پدر كه الحال در من است صادر می شود، او است كه دارد اين كارها را می كند، باورم كنيد كه می گويم من در پدرم و پدرم در من است. (انجيل يوحنا/ اصحاح چهاردهم) و نيز در انجيل است كه: ليكن من از الله خارج شدم و آمدم و از پيش خود نيامدم بلكه او مرا فرستاده. (انجيل يوحنا/ اصحاح هشتم)
نيز می گويد: من و پدرم هر دو يك موجوديم. (انجيل يوحنا/ اصحاح دهم) و نيز سخنی را كه به شاگردانش گفته چنين حكايت می كند: برويد و تمامی امتها و اقوام را شاگردان من كنيد و ايشان را به نام پدر و پسر و روح القدس غسل تعميد بدهيد. (تعميد مراسمی است از واجبات كليسا كه هر مسيحی بايد آن را انجام دهد تا از گناهان پاك شود.) (انجيل متی/ اصحاح بيست و هشتم) و نيز می گويد: در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و خدا همان كلمه بود، اين از اول نزد خدا بود، هر چيزی به وسيله او وجود يافت و به غير او چيزی وجود نيافت، از آن جمله حيات هم به وسيله او وجود يافت و حيات نور مردم است. (انجيل يوحنا/ اصحاح اول)
پس اگر می بينيم نصارا قائل به سه خدائی شدند علتش همين كلمات انجيلها است. و منظور نويسندگان انجيلها اين بوده كه هم توحيد را كه مسيح (ع) درتعليماتش به آن تصريح می كرده حفظ كنند، همچنانكه در انجيل مرقس اصحاح دوازدهم می گويد: اول هر يك از وصايا (ی من اين است كه) ای اسرائيل رب اله تو واحد است و تنها او رب تو است و هم پسر بودن مسيح برای خدا را حفظ كنند. (و نتيجه اش اين تناقض گوئی هاشده است.)
حاصل و نتيجه گفتار مسيحيان (اقنومهای سه گانه)
حاصل گفتارشان (هر چند كه به معنای معقول و قابل تصوری بر نمی گردد) اين است كه ذات خدا جوهر واحدی دارد و اين حقيقت واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از كلمه: اقنوم آن صفتی است كه نحوه ظهور و بروز هر چيزی و تجليش برای غير با آن باشد، اما نه به طوری كه صفت غير موصوف باشد و اقنومهای سه گانه كه خدای تعالی با آنها جلوه و ظهور كرده، عبارت است از اقنوم هستی و اقنوم علم كه همان كلمه است و اقنوم حيات كه همان روح است. و اين اقنومهای سه گانه است كه يكی را پدر و ديگری را پسر و سومی را روح می گويند، اولی يعنی پدر را اقنوم وجود، و دومی را كه اقنوم علم و كلمه است پسر و سوم را كه اقنوم حيات است روح ناميدند. و اين اقانيم سه گانه عبارتند از: پدر، پسر و روح القدس، اول اقنوم وجود و دوم اقنوم علم و كلمه، و سوم اقنوم حيات است، پس پسر كه كلمه و اقنوم علم است،از ناحيه پدرش كه اقنوم وجود است، به همراهی روح القدس كه اقنوم حيات است و اشياء به وسيله آن روشنی می گيرند نازل شد. آنگاه در تفسير اين اجمال اختلافی عظيم راه انداخته اند، از همين جا به شعبه ها و مذاهب بسياری منشعب شده اند كه از هفتاد مذهب هم تجاوز می كند.
بنابراین آنچه خدای تعالی در آيات زير حكايت كرده، وجه مشترك بين همه مذاهبی است كه بعد ازعيسی بن مريم (ع) در نصرانيت پيدا شده و معنائی هم كه برای سه تا بودن يكی كرديم را، افاده می كند، اينك بار ديگر آن آيات از نظر شما می گذرد:
«لقد كفر الذين قالوا انالله هو المسيح بن مريم؛ كسانى كه گفتند خدا همان مسيح پسر مريم است مسلما كافر شده اند.» (مائده/ 17)
«لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه؛ كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعا كافر شده اند.» (مائده/ 73)
«و لا تقولواثلاثه انتهوا؛ نگوييد [خدا] سه گانه است باز ايستيد كه براى شما بهتر است.» (نساء/ 171)
اگر قرآن كريم به حكايت اين قدر مشترك اكتفا كرد، برای اين بود كه اشكالی كه بر عقايد مسيحيان با همه كثرت و اختلاف كه در عقائدشان هست وارد است و قرآن بدان احتجاج نموده، يك چيز و به يك تيره است كه به زودی روشن می شود.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر الميزان- جلد 3 صفحه 449-445
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها