ویژگی های خواسته های طبیعی و غیر طبیعی
فارسی 3182 نمایش | در میان خواسته های بشر دو جور خواسته داریم، خواسته های طبیعی و خواسته های غیر طبیعی، یعنی اعتیادی. خواسته های طبیعی آن چیزهایی است که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است، یک سلسله امور است که هر بشری به موجب آنکه بشر است خواهان آنهاست و رمز آنها را هم هنوز کسی مدعی نشده که کشف کرده است. مثلا بشر علاقه مند به تحقیق و کاوش علمی است، همچنین به مظاهر جمال و زیبایی علاقه دارد، به تشکیل کانون خانوادگی و تولید نسل با همه زحمت ها و مرارت هایش علاقه مند است. به همدردی و خدمت به همنوع علاقه مند است. اما چرا بشر علاقه مند به تحقیق است؟ این حس کاوش و حقیقت جویی چیست؟ چرا بشر علاقه مند به جمال و زیبایی است؟ چرا وقتی مجلس جشنی ترتیب داده می شود هم هیئت مدیره آن جشن و هم حضار، از اینکه وضع سالن مرتب و مزین باشد خوششان می آید و لذت می برند؟ چرا به تشکیل کانون خانوادگی علاقه مند است؟ چرا در انسان حس همدردی و ترحم نسبت به دیگران وجود دارد؟ اینها یک سلسله سؤالاتی است که وجود دارد، ما خواه جواب این "چرا" ها را بدهیم و خواه نتوانیم بدهیم چیزی که برای ما قابل تردید نیست اینست که این خواسته ها طبیعی است.
غیر از این خواسته های طبیعی احیانا یک سلسله خواسته های دیگری هم در میان بسیاری از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده می شوند. اعتیادات قابل ترک دادن و عوض کردن است. اکثریت قریب باتفاق، شاید بیش از صدی 99 و یا هزاری 999 مردم عادت به چای دارند، عده کثیری به سیگار عادت دارند و از آنها کمتر به مشروب و تریاک عادت دارند، از آنها کمتر به هروئین عادت دارند، اینها کم کم به صورت خواسته در می آید و انسان به همان اندازه که یک امر طبیعی را می خواهد این امری را که طبیعت ثانوی او شده است، می خواهد. اما این خواسته ها مصنوعی است به همین جهت قابل ترک دادن است، قابل این است که این فرد را بخ طوری که به کلی آن کار را فراموش کند، ترک دهند. یا نسل آینده را طوری تربیت کنیم که اساسا فکر این چیزها را هم نکند. اما امور طبیعی این طور نیست، قابل ترک دادن نیست، جلوی یک نسل را اگر بگیریم نسل بعدی خودش به دنبال او می رود.
به عنوان مثال در اوایل کمونیسم تنها موضوع اشتراک مال مطرح نبود، موضوع از میان رفتن اصول خانوادگی هم در بین بود، تحت عنوان اینکه اختصاص هر جا که باشد سبب بدبختی بشر است، چه به صورت مالکیت مال و ثروت و چه به صورت اختصاص زن و شوهری، ولی این موضوع نتوانست در دنیا جایی برای خودش باز کند. چرا؟ برای اینکه علاقه به تشکیل خانواده علاقه فطری است.
یعنی هر فردی در طبقه خودش مایل است زن داشته باشد و آن زن انحصار به خودش داشته باشد، برای اینکه فرزندی که از این زن پیدا می کند فرزند خود او باشد، یعنی علاقه به فرزند، علاقه به اینکه وجودش در نسلش ادامه پیدا کند، یک علاقه فطری است، انسان فرزند را امتداد وجود خود می داند. گویی انسان با داشتن فرزند، وجود خود را باقی می پندارد. وقتی فرزند ندارد خودش را منقطع و بریده فرض می کند. همچنان که انسان می خواهد با گذشته خودش نیز ارتباط داشته باشد می خواهد پدر خودش را بشناسد، تبار خودش را بشناسد.
بشر نمی تواند اینطور زندگی کند که نداند از لحاظ نسلی از کجا آمده است؟ از کدام مادر؟ از کدام پدر؟ و همچنین نمی تواند طوری زندگی کند که نفهمد چگونه و به چه شکلی وجودش امتداد پیدا می کند و از این افرادی که بعد به وجود آمده اند کدامیک از اینها فرزند اویند؟ نه، اینها بر خلاف خواسته طبیعی بشر است، به همین خاطر دنیا دیگر زیر بار این حرف نرفت، این حرف مسکوت ماند، یکبار در دو هزار و سیصد سال پیش افلاطون این پیشنهاد را کرد منتها برای یک طبقه نه عموم طبقات (طبقه حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم) و آن را تنها راه جلوگیری از سوء استفاده ها تشخیص داده بود، اما بعد خود افلاطون از این پیشنهاد خود پشیمان شد، بعد در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دوباره این پیشنهاد شد و این بار نیز بشر آن را قبول نکرد، چرا؟ چون بر خلاف طبیعت است.
حکما قاعده ای دارند، می گویند "القسر لا یدوم" یعنی یک امر غیر طبیعی دوام پیدا نمی کند، هر جریانی که غیر طبیعی باشد باقی نمی ماند و تنها جریانی که طبیعی باشد قابل دوام است. مفهوم مخالف این سخن اینست که جریان های طبیعی قابل دوام است، امکان بقاء دارد، ولی جریان های غیر طبیعی امکان دوام ندارد. بر همین اساس اگر دین بخواهد در این دنیا باقی بماند باید دارای یکی از این دو خاصیت بوده باشد یا باید در نهاد بشر جای داشته باشد، در ژرفای فطرت جا داشته باشد، یعنی خود در درون بشر به صورت یک خواسته ای باشد که البته در آن صورت تا بشر در دنیاست باقی خواهد بود و یا لااقل اگر خودش خواسته طبیعی بشر نیست، باید وسیله باشد، باید تأمین کننده خواسته یا خواسته های دیگر بشر باشد اما این هم به تنهایی کافی نیست، باید آن چنان وسیله تأمین کننده ای باشد که چیز دیگری هم نتواند جای او را بگیرد، یعنی باید چنین فرض کنیم که بشر یک رشته احتیاجات دارد که آن احتیاجات را فقط دین تأمین می کند، چیز دیگری غیر از دین و مذهب قادر نیست آن احتیاجات را تأمین کند و الا اگر چیزی در این دنیا پیدا شد که توانست مثل دین یا بهتر از دین آن حاجت و آن خواسته را که دین تأمین می کرده است تأمین کند، آن وقت دین از میان می رود، خصوصا اگر بهتر از دین هم تأمین کند.
در پیشرفت تمدن چقدر چیزهاست که به چشم خودمان می بینیم زود به زود عوض می شود، یک چیزی می آید و فورا جای آن را می گیرد. به طور مثال تا چند سال پیش همه ما جوراب نخی می پوشیدیم، یک مرتبه این جوراب های نایلونی آمد. تا آمد بلادرنگ جوراب های نخی از بین رفت و حتی کاسب ها و آن کسانی که کارشان و شغلشان کار جوراب نخی فروشی بود، اگر به کار دیگری تغییر شغل ندادند همه از بین رفتند، چون بشر عاشق چشم و ابروی جوراب نخی نیست، جوراب می پوشد برای اینکه جوراب داشته باشد، پوششی برای پا داشته باشد، می خواهد دوام داشته باشد، قشنگ و زیبا باشد، لطیف باشد، وقتی یک چیزی آمد که دوامش از این بهتر و خودش هم لطیف تر و صرفه اش نیز بیشتر است؟ این باید برود دنبال کارش زیرا زمانی خواسته های بشر را تأمین می کرد و تا آن زمان هم جا داشت، حالا چیزی دیگری پیدا شده که آن خواسته را خیلی بهتر از آن تأمین می کند. چگونه است که وقتی چراغ برق آمد چراغ موشی را باید از سرویس خارج کرد؟ صنار هم آن را نمی خرند، بشر چراغ موشی را برای چه کار می خواست؟ آن را برای حاجتی می خواست؟
چراغ برق آمد هم نورش از آن بهتر بود و هم دود نمی کرد، پس دیگر چراغ اولی را می اندازد دور، باید برود، چون خواسته ای را که او تأمین می کرد، برق خیلی بهتر از آن تأمین می کند. اما اگر چیزی باشد که در اجتماع بشر آن چنان مقام و موقعیتی داشته باشد که هیچ چیز دیگر قادر نباشد جای آنرا بگیرد، آن خواسته ای را که او تأمین می کند، هنری که او دارد، کاری که او دارد، هیچ چیز دیگر نتواند کار او را انجام دهد، نتواند هنر او را داشته باشد، ناچار باقی می ماند.
دین هم اگر بخواهد باقی باشد یا باید خودش جزو خواسته های بشر باشد، یا باید تأمین کننده خواسته های بشر باشد، آن هم بدین شکل که تأمین کننده منحصر به فرد باشد. اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد، یعنی هم جزو نهاد بشر است، جزو خواسته های فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تأمین حوایج و خواسته های بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم می شود اصلا امکان ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد.
منـابـع
مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 17-23
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها