سیمای مجرمین در قیامت
فارسی 4937 نمایش |در آیه 41 الرحمن درباره مجرمین آمده: «یعرف المجرمون بسیماهم فیؤخذ بالنواصی و الاقدام؛ تبهکاران به سیمایشان شناخته می شوند، پس موی پیشانی و پاها (ی آنها) گرفته می شود تا به دوزخ افکنده شوند.» گروهی را از نواصی می گیرند. ناصیه در زبان عربی موی جلوی سر را می گویند. این که در وضو می گویند مسح سر بر ناصیه باشد یعنی بر قسمت جلوی سر باشد. اینجا که دارد: «فیؤخذ بالنواصی و الاقدام» گروهی را از ناصیه شان و گروهی را از پایشان می گیرند، اشاره به این است که افراد که اخذ می شوند یک جور اخذ نمی شوند. چرا یک جور اخذ نمی شوند؟ (چون) هر کدام گناهشان در یک جاست. قلابشان همان مرکز گناهشان است. «هذا جهنم التی یکذب بها المجرمون؛ این است آن جهنمی که گناهکاران دروغ می پنداشتند (یعنی نسبت دروغ می دادند که ای آقا دروغ است).» (الرحمن/ 43)
دروغ دانستن غیر از نسبت دروغ دادن است. نسبت دروغ دادن یعنی دروغ دانستنی که منشأش این است که انسان نمی خواهد فلان چیز راست باشد. گاهی انسان چیزی را تصدیق می کند چون دلش می خواهد راست باشد. چون دلش می خواهد راست باشد می گوید راست است. یک چیزی را می گوید دروغ است چون دلش می خواهد دروغ باشد. مثل اینکه گاهی می گوییم ان شاءالله دروغ است، یعنی دل من می خواهد دروغ باشد، یا می گوییم ان شاءالله راست است، یعنی دل من می خواهد راست باشد، در حالی که دل بخواهی نیست. راست را آدم باید تصدیق کند خواه دل من بخواهد خواه نخواهد. دروغ را انسان باید دروغ بداند خواه دل من بخواهد خواه نخواهد. تکذیب ها یعنی دروغ نسبت دادن هایی که منشأش این است که انسان نمی خواهد مطلب راست باشد، چرا؟ چون می خواهد گناه کند و دلش می خواهد کیفری نباشد، چون دلش می خواهد کیفر نباشد می گوید این حرفها چیست؟! یعنی با برنامه ما جور در نمی آید. این مطلب را خود قرآن بیان می کند. در سوره قیامت 1 تا 6 می فرماید: «لا اقسم بیوم القیامه* و لا اقسم بالنفس اللوامه* ایحسب الانسان الن نجمع عظامه* بلی قادرین علی ان نسوی بنانه* بل یرید الانسان لیفجر امامه* یسئل ایان یوم القیامه؛ نه، سوگند به روز رستاخیز، و (باز) نه، سوگند به نفس ملامت گر (که زنده می شوید). آیا انسان می پندارد که هرگز استخوان هایش را جمع نخواهیم کرد؟ چرا، در حالی که قادریم بر این که سرانگشتان او را هم باز سازیم. (انکار معاد دلیل موجهی ندارد)، بلکه انسان می خواهد در آینده ی خود بدکاری کند. (از سر انکار) می پرسد: روز رستاخیز چه وقت است؟» انسان دلش می خواهد که در پیشاپیش خودش به فسق و فجور بپردازد، چون دلش این جور می خواهد قیامت یعنی چه؟! یعنی این انکار بر اساس این میل است.
در آیه 39 سوره الرحمن آمده: «فیومئذ لا یسئل عن ذنبه انس و لا جان؛ قیامت جایی است که دیگر احتیاج به این که بخواهند از گناه کسی - از انسی و از جنی - بپرسند نیست بلکه آنها را می شناسند.» در قیامت مواقفی هست: آیا سؤال و جواب هست یا نیست؟ سؤال و جواب هست «وقفوهم انهم مسؤلون؛ و آنها را نگه دارید که بازخواست خواهند شد.» (صافات/ 24) ولی سؤال و جواب نه برای کشف و تحقیق است. قرآن کریم همه اینها را در کنار یکدیگر ذکر می کند. یک جا می گوید در قیامت سؤال است، جای دیگر می گوید در قیامت سؤالی نیست یعنی نوعی از سؤال نیست. در قیامت از زبانها سؤال نیست، از اعضا و جوارح سؤال است. برای مأمورین الهی احتیاجی نیست که مثلا بیایند به افرادی که محشور و زنده و حاضر در قیامت می شوند بگویند جنابعالی جزو گناهکاران هستید یا جزو مطیعان؟ شما را در کدام صف قرار بدهیم؟ همان جا با آنچه که دارند می شناسند. فورا یکی را موی پیشانی اش را می گیرند، یکی را پایش را می گیرند، بستگی دارد که نوع جرمش چه باشد. آن که جرمش در سرش بوده، در مغزش و از فکرش بوده از پیشانی اش می گیرند. آن که جرمش در پایش بوده از پایش می گیرند. آن که جرمش در دستش بوده از دستش می گیرند.
خودش نشان می دهد، احتیاج به سؤال ندارد. «فیومئذ لا یسئل عن ذنبه انس و لا جان؛ در آن روز از گناهش پرسش نمی شود انسی و جنی.» یعنی آن نوع پرسشی که نیاز به تحقیق داشته باشد نیست. از کجا می گوییم آن نوع پرسش نفی می شود؟ چون بعد می گوید «یعرف المجرمون بسیماهم؛ اینها از همان سیما شناخته می شوند.» دیگر احتیاجی به سؤال نیست. آرى در آن روز سؤال نمى شود، بلکه مجرمان با قیافه هایشان شناخته مى شوند. گروهى داراى چهره هاى بشاش نورانى و درخشانند که بیانگر ایمان و عمل صالح آنهاست، و گروهى دیگر صورت هایى سیاه و تاریک و زشت و عبوس دارند که نشانه کفر و گناه آنهاست، چنان که در آیات 38 تا 41 سوره عبس مى خوانیم: «وجوه یومئذ مسفره* ضاحکة مستبشره* و وجوه یومئذ علیها غبره* ترهقها قتره؛ آن روز بعضی چهره ها باز و روشن اند. خندان و شادمانند. و برخی چهره ها آن روز (گرفته اند و) بر آنها غبار (اندوه) نشسته است. تیرگی و سیاهی آنها را پوشانده است.» سپس مى افزاید: آن گاه آنها را با موهاى پیش سر، و پاهایشان مى گیرند، و به دوزخ مى افکنند! (فیؤخذ بالنواصی و الأقدام) گرفتن مجرمان با موى پیش سر، و پاها، ممکن است به معنى حقیقى آن باشد که ماموران عذاب این دو را مى گیرند و آنها را از زمین برداشته، با نهایت ذلت به دوزخ مى افکنند، و یا کنایه از نهایت ضعف و ناتوانى آنها در چنگال ماموران عذاب الهى است، که این گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى برند، و چه صحنه دردناک و وحشتناکى است آن صحنه. باز از آنجا که یادآورى این مسائل در زمینه معاد هشدار و لطفى است به همگان مى افزاید: کدامین نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را تکذیب مى کنید؟!
در آیه بعد مى فرماید: این همان دوزخى است که مجرمان پیوسته آن را انکار مى کنند «هذه جهنم التی یکذب بها المجرمون؛ این همان دوزخى است که مجرمان پیوسته آن را انکار مى کنند.» در اینکه مخاطبین حاضران در محشرند و این سخن در قیامت به آنها گفته مى شود و یا مخاطب شخص پیامبر (ص) مى باشد، و در دنیا به او گفته شده است؟ مفسران تفسیرهاى مختلفى دارند، ولى قراینى در آیه وجود دارد که معنى دوم را تقویت مى کند زیرا تعبیر به فعل مضارع (یکذب) و استفاده از جمله غائب با عنوان مجرمون بیانگر این است که خداوند به پیامبرش (ص) مى گوید: این اوصاف دوزخى است که همواره مجرمان در این دنیا آن را انکار مى کنند، و یا اینکه مخاطب همه انس و جن هستند که به آنها هشدار مى دهد. جهنمى که مجرمان آن را انکار مى کنند داراى چنین اوصافى است که مى شنوید، باید به هوش باشید، عاقبت کارتان به آنجا نرسد.
باز در توصیف جهنم و عذابهاى دردناک آن مى افزاید: «یطوفون بینها و بین حمیم آن؛ مجرمان در میان دوزخ و آب سوزان در رفت و آمدند.» (الرحمن/ 44) آن و آنى در اینجا به معنى آبى است که در نهایت حرارت و سوزندگى باشد، و در اصل از ماده انا (بر وزن رضا) به معنى وقت گرفته شده، زیرا آب سوزان به وقت و مرحله نهایى خود رسیده است. به این ترتیب آنها از یک سو در میان شعله هاى سوزان جهنم مى سوزند و تشنه مى شوند و تمناى آب مى کنند، و از سوى دیگر آب جوشان به آنها مى دهند (یا بر آنها مى ریزند) و این مجازاتى است دردناک. از بعضى از آیات قرآن استفاده مى شود که چشمه سوزان حمیم در کنار جهنم است که نخست دوزخیان را در آن مى برند و سپس در آتش دوزخ مى افکنند: «یسحبون* فی الحمیم ثم فی النار یسجرون؛ بر روی کشانیده شوند، در آب جوشان و آن گاه در آتش افروخته شوند.» (مؤمن/ 71- 72) تعبیر به «یطوفون بینها و بین حمیم آن» در آیه مورد بحث نیز متناسب با همین معنى است. باز به دنبال این هشدار و اخطار شدید بیدار کننده که لطفى است از ناحیه خداوند، مى فرماید: کدامین نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى کنید؟!
خداوند در سوره روم آیات 55 تا 57 می فرماید: «و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة کذلک کانوا یؤفکون* و قال الذین أوتوا العلم و الإیمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلى یوم البعث فهذا یوم البعث و لکنکم کنتم لا تعلمون* فیومئذ لا ینفع الذین ظلموا معذرتهم و لا هم یستعتبون؛ روزى که رستاخیر بپا شود، بزهکاران سوگند خورند که جز ساعتى درنگ نکرده اند، روش آنان در دنیا هم همین طور بود که حق را باطل، و آیات داراى دلالت را بى دلالت وانمود مى کردند. و کسانى که علم و ایمان داده شدند، گویند همان طور که خدا در کتابش خبر داده بود، طول مدت بین دنیا و آخرت را خوابیده اید، و این همان آخرت و روز رستاخیر است، اما شما در دنیا به آن علم و ایمان نداشتید. در آن روز کسانى که ستم کردند عذرخواهیشان سودشان ندهد، و ایشان را به دفاع از خود دعوت نکنند.»
در این آیات بیان می کند که یاد آورى مراحل خلقت و حیات انسان و وصف حال مجرمین در قیامت که به سبب عدم اعتقادشان به معاد، بعد از رستاخیز فاصله بین مرگ و بعث خود را ساعتى بیش نمى پندارند. این آیات به منزله دنباله اى است براى آیات سابق، که قدرت نمایى ها و براهین خدایى بر وحدانیت او، و نیز بر معاد را ذکر مى کرد، و نیز به منزله توطئه و زمینه چینى است براى آیه اى که سوره با آن ختم مى شود، چون بعد از آنکه مقدارى از آیات و حجتها را بیان نموده، و اشاره فرمود به اینکه مشرکین از کسانى نیستند که انتظار ایمان از ایشان داشته، و یا حتى امید و طمع آن را داشته باشى، خواست بیان کند که ایمان نیاوردنشان به خاطر جهلى است که نسبت به حق دارند، و سخن حق را باطل مى پندارند و آیات صریح الدلاله را بى دلالت مى پندارند، و به همین جهت افتراء مى بندند، و هیچ عذرى هم که بدان متعذر شوند ندارند و این افتراها و حالى به حالى شدن ها، و میلشان از حق به باطل، هم چنان در ایشان ادامه دارد و از ایشان جدا شدنى نیست تا قیام قیامت، براى این که در آن روز هم امر بر ایشان مشتبه مى شود، خیال مى کنند که بین مرگ و قیامت غیر از یک ساعت از روز درنگ نکرده اند، هم چنان که هر حقى بر آنان مشتبه مى شد، و آن را باطل مى پنداشتند.
پس این که فرمود «و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعه» حکایت وضع ایشان است، که در مساله فاصله بین دنیا و آخرت دچار اشتباه شده، به حدى که پنداشتند که این فاصله ساعتى از یک روز بوده. «کذلک کانوا یؤفکون» یعنى این چنین از حق به سوى باطل مى گرایند، به سوى حق دعوت مى شوند، و بر ایشان استدلال ها مى شود، مع ذلک آن را باطل و خرافى مى پندارند. «و قال الذین أوتوا العلم و الإیمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلى یوم البعث فهذا یوم البعث...» این آیه حکایت کلام مؤمنین در رد سخن مجرمین است که مى گفتند: «ما لبثوا غیر ساعة» چون مجرمین به خاطر روحیه مادى، و فرورفتگى که در نشاه دنیا داشتند، روز قیامت و فاصله آن تا دنیا را محکوم به همان نظام دنیا مى دانستند، و با آن مقیاس مى سنجیدند، به همین جهت گفتند: غیر از ساعتى درنگ نکردند و یک ساعت مقدار کمى از زمان است، گویا خیال مى کردند که هنوز هم در دنیا هستند، چون فهم و شعورشان همین قدر بود.
به همین جهت اهل علم و ایمان سخن ایشان را رد کرده اند، که درنگ آنان یک ساعت نبوده، بلکه به مقدار فاصله بین دنیا و آخرت بوده است، همان فاصله اى که آیه «و من ورائهم برزخ إلى یوم یبعثون؛ و در پشت سرشان فاصله اى است تا روزى که مبعوث شوند.» (مؤمنون/ 100) آن را بیان مى کند. اهل علم و ایمان نتیجه گرفتند که این همان روز قیامت است، و لیکن مجرمین از آنجا که همیشه در باره قیامت در شک بودند، و جز به امور مادى دنیوى یقین پیدا نمى کردند، لذا پنداشتند که بیش از یک ساعت از ساعتهاى دنیا از مردنشان نگذشته است. این است معناى کلام اهل علم و ایمان که گفتند «لقد لبثتم فی کتاب الله إلى یوم البعث فهذا یوم البعث و لکنکم کنتم لا تعلمون؛ شما جاهل و شکاک بودید، یقین به چنین روز نداشتید، و به همین جهت امروز امر بر شما مشتبه شده است.» از اینجا معلوم مى شود که مراد از علم و ایمان در جمله «أوتوا العلم و الإیمان» یقین و التزام به مقتضاى یقین است، و اصولا علم در زبان قرآن عبارت است از یقین به خدا و آیات او، و ایمان به معنى التزام به آنچه یقین اقتضاى آن را دارد که خود موهبتى است الهى.
از اینجا روشن مى شود که مراد از کتاب الله، کتابهاى آسمانى، و یا خصوص قرآن کریم است، و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند در آیه تقدیم و تاخیرى به کار رفته است، و تقدیر آیه: «و قال الذین اوتوا العلم و الایمان فى کتاب الله لقد لبثتم الى یوم البعث» مى باشد صحیح و قابل اعتنا نیست. «فیومئذ لا ینفع الذین ظلموا معذرتهم و لا هم یستعتبون» استعتاب به معناى طلب عتبى است، و عتبى به معناى از بین بردن عتاب است، و معناى آیه این است که: آن روز معذرت خواهى از ظلم سودى به حالشان ندارد، و از ایشان نمى خواهند تا عتاب را از خود زایل کنند.
«و لقد ضربنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل...إلا مبطلون؛ و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آوردیم و چون براى ایشان آیهاى بیاورى آنان که کفر ورزیده اند حتما خواهند گفت شما جز بر باطل نیستید.»
درسوره قمر آیات 43 تا 55 می فرماید:«أ کفارکم خیر من أولئکم أم لکم براءة فی الزبر* أم یقولون نحن جمیع منتصر* سیهزم الجمع و یولون الدبر* بل الساعة موعدهم و الساعة أدهى و أمر* إن المجرمین فی ضلال و سعر*یوم یسحبون فی النار على وجوههم ذوقوا مس سقر* إنا کل شی ء خلقناه بقدر* و ما أمرنا إلا واحدة کلمح بالبصر* و لقد أهلکنا أشیاعکم فهل من مدکر* و کل شی ء فعلوه فی الزبر*و کل صغیر و کبیر مستطر* إن المتقین فی جنات و نهر* فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر؛ آیا فکر مى کنید کفار شما بهتر از آن کفارند (و به همین جهت گرفتار آن جزا نمى شوند)؟ و یا راستى در کتب آسمانى برائتى براى شما آمده؟ و یا نه بلکه مى گویند چون در کفر خود اتحاد داریم، از هر کس بخواهد عذابمان کند انتقام مى گیریم، (ولى بدانید که) این جمع متحد به زودى در جنگى شکست مى خورند و پا به فرار مى گذارند (این شکست دنیایى که چیزى نیست). بلکه قیامت موعدشان است، و قیامت بلایى بس عظیم تر و تلخ تر است. به درستى مجرمین از موطن سعادت یعنى از بهشت گمراه و در آتش افروخته قرار دارند. در روزى که به سوى آتش با رخساره ها کشیده مى شوند، (و به آنها گفته مى شود) بچشید حرارت دوزخ را. که ما هر چیزى را با اندازه گیرى قبلى آفریدیم. و امر ما تنها یکى، آن هم به سرعت چشم گرداندن است، و با اینکه ما امثال شما را هلاک کردیم باز هم کسى نیست که متذکر شود. بدانند که آنچه کرده اند در نامه ها ضبط است و هر کوچک و بزرگى در آن نوشته شده. به درستى مردم با تقوا در بهشت ها و در وسعتند، در جایگاهى که همه قرب و نعمت و سرور و بقا است، قرب مالکى مقتدر.» درمورد اخبار مربوط به قیامت مى فرماید: اگر هم چنان مرتکب جرم شوند، و دعوت تو را تکذیب کنند، بلاى قیامتشان عظیم تر و تلخ تر خواهد بود. «إن المجرمین فی ضلال و سعر» کلمه سعر جمع سعیر است، و سعیر به معناى آتش شعله ور است، و در این آیه مطلب آیه قبل تعلیل شده، و در نتیجه معناى مجموع دو آیه چنین مى شود: علت اینکه گفتیم قیامت بلایى عظیم تر و تلخ تر است این است که ایشان مجرمند، و مجرمین از نظر موطن سعادت یعنى بهشت در ضلالتند، و در عوض در آتشى شعله ور قرار دارند. «یوم یسحبون فی النار على وجوههم ذوقوا مس سقر» کلمه سحب که مصدر فعل مجهول یسحبون است به معناى این است که انسانى را با صورت روى زمین بکشند، و کلمه یوم ظرفى است براى جمله فی ضلال و سعر، و کلمه سقر یکى از اسامى جهنم است، و مس کردن سقر به این است که: سقر با حرارت و عذابش به ایشان برسد و معناى آیه این است که: اینکه گفتیم مجرمین از نظر رسیدن به منزلگاه سعادت در ضلالتند، و در عوض راه آتش را در پیش دارند، این جریان در روزى صورت مى گیرد که با صورت در آتش کشیده مى شوند، و آن وقت به ایشان گفته مى شود: بچشید آنچه را که جهنم با حرارت و عذابش به شما مى دهد. وجه اینکه در تعلیل معذب ساختن مجرمین فرمود: ما هر چیز را به قدر آفریدیم «إنا کل شی ء خلقناه بقدر» معناى آیه این است که: ما هر چیزى را با مصاحبت قدر توأم با اندازه گیرى خلق کردیم. و قدر هر چیز عبارت است از مقدار و حد و هندسه اى که از آن تجاوز نمى کند، نه از جهت زیادى و نه از جهت کمى، و نه از هیچ جهت دیگر.
خداى تعالى در این باره مى فرماید: «و إن من شیء إلا عندنا خزائنه و ما ننزله إلا بقدر معلوم؛ و هیچ چیز نیست مگر آنکه خزانه هایش نزد ما است، و ما هیچ چیز را جز بقدر و به اندازه نازل نمى کنیم.» (حجر/ 21) پس براى هر چیزى در خلقتش حدى است محدود، که از آن تجاوز نمى کند، و در هستیش صراطى است کشیده شده که از آن تخطى نمى کند، و تنها در آن راه سلوک مى نماید، و آیه مورد بحث در مقام تعلیل عذاب مجرمین در قیامت است که دو آیه قبل از آن سخن مى گفت، گویا شخصى پرسیده: چرا کیفر مجرمین ضلالت و سعیر در قیامت و چشیدن مس سقر، شد؟ در پاسخ فرموده: براى اینکه ما هر چیزى را به قدر خلق کرده ایم، و حاصلش این است که: براى هر چیزى قدرى است، و یکى از قدرها که در انسان معین شده این است که خداى سبحان او را نوعى کثیر الافراد خلق کرده، طورى خلق کرده که با ازدواج و تناسل، افرادش زیاد شود، و نیز مجبور باشد در زندگى دنیاییش اجتماعى زندگى کند، و از زندگى دنیاى ناپایدارش براى آخرت پایدارش زاد و توشه جمع کند، و نیز یکى دیگر از قدرها این است که در هر عصرى رسولى به سوى ایشان بفرستد، و به سوى سعادت دنیا و آخرت دعوتشان کند، هر کس دعوت آن رسول را بپذیرد رستگار گردد و سعادتمند شود، و داخل بهشت و در جوار پروردگارش قرار گیرد، و هر کس آن را رد کند و مرتکب جرم شود در ضلالت و آتش قرار گیرد و این اشتباه است که بعضى پنداشته اند که: به این نحو جواب دادن مصادره به مطلوب (و عین ادعا را دلیل قرار دادن) است که در قواعد استدلال ممنوع است، بیان این مصادره چنین است که سؤال از این که چرا خداوند ایشان را به خاطر جرایمشان با آتش کیفر مى دهد؟ که در حقیقت سؤال از علت چنین تقدیر است، در معنا این است که سؤال شده باشد: چرا خداوند مجازات با آتش را براى مجرمین تقدیر کرد؟ و معناى جواب عین همین سؤال است، چون مى فرماید: خدا آتش را براى مجازات مجرمین مقدر کرده. و یا معناى سؤال این است که: چرا خدا مجرمین را داخل آتش مى کند؟ و معناى جواب این است که: براى اینکه خدا آنان را داخل آتش مى کند، و این همان مصادره و عین مدعا را دلیل و عین سؤال را جواب قرار دادن است. و بیان خطا بودن این پندار این است که: بین کارهاى ما و کارهاى خداى تعالى فرق هست، ما در کارهاى خود تابع اصول و قوانین کلیه اى هستیم که از عالم خارج و وجود عینى موجودات انتزاع شده، و این قوانین حاکم بر ما هستند، و اراده و افعال ما را محکوم خود دارند، اما وقتى به علت گرسنگى، غذا و به علت تشنگى، آب مى خوریم، منظورمان از خوردن سیر شدن، و از نوشیدن سیراب شدن است چون این قانون کلى را از خارج گرفته ایم، که غذا خوردن انسان را سیر مى کند، و آب نوشیدن سیرابى در پى دارد، و وقتى هم بپرسیم چرا مى خورى جواب همین خواهد بود که مى خواهم سیر شوم.
همچنین در سوره حجر آیات 11 تا 15 می فرماید: «و ما یأتیهم من رسول إلا کانوا به یستهزؤن* کذلک نسلکه فی قلوب المجرمین* لا یؤمنون به و قد خلت سنة الأولین* و لو فتحنا علیهم بابا من السماء فظلوا فیه یعرجون* لقالوا إنما سکرت أبصارنا بل نحن قوم مسحورون؛ ما پیش از تو (نیز) پیامبرانى در میان امتهاى نخستین فرستادیم. و نیامد ایشان را رسولى مگر اینکه او را استهزاء مى کردند. این چنین راه مى دهیم قرآن را در دلهاى گناهکاران براى اتمام حجت. با وجود این ایمان نمى آورند به آن قرآن و بتحقیق سنت اقوام پیشین نیز چنین بود. و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشاییم و آنها مرتبا در آن بالا روند (و عجائب قدرت ما را ببینند). هر آینه از شدت عناد گویند جز این نیست که چشم بندى شده ایم بلکه ما قومى هستیم که سحر شده ایم.»
معناى جمله: کذلک نسلکه فی قلوب المجرمین؛ کلمه سلوک به معناى نفوذ کردن، و نفوذ دادن است. معناى آیه این است که: وضع رسالت تو و دعوتت به ذکرى که بر تو نازل شده شبیه به وضع رسالت هاى قبل از تو است، همانطور که در آن رسالت ها عکس العمل مردم این بود که رسالت ما را رد نموده، استهزاء کنند، و ما این چنین ذکر (قرآن) را در دلهاى این مجرمین نفوذ داده و داخل مى کنیم. خداى تعالى با این جمله رسول گرامیش را خبر مى دهد که مجرمین به ذکر ایمان نمى آورند، و این روش در امت هاى گذشته نیز سابقه داشته است، چون سنت آنها نیز این بود که حق را استهزاء کنند و پیروى ننمایند. پس هر دو آیه از نظر معنى قریب المعنى با آیه 101 سوره اعراف «فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا من قبل؛ پس، آنها ایمان آور نبودند به آنچه تکذیب کردند.» مى باشد.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 61-59
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد 23 صفحه 157-158
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- جلد 16 صفحه 310-307
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- جلد 19 صفحه 141-137
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها