دستگیری امام حسن عسگری (ع) از فیلسوفی گمراه

فارسی 1613 نمایش |

نوشته اند، اسحاق کندی، فیلسوف معروف عرب، تناقضاتی در قرآن به نظرش رسید و در این زمینه شروع به نوشتن کتابی کرد. روزی یکی از شاگردان او به حضور مقدس حضرت امام حسن عسکری علیه السلام شرفیاب شد. امام علیه السلام ضمن صحبت به او فرمود: «اما فیکم رجل رشید یردع استاذکم الکندی عما اخذ فیه من تشاغله با لقرآن»، در میان شما مرد رشیدی نیست که استادتان کندی را از این کاری که پیش گرفته و خود را سرگرم به قرآن ساخته است باز دارد؟ و به او  بگوید:
ای مگس، عرصه ی سیمرغ جولانگه توست      عرض خود می بری و زحمت ما می داری

آن شاگرد گفت: یا بن رسول الله، ما را جرأت آن نیست که به استاد خود اعتراض کنیم. فرمود: این جمله را که می گویم درست به خاطر بسپار و به او بگو. وقتی به وطن بازگشتی و نزد او رفتی، مدتی سعی کن خود را به او نزدیکتر کنی و خود را همفکر و هم عقیده با او قلمداد کنی، بطوری که به تو اعتماد کند و تو را از خواص اصحاب خود بداند. آنگاه بصورت سوال، نه به صورت اعتراض، به او بگو: مشکلی خاطرم رسیده که از حلش عاجزم، از جناب استاد تقاضامندم راه حلی ارائه فرمایند. وقتی او اجازه ی طرح سوال داد بگو: حضرت استاد، اگر آنکس که گوینده ی قرآن است بگوید مقصود من از این آیه و آن آیه این نیست که تو فهمیده و به من نسبت داده و اشکال بر آن گرفته ای، بلکه مقصود و معنای گفتار من چنین و چنان است، در اینصورت، تمام اشکالاتی که وارد کرده ای، به فهم خودت وارد خواهد بود، نه به قرآن. فهمیدهای تو تناقض خواهد داشت، نه مقاصد قرآن. جناب استاد، اگر گوینده ی قرآن چنین اشکالی وارد کند، چگونه باید جوابش  داد؟

امام عسکری علیه السلام این سخن را به آن شاگرد یاد داد و فرمود: چون استادت مرد دانشمند منطقی است،  سخن منطقی را که بشنود تسلیم می شود و لجاج و عناد از خود نشان نمی دهد. تو این حرف را به او بگو  و از او جواب بخواه. شاگرد از آن سفر بازگشت و طبق دستور امام به حضور استاد آمد و آن سوال را طرح کرد. استاد آن سوال را که شنید، تکان خورد و تأمل کرد و با توجه تمام به شاگردش خیره شد و گفت: دوباره حرف خود را تکرار کن. او تکرار کرد. استاد مدتی به فکر فرو رفت و دید حرفی است کاملا درست و منطقی، زیرا احتمال دارد تمام این معناها که او از قرآن فهمیده است، همان نباشد که مقصود گوینده ی قرآن بوده است، مثلا مراد از امانت در آیه ی: «إنا عرضنا الا مانه علی السماوات و الارض و الجبال فأبین إن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان إنه کان ظلوما جهولا» (سوره احزاب / آیه 72) آن نباشد که او فهمیده است و مقصود از نور در آیه ی: «الله نور السماوات و الارض مثل نوره...» ( سوره نور/ آیه 35) آن نباشد که او تصور کرده است. در این صورت، اشکال و تناقض در قرآن نیست بلکه در برداشت ها و در فهمیده های اوست. بنابراین، با چه جرأتی می تواند زبان اعتراض به قرآن بگشاید و کتاب در تناقضات قرآن بنویسد، و لذا بعد از تفکر زیاد سر بلند کرد و به شاگردش گفت: بگو ببینم، این حرف را از کجا آورده ای؟ گفت: به فکر خودم رسیده. مدتی بود در این فکر بودم و جرأت اظهار نداشتم و عاقبت که از حل آن عاجز شدم، اظهار کردم. گفت: نه، این حرف مال تو نیست و حرف اقرن و امثال تو هم نیست. افق این حرف خیلی بالاتر از افق افکار شماهاست. بگو از که شنیده ای؟ گفت: راست مطلب این که، خدمت حضرت ابومحمد، حسن بن علی عسکری علیه السلام شرفیاب بودم. آن حضرت تعلیمم کرد که از شما بپرسم. تا فهمید این حرف از آن کیست، گفت، آری، آین نور از آن درخشیده است. فورا برخاست و تمام نوشته هایش را که در این زمینه داشت آورد و آنها را آتش زد و سوزاند. گفت: (اهل البیت ادری بما فی البیت)، «صاحبان خانه بهتر می دانند که در زوایای خانه شان چیست». اجنبی را چه رسیده است که از خفایای خانه ی من خبر دهد و درباره ی آن قضاوت کند. وحی در خانه ی آنها نازل شده است. (انما یعرف القرآن من خوطب به)، «آن کسی که مخاطب به خطابات قرآن است می فهمد که مقصد و مقصود قرآن کدام است».

اگر ارشاد و هدایت حضرت امام عسکری علیه السلام نبود، آن مرد فیلسوف گمراه شده و جمعیتی را هم گمراه کرده بود زیرا اگر یک آدم حکیم و عالم گمراه بشود، هزاران نفر دنبالش گمراه می شوند.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- کتاب حبل متین (جلد اول) – از صفحه 135 تا 137

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها