اسلام آوردن راهب مسیحی در نزد امام علی(ع)
فارسی 1715 نمایش |جمعی از مسیحیان همراه با راهب خود وارد مسجد مدینه شدند و قطعات طلا و اموال گران قیمتی ای را با خود آورده بودند. راهب خود را به جمعیتی که در حضور ابوبکر نشسته بودند رسانید و پس از ادای احترام گفت کدام یک از شما خلیفه پیامبر و امین دین است؟ حاضران به ابوبکر اشاره کردند. راهب به ابوبکر گفت: نام تو چیست؟
- نام من «عتیق» است.
– دیگر چیست؟
- نام دیگرم «صدیق» است.
– دیگر چیست؟
- نام دیگری ندارم.
– مقصود من تو نیستی، شخص دیگری است.
- منظور تو چیست؟
- من همراه دوستانم از روم آمده ام و بار شتر من، طلا و نقره است. منظور من از پیمودن این راه طولانی این است که مسائلی را از خلیفه پیامبر صلی الله علیه وآله بپرسم. اگر پاسخ صحیح داد، آیین اسلام را بپذیرم و از امر او اطاعت نمایم و اموال خود را بین مسلمین تقسیم کنم و در غیر این صورت به وطن باز گردم.
– مسائل خود را بپرس.
-شما باید به من امان و آزادی بدهی که مورد آزار قرار نگیرم.
– در امان هستی، بپرس.
- بگو: - آن چیست که برای خدا نیست، در نزد خدا نیست و خدا آن را نمی داند؟!
ابوبکر در پاسخ این سه سوال متحیر شد، پس از سکوت طولانی، به بعضی از اصحاب گفت که عمر را حاضر کنند. عمر وارد مجلس شد، راهب رو به عمر کرد و سوالات خود را مطرح نمود. او نیز از پاسخ درمانده شد. سپس عثمان را خبر کردند و به مسجد آمد، راهب از او پرسید. او نیز در جواب درمانده شد. راهب گفت: اینها پیران بزرگواری هستند، ولی متاسفانه به خود مغرور شده اند. سپس تصمیم گرفت تا به وطن بازگردد. در این هنگام سلمان با سرعت به حضور امام علی علیه السلام آمده و از آن حضرت استمداد نمود تا آبروی اسلام را حفظ کند. امام علی علیه السلام همراه حسن و حسین علیه السلام وارد مسجد شد. وقتی جمعیت مسلمین او را دیدند، شادمان شدند و تکبیر گفتند. ابوبکر به راهب گفت: کسی که تو می خواستی حاضر شد، هرچه سوال داری از او بپرس. راهب گفت: نام تو چیست؟ فرمود: نام من نزد یهود «الیا» نزد مسحیان «ایلیا» نزد پدرم «علی» و نزد مادرم «حیدر» است.
– چه نسبتی با پیامبر داری؟
-او برادر و پسرعموی من است و من داماد او هستم.
– به حق عیسی علیه السلام مقصود و گم شده من تو هستی! اکنون به من بگو، آن چیست که برای خدا نیست و در نزد خدا نیست و خدا آن را نمی داند؟!
– آنکه برای خدا نیست، فرزند و همسر است. آنچه در نزد خدا نیست، ظلم است و آنکه آن را نمی داند، شریک است که او در ملک خود آن را برای خود نمی داند.
راهب تا این پاسخ ها را شنید برخاست و زنار و کمربند خود را باز کرد و کنار گذاشت. پس امام علی علیه السلام را در آغوش گرفت و آن حضرت را بوسید و گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، محمد صلی الله علیه وآله رسول خدا است و تو جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله و امین این امت و معدن حکمت می باشی. نام تو در تورات «الیا»، در انجیل «ایلیا» در قرآن «علی» و در کتاب های پیشین «حیدر» است. تو بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله سزاوار مقام رهبری می باشی. آنگاه راهب برخاست و همه اموال خود را به آن حضرت تقدیم کرد. امام علیه السلام آن را گرفت و در همان مجلس بین مستمندان مدینه تقسیم نمود. راهب و همراهان در حالی که مسلمان شده بودند به وطن بازگشتند.
منـابـع
محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 250 تا 252
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها