در شبی که پیامبر قصد داشت از مکه به سوی مدینه خارج شود، ابوبکر و هند بن ابى هاله خواستند همراه رسول خدا (ص) باشند، حضرت دستور داد تا قبلا در فلان نقطه از راه غار که برایشان معلوم کرده بود بروند، و در آنجا بنشینند تا آن حضرت برسد، و خودش با على (ع) در منزل ماند و او را امر به صبر مى کرد تا نماز مغرب و عشا را خواند، آن گاه در تاریکى اوایل شب بیرون آمد در حالى که قریشیان در کمینش بودند و اطراف خانه اش قدم مى زدند و منتظر بودند تا نصف شب شود و مردم به خواب روند، او در چنین وضعى بیرون شد در حالى که مى خواند: «و جعلنا من بین أیدیهم سدا و من خلفهم سدا فأغشیناهم فهم لا یبصرون؛ و [ما] فراروى آنها سدى و پشتسرشان سدى نهاده و پردهاى بر [چشمان] آنان فرو گستردهايم در نتيجه نمىتوانند ببينند.» (یس/ 9) و کفى خاک در دست داشت، آن را به سر قریشیان پاشید، و در نتیجه هیچ یک از ایشان او را ندیدند و او هم چنان پیش مى رفت تا به هند و ابى بکر رسید، آن دو تن نیز برخاسته در خدمتش به راه افتادند تا به غار رسیدند، و هند به دستور آن حضرت به مکه برگشت، و رسول خدا (ص) و ابوبکر وارد غار شدند.
بعد از ادامه داستان آن شب مى گوید: تا آنکه از شب بعد یک ثلث گذشت او یعنى على (ع) و هند بن ابى هاله به راه افتاده و در غار رسول خدا (ص) را دیدار کردند، حضرت به هند دستور داد تا دو شتر براى او و همراهش خریدارى کند. ابوبکر عرض کرد: «من دو راحله تهیه دیده ام که با آن به یثرب برویم.» فرمود: «من آنها را نمى گیرم مگر اینکه قیمتش را از من بستانى.» عرض کرد: «به قیمت بردارید.» حضرت به على (ع) فرمود: «قیمت مرکب هاى ابوبکر را به او بده.» او نیز پرداخت، آن گاه به على (ع) درباره بدهى ها و تعهداتى که از مردم مکه به عهده داشت و امانت هایى که به وى سپرده بودند سفارشاتى کرد.
آرى، قریشیان در ایام جاهلیت، محمد (ص) را امین مى نامیدند، و به وى امانت مى سپردند، و او را حافظ اموال و متاعهاى خود مى دانستند، و همچنین اعرابى که از اطراف در موسم حج به مکه مى آمدند، و این معنا هم چنان تا ایام رسالت آن حضرت ادامه داشت، و در هنگام هجرت امانت هایى نزد آن حضرت گرد آمده بود و لذا به على (ع) فرمود تا همه روزه صبح و شام در مسیل مکه جار بزند که: "هر کس در نزد محمد امانتى و یا طلبى دارد بیاید تا من امانتش را به او بدهم."
سپس اضافه کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: «یا على مردم مکه به تو آسیبى نمى رسانند تا به مدینه نزد من آیى پس امانت هاى مرا در جلو انظار مردم به صاحبانش برسان، و من فاطمه دخترم را به تو و تو و او را به خدا مى سپارم، و از او مى خواهم که شما را حفظ کند.» سپس فرمود: «براى خودت و براى فاطمه ها و براى هر کس که بخواهد با تو هجرت کند راحله و مرکب خریدارى کن.»
ابوعبیده مى گوید: «من به عبیدالله یعنى ابن ابى رافع گفتم: مگر رسول خدا (ص) آن روز پولى که بتواند اینطور خرج کند داشت؟» گفت: «من نیز همین سؤال را از پدرم در موقعى که این حدیث را برایم مى گفت پرسیدم، او در جوابم گفت: مگر از ثروت خدیجه (ع) غافلى.»
تاریخ اسلام پیامبر اکرم سیره پیامبر اکرم امانتداری داستان تاریخی