در کتاب الدرالمنثور آمده که ابن ابى حاتم و ابوالشیخ و ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلائل و ابن عساکر در تاریخ خود از ابن عباس روایت کرده اند که در ذیل آیه ی «فأنزل الله سکینته علیه؛ پس خدا آرامش خود را بر او نازل کرد.» (توبه/ 40) گفته است: «یعنى بر ابى بکر، زیرا رسول خدا (ص) همواره بر سکینتى از پروردگار خود بود.» و نیز در همان کتاب آمده که خطیب در تاریخ خود از حبیب بن ثابت روایت کرده که درباره آیه ی «فأنزل الله سکینته علیه» گفته است: «این آیه در حق ابى بکر نازل شده، زیرا رسول خدا (ص) هیچ آنى بدون سکینت نبود.»
علامه ی طباطبایی ره: «ضمیر در "علیه" به دلالت سیاق (و على رغم دو روایت فوق) به رسول خدا (ص) برمى گردد، و این دو روایت به خاطر وقفى که در آنهاست ضعیفند، علاوه بر اینکه در این دو روایت ابن عباس و حبیب نظریه داده اند و نظریه آنها براى دیگران هیچگونه حجیت ندارد. گذشته از این، استدلال آن دو به اینکه "رسول خدا (ص) هیچ آنى خالى از سکینت نبوده" استدلالى است ناتمام، زیرا آیه «ثم أنزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین؛ آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد .» (توبه/ 26)»
همچنین آیه نظیر آن که در سوره فتح و مربوط به داستان حدیبیه است، مخالف آن است، چون این دو آیه تصریح مى کنند به اینکه سکینت جدیدى در خصوص این دو مورد یعنى حدیبیه و حنین بر آن جناب نازل شده، و به شهادت همین دو آیه در مورد بحث یعنى در داستان غار هم سکینت بر آن جناب نازل شده است. و گویا بعضى از مفسرین متوجه این اشکال شده اند لذا استدلال مزبور در روایت را حمل بر معناى دیگرى کرده و گفته اند: مقصود از این استدلال ابن عباس و حبیب این است که سکینت در غار ملازم با پیغمبر بوده، و این خود قرینه است بر اینکه سکینت بر ابى بکر نازل شده، و بعید هم نیست که روایت حبیب دلالتش بر این معنا نزدیک تر باشد.
مفسر نامبرده بعد از آنکه روایت ابن عباس را اول و روایت حبیب را بعد از آن نقل کرده گفته است: بعضى از مفسرین لغت و معقول، این روایت را گرفته و تعلیلى را که در آن است چنین توضیح داده اند که "در آن روز براى رسول خدا (ص) اضطراب و ترسى جدید و تازه دست نداد (پس سکینت بر ابى بکر نازل شده)". بعضى دیگر این حرف را چنین تقویت کرده اند که "اصل در ضمیر است که به مرجع نزدیک تر خود برگردد و در آیه مورد بحث به صاحب برمى گردد" ولیکن این حرف خیلى دل چسب نیست. بعضى دیگر گفته اند "ضمیر به رسول خدا (ص) برمى گردد، و در نتیجه سکینت بر آن جناب نازل شده، ولیکن نزول سکینت بر آن جناب دلیل بر این نیست که آن حضرت در آن روز دچار ترس و اضطراب شده باشد" این حرف هم درست نیست، زیرا همین که مى بینیم نزول سکینت عطف شده بر "لا تحزن" مى فهمیم که به خاطر همان ترس و اندوه ابى بکر و بعد از سفارش رسول خدا (ص) نازل شده.
اما اینکه گفت: "آن روز ترس و اضطرابى بر رسول خدا (ص) دست نداده تا سکینت بر او نازل شود" اگر این معنا را از اینجا استفاده کرده که چون در قرآن و در هیچ روایتى نیامده که رسول خدا (ص) در آن روز ترسیده باشد، ما نیز مى گوییم در قرآن و در هیچ روایتى نیامده که آن جناب در داستان حدیبیه و حنین ترسیده باشد، پس چطور نزول سکینت جدید را در آن دو واقعه قبول کرده است.
اگر بگوید: نزول سکینت مستلزم این است که طرف قبلا دچار ترس و اضطراب شده باشد. در جواب مى گوییم همانطور که قبلا هم گفته بودیم چنین استلزامى در کار نیست، اگر چنین استلزامى صحیح بود باید هیچ نعمتى بعد از نعمتى نازل نشود، و همیشه نعمت بعد از نعمتى مقابل و ضد خودش نازل گردد، و حال آنکه ما مى بینیم نعمت هاى دیگر الهى یکى پس از دیگرى نازل مى شود، نعمت بعد از نعمت، رحمت بعد از رحمت، ایمان و هدایت بعد از ایمان و هدایت، و همچنین بسیارى از انواع دیگر نعمت ها که بعد از مشابه خودش نازل شده، و قرآن کریم هم بر نمونه هاى بسیارى از این قبیل تصریح دارد.
اما اینکه گفت "رجوع ضمیر به پیامبر درست نیست، زیرا همین که مى بینیم سکینت عطف شده بر "لا تحزن" مى فهمیم که به خاطر همان ترس و اندوه ابى بکر و بعد از سفارش رسول خدا (ص) نازل شده" این نیز صحیح نیست، زیرا درست است که فاء تفریع دلالت دارد بر اینکه جمله مدخول آن مترتب بر ما قبل آن است، ولیکن معناى این ترتب و بعدیت، تنها ترتب و بعدیت زمانى نیست، و هیچ یک از علماى ادب چنین ادعایى نکرده، بلکه ممکن است بعدیت زمانى باشد، و ممکن هم هست بعدیت رتبه اى باشد. و با این حال دیگر این مفسر نمى تواند بگوید باید جمله "فأنزل الله سکینته علیه" مترتب بر کلام قبلى خود باشد، آن هم ترتب زمانى، هم چنان که نمى تواند بگوید باید مترتب به کلام نزدیک تر خود باشد، مگر اینکه قبول کند آن حرف را که اصل در ضمیر این است که به مرجع نزدیک تر خود برگردد، و حال آنکه خود او این حرف را از دیگران نقل کرد و سپس گفته که حرف صحیحى نیست.
ما وقتى سیاق آیه مورد بحث را از نظر بگذرانیم مى بینیم نزدیک ترین جمله اى که صالح باشد براى اینکه جمله "فأنزل الله سکینته علیه" متفرع بر آن گردد همان جمله "فقد نصره الله" است، که به طور اجمال مى گوید: خدا در فلان جا و فلان جا او را یارى کرد، و در این جمله و جملات بعد از آن به طور تفصیل بیان مى کند که چنین و چنان او را یارى کرده است. پس معلوم شد آن جوابى که این آقا در آخر کلامش به آن مفسر داده عینا همان حرفى است که خودش آن را تضعیف کرده و گفته بود: "اصل مذکور اصلى ندارد" اینک خودش همین اصل را با عباراتى دیگر مورد استدلال قرار داده است.
از همین جهت اشکال بر یک روایت دیگرى که در الدرالمنثور آن را از ابن مردویه از انس بن مالک نقل کرده معلوم مى شود. روایت این است که انس گفت: رسول خدا (ص) و ابوبکر وارد غار حرا شدند، پس آنگه ابوبکر به رسول خدا (ص) عرض کرد: «جاى ما آن قدر روشن و پیداست که اگر کسى جاى پاى خود را ببیند من و تو را خواهد دید.» حضرت فرمود: «چه فکر مى کنى درباره دو نفرى که سومى آن دو خداست، خداوند سکینت خود را بر تو نازل کرد، و مرا به لشکریانى که شماها نمى بینید تایید فرمود.» صرف نظر از اینکه این روایت متعرض غار حرا شده، و حال آنکه با اخبار مستفیضه و بسیار زیاد ثابت شده که نزول آیه مورد بحث مربوط به غار ثور است نه غار حرا، این اشکال در آن هست که سیاق آیه را تفکیک کرده، یک ضمیر به ابى بکر و یک ضمیر دیگر را به رسول خدا (ص) برگردانیده، و یک سیاق اجازه چنین تفکیکى را نمى دهد.
چند دلیل بر اینکه ضمیر " علیه" در جمله به رسول (ص) بر مى گردد نه به صاحب (ابو بکر)
در اینجا خواهید پرسید چرا ضمیر "علیه" را به ابى بکر برنگرداندید، و آن را به رسول خدا (ص) عاید ساختید؟ در جواب مى گوئیم: به چند دلیل:
اول، به خاطر اینکه همه ضمیرهایى که قبل و بعد از این ضمیر هست یعنى ضمیرهاى "إلا تنصروه"، "نصره"، "اخرجه"، "لصاحبه" و "ایده" همه به آن جناب برمى گردد، و با این حال و با اینکه قرینه قطعیه اى در کار نیست معنا ندارد که در میان همه این ضمائر تنها ضمیر "علیه" را به ابى بکر برگردانیم.
دوم اینکه، اصل بناى کلام بر اساس تشریح و بیان نصرت و تاییدى است که خداى تعالى نسبت به پیغمبر گرامیش نموده، و از اینجا شروع شده که اگر شما او را یارى نکنید، خداوند در روزى که احدى نبود تا بتواند یاریش کند او را یارى فرمود، و سکینت بر او نازل کرد، و به وسیله جنودى از نصر کمک نموده، از کید دشمنان حفظ فرمود، و همه اینها مختص به رسول خدا (ص) بوده. بدلیل اینکه کلمه "اذ" سه مرتبه تکرار شده و در هر بار جمله ما قبل تشریح شده. در بار اول که فرمود: «إذ أخرجه الذین کفروا؛ هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند او را [از مكه] بيرون كردند.» (توبه/ 40) بیان مى کند آن زمانى را که به طور اجمال در جمله «فقد نصره الله؛ اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد قطعا خدا او را يارى كرد.» (توبه/ 40) بود، و مى فهماند در آن زمانى او را یارى کرد که کفار او را بیرون کردند. و در بار دوم که فرمود: «إذ هما فی الغار؛ آنگاه كه در غار [ثور] بودند.» بیان مى کند تشخیص حالى را که قبل از آن ذکر شده بود، یعنى حال "ثانی اثنین" را، و مى فهماند که زمان این حال چه وقت بود، یعنى، در چه وقت او یکى از دو نفر بود. و در بار سوم که فرمود: «إذ یقول لصاحبه؛ وقتى به همراه خود مى گفت.» (توبه/ 40) بیان کرد تشخیص آن زمانى را که در غار بودند.
سوم اینکه، آیه شریفه هم چنان در یک سیاق ادامه دارد، تا آنجا که مى فرماید: «و جعل کلمة الذین کفروا السفلى و کلمة الله هی العلیا؛ كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پستتر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است .» (توبه/ 40) و جاى هیچ تردید نیست که این جمله بیان جملات قبل، و مقصود از "کلمه کسانى که کافر شدند" همان رأیى است که مشرکین مکه در دارالندوة دادند، که دسته جمعى آن جناب را به قتل رسانیده، نورش را خاموش کنند. و مقصود از "کلمه خدا" وعده نصرت و اتمام نورى است که به وى داده. و با این حال چطور ممکن است میان بیان و مبین جمله اى آورده شود که بیان مبین نباشد، یعنى، بیان راجع به نصرتى باشد که خداى تعالى از آن جناب کرده، و مبین راجع باشد به نصرت غیر او. پس با در نظر داشتن این چند جواب، باید گفت معناى آیه این است که: اگر شما مؤمنان، او را یارى نکنید، بارى خداوند یارى خود را نسبت به او هویدا ساخت، (و همه به یاد دارید) در آن روزى که احدى یاور و دافع از او نبود و دشمنان بى شمار او با هم یک دل و یک جهت و براى کشتنش از هر طرف احاطه اش کردند، و او ناگزیر شد به اینکه از مکه بیرون رود و جز یک نفر کسى با او نبود، در آن موقعى که در غار جاى گرفت و به همراه خود (ابوبکر) مى گفت "از آنچه مى بینى اندوهناک مشو که خدا با ماست و یارى به دست اوست" چگونه خداوند یاریش کرد.
سکینت خود را بر او نازل و او را با لشکریان غیر مرئى که به چشم شما نمى آمدند تایید فرمود، و کلمه آنهایى را که کفر ورزیدند (یعنى آن حکمى که بر وجوب قتل او صادر نموده و دنبالش دست به اقدام زدند) خنثى و مغلوب نمود. آرى، کلمه خدا (یعنى آن وعده نصرت و اظهار دین و اتمام نورى که به پیغمبرش داد) غالب و برتر است و خدا عزیز و مقتدرى است که هرگز مغلوب نگشته، حکیمى است که هرگز دچار جهل و در اراده و فعلش دچار خبط و غلط نمى شود.
از آنچه گذشت چند امر روشن مى گردد: امر اول اینکه جمله "فأنزل الله سکینته علیه" در عین اینکه متفرع بر جمله "إذ یقول لصاحبه لا تحزن" شده متفرع بر جمله "فقد نصره الله" نیز هست. چون همانطور که گفتیم ظرف "اذ؛ زمانى که" ظرف براى نصرت است، و کلام در مقام بیان یارى خداى تعالى از آن جناب است، و لا غیر، در نتیجه تفریع نیز. تفریع بر ظرف است با مظروف. به بیان ساده تر، جمله "فأنزل الله سکینته" تفریع است بر جمله "فقد نصره الله" نه بر جمله "یقول لصاحبه لا تحزن".
تاریخ اسلام پیامبر اکرم زندگینامه ابوبکر آرامش باورها در قرآن تفسیر