رسول خدا (ص) در یکی از احتجاجات خود به مسیحیان فرمود: «شما می گویید، خدا با عیسی متحد شده! برای اینکه از ابتدای محاوره، موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا کنید آیا منظور شما، اتحاد حقیقی است؟ و یا کنایه از کرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقیقی است، اتحاد حادث با قدیم و ممکن با واجب محال است، چون یا مستلزم جمع بین حدوث و قدم (جمع بین نقیضین) است و یا تبدیل حادث به قدیم و قدیم به حادث که هر دو مستحیل است.»
توضیح مطلب: «قدیم» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر نیست و «حادث» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر است. اتحاد قدیم و حادث، یعنی شیء معین در حالی که قدیم است، حادث باشد و در حالی که مسبوق به عدم نیست، مسبوق به عدم باشد جمع بین نقیضین است. و چیزی که قبلا قدیم بود، بدل به حادث شود، یعنی چیزی که قبلا مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نیز مستحیل است زیرا چیزی که نبود، هرگز تبدیل به بود نخواهد شد، اگر چیزی سابقه عدم نداشت، دیگر برای او سابقه عدم، فرض صحیح ندارد. اگر چیزی به خود متکی بود و مسبوق به غیر نبود، دیگر ممکن نیست مسبوق به غیر گردد. زیرا اگر هستی چیزی عین ذات او بود، نه مسبوق به غیر است و نه مسبوق به عدم، و این ذات هم قابل تغییر و تحول نیست. و اگر هستی چیزی عین ذات او نبود، به یقین مسبوق به غیر و عدم خواهد بود و چیزی که مسبوق به غیر و عدم است، نمی تواند مسبوقبه غیر و عدم نباشد.
بنابراین، شیء واحد در حالی که واحد است نمی تواند هم قدیم و هم حادث باشد و شیء قدیم نمی تواند به حادث تحول یافته و یا شیء حادث به قدیم متحول گردد. پس اگر منظور شما از اتحاد، معنای حقیقی آن باشد، این محال است چه به صورت جمع و یا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خدای سبحان قدیم است و عیسای مسیح حادث است و عیسی، مسبوق به عدم و غیر است و خدای سبحان، مسبوق به عدم و غیر نیست، اگر خدای قدیم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد که هر دو صورت آن چنانکه بیان شد مستحیل است و ریشه ی قرآنی مسئله نیز همان است که فرمود: «لیس کمثله شیء؛ هیچ چیز مانند او نیست.» (شوری/ 11) خدای سبحان غنی محض است بنابراین نیازی به غیر ندارد، پس هستی او عین ذات اوست و در این صورت نه سابقه ی عدم دارد و نه مسبوق به غیر است و نمی تواند با محتاج که مسبوق به عدم و غیر است، متحد باشد.
اینکه فرمود: «یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله و الله هو الغنی الحمید؛ اى مردم شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بى نياز ستوده است.» (فاطر/ 15) اختصاص به غیر عیسی ندارد، بلکه عیسی و غیر عیسی در این حکم یکسانند، همه ممکن ها مسبوق به غیر و محتاج به خدا هستند. اما اگر مراد شما از این اتحاد، کرامت است، زیرا عیسی (ع) موجودی کریم و برجسته است، در نقض این حکم باید گفت: این کرامت، اختصاصی به حضرت مسیح ندارد، زیرا انبیای دیگرچون ابراهیم، نوح، آدم و… (ع) هم از کرامات برخوردار بوده اند. چگونه درباره ی انبیای دیگر، قایل به اتحاد نشدید اما در خصوص عیسی (ع) سخن از اتحاد به میان آوردید؟ بعد از ارائه این برهان، عده ای از ترسایان ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کرده برخی از آنان گفتند: همان طور که خداوند در قرآن، ابراهیم را خلیل خود معرفی کرد، «واتخذ الله إبراهیم خلیلا؛ خدا ابراهيم را دوست گرفت.» (نساء/ 125) عیسی (ع) را هم به عنوان فرزند خود گرامی داشت. حضرت رسول (ص) فرمود: «این قیاس مع الفارق است زیرا خلیل بودن ممکن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممکن است انسانی بر اثر کمال علمی و عملی، خلیل الله بشود ولی اتحادش با خدا مستحیل است.»
معنای خلیل خلیل یا از «خلت» به معنای فقر و نیاز است و یا از «خلت» به معنای رازداری و رازدانی است، اگر به معنای فقر و نیاز باشد، همان است که می گوییم «سد به خلتنا» یعنی به وسیله ولی عصر (ع) فقر و نیاز ما را برطرف کن. ابراهیم را خلیل می گویند، برای اینکه احساس کرد که به غیر خدا محتاج نیست، گرچه همه نیازمند به خدا هستند «یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله؛ اى مردم شما به خدا نيازمنديد.» (فاطر/ 15) لیکن عده ای آن را ادراک می کنند و عده ای درک نمی کنند. آنها که ادراک نمی کنند، یا به خود متکی هستند و یا به دیگران و آنها که فقر عمومی را درک می کنند و سراسر جهان را فقیر و نیازمند می دانند، نه به خود متکی هستند و نه به غیر خدا تکیه می کنند بر خلاف کسی که این حقیقت را نفهمیده خود را غنی یا مستغنی می پندارد و طغیان می کند: «إن الإنسان لیطغی* أن راه استغنی؛ حقا كه انسان سركشى مى كند همين كه خود را بى نياز پندارد.» (علق/ 6- 7) ابراهیم خلیل (ع) این واقعیت را مشاهده نمود یعنی فهمید که نیازمند است.
تنها خدای سبحان می تواند نیازهای او را رفع کند. کسی که خود را بی نیاز بپندارد یا نیازمند بداند اما گمان کند دیگری یا دیگران، توان رفع نیاز او را دارند، حقیقت خود را نشناخته است، زیرا واقعیت انسان و هر موجود ممکن دیگر، عین فقر به خدا و ربط به اوست، وقتی خود را نشناخت به یقین خدا را هم نشناخته است، نه از آیات آفاقی خدا اطلاعی دارد و نه از آیات انفسی وی سهمی برده است، اما ابراهیم (ع) خود را شناخته، در سراء و ضراء فقط به خدا تکیه کرد، آن روز که ظفرمندانه بتها را شکست، فقط به خدا متکی بود، آن روزی هم که محکوم به آتش شد، «حرقوه وانصروا الهتکم؛ گفتند اگر كارى مى كنيد او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى دهيد.» (انبیاء/ 68) جز به خدا تکیه نکرد؛ می گویند: وقتی جبرئیل عرض کرد «من مأمورم به خواسته های تو پاسخ دهم.» در حالی که او را به آتش می انداختند، فرمود: «من محتاجم، ولی نه به تو زیرا تو نیز مانند من محتاجی و قدرتی که داری قدرت خداست که در تو ظهور کرده است.»
«إن کل من فی السموات الأرض إلا اتی الرحمن عبدا؛ هر كه در آسمانها و زمين است جز بنده وار به سوى [خداى] رحمان نمى آيد.» (مریم/ 93) هیچ موجودی در آسمان و زمین یافت نمی شود جز اینکه از جهت ذات، صفت و فعل، نیازمند خداست و این عبودیت به عنوان فقر ذاتی، ازهرسه جهت، فراگیر هرموجود ممکن است، لذا خلیل خدا، که از توحید ناب برخوردار است، گفت: حتی سؤال هم نمی کنم زیرا علم خدا به حال من کافی است و نیازی به سؤال نیست و این مقام از برجسته ترین مقامات کسانی است که در اثر آگاهی فوق العاده، حتی در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمی دهند، زیرا می دانند خدای سبحان که ولی محض است، آنها را اداره می کند، تنها تحت ولایت خدای سبحان هستند و خدای سبحان هم که فعال مایشاء است، جز حکمت و مصلحت چیزی نمی خواهد و کاری نمی کند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در میان می گذارند.
ابراهیم خلیل (ع) در کمال انقطاع، به خدای سبحان توکل کرد و از این جهت خلت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنی محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد و چون در خلت منقطع و در احساس نیاز، کامل بود و در رفع نیاز، به خدا تکیه و به علم خدا بسنده کرد، حتی رفع نیاز را به زبان هم نیاورد، از این جهت خلیل الله شد. و اگر خلیل از خلت باشد، به معنای دوستی، رازداری و رازدانی است. چون ابراهیم خلیل از اسرار الهی با خبر بود و از ملکوت خدا مستحضر شد، خلت و دوستی با خدا سراسر وجودش را پر کرد، زیرا او از هر چه غیر خدا بود، دل کند و آن را «آفل» دانست و آفل را شایسته خلت و محبت نیافت و اعلام داشت که «لااحب الافلین؛ غروب کنندگان را دوست ندارم.» (انعام/ 76) یعنی محبت و خلت من فقط از آن خداست که افول و غروب ندارد و از این جهت خلیل الله شد، زیرا او در پی انتخاب دوست بود و فهمید چیزی که هستی او عین ذاتش نیست، شایسته خلت و محبت نیست، لذا به غیر خدا دل نبست.
جمله ی ”لا أحب الافلین“ در قرآن به عنوان شعار توحیدی ابراهیم خلیل، مطرح است، زیرا چیزی که هستی او عین ذات او نیست سرانجام در مرتبه ای از مراتب هستی، گرفتار افول و غروب خواهد شد، چنانکه در مرحله ای هم گرفتار افول و غروب بوده است «کل شیء هالک إلا وجهه؛ جز ذات او همه چيز نابودشونده است.» (قصص/ 88) محکوم به هلاکت بودن، برای همگان است، یا پیش روی دارند و یا پشت سر گذاشته اند و تنها فیض منبسط حق است که افول ندارد و زوال پذیر نیست و چون ابراهیم خلیل هستی اش را متوجه وجه الله کرده که از گزند افول مصون است، محبوبی جز امر واقعی و دوستی جز امر زوال ناپذیر نیافت و گفت: «إنی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الأرض؛ من از روى اخلاص پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است.» (انعام/ 79) و از این جهت خلیل الله شده است و خلیل خدا شدن، غیر از متحد با خدا شدن است. عیسی نیز نه فرزند خداست و نه متحد با او، زیرا ولادت، امری است تکوینی و غیر از کرامت است.
اگر موجودی، فرزند موجود دیگر بود، در همه حالات این مسئله صادق است. چه او صالح باشد چه غیر صالح، ولی چون خدای سبحان منزه از تولید است، هرگز والد و ولد نخواهد بود. «لم یتخذ ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل؛ ستايش خدايى را كه نه فرزندى گرفته و نه در جهاندارى شريكى دارد و نه خوار بوده كه [نياز به] دوستى داشته باشد.» (اسراء/ 111) پس خدای سبحان، خلیل دارد (صفت ثبوتی) ولی فرزند ندارد و با چیزی هم متحد نیست (صفت سلبی). وقتی سخنان رسول خدا (ص) به اینجا رسید گروهی از مسیحیان که در محضر محاوره حاضر بودند، به یکدیگر نگاه کرده یکی از آنها گفت: فرزند شدن و پدری و پسری، در کتابهای آسمانی آمده است، در بعضی کتابها آمده که عیسای مسیح (ع) گفت: «إنی أذهب إلی أبی» من به سوی پدرم می روم، معلوم می شود (معاذالله) عیسی فرزند است و خدا پدر او! رسول خدا (ص) فرمود: «در آن کتاب آمده است که «إنی أذهب إلی أبی و أبیکم» من به طرف پدر خود و شما می روم. یعنی اگر منظور از ابوت، خدای سبحان است، مبدئیت خدا اختصاصی به عیسی نخواهد داشت و اگر منظور، کرامت است، باز هم اختصاصی به عیسی ندارد. پس اگر به معنای فرزند ظاهری باشد، همه باید فرزند خدا باشند، در حالی که چنین نیست، و اگر به معنای کرامت باشد (فرزندی معنوی) همه انبیا و اولیا از آن برخوردارند، در حالی که شما این کرامت را فقط برای عیسی می دانید.»
بنابراین اولا در گفتار منقول از حضرت مسیح (ع) «إنی أذهب إلی أبی و أبیکم» است. ثانیا هر معنایی که برای ابوت ذکر شد، مشترک بین عیسی و غیر عیسی است. ثالثا شاید منظور از «أب»، آدم یا نوح یا ابراهیم باشد که شیخوخیت و سمت پدری نسبت به همه انبیای بعدی دارند. مسیحیان حاضر در جلسه چاره ای جز سکوت نداشتند، چون نه راه حکمت برای آنها باز بود و نه راه جدال احسن. وقتی مشرکان در قبال برهان قاطع قرار گرفتند، گاهی به فطرت توحیدی خود بر می گردند. خدای سبحان می فرماید: وقتی تو برهان قاطع اقامه کردی، آنها سرافکنده شده به فطرت اصلی خویش باز گشته و نمی توانند چیزی در جواب تو بگویند. «فسینغضون إلیک رؤسهم؛ سرهاى خود را به طرف تو تكان مى دهند.» (اسراء/ 51) مسیحیان نیز همانند یهودیان، مجاب شده سخن قابل طرحی نداشتند.
تاریخ اسلام پیامبر اکرم مسیحیت سیره پیامبر اکرم باورها در قرآن پرستش حضرت عیسی (ع) شرک