فلسفه ی اسلامی، عنوانی است که همواره محل اختلافات تاریخ نگاران بوده است. عده ای چون ارنست رنان، اساسا آن را صرفا ملغمه ای از اندیشه های ارسطو و نوافلاطونیان می دانند و معتقدند که «اگر مجموعه افکار و عقایدی را که در مناطق امپراطوری اسلامی و در سرزمین هایی دور از شبه جزیره عربستان، به عنوان عکس العملی در برابر روحیه ی عربی به وجود آمد، "فلسفه ی اسلامی" بنامیم، جز خلط مبحثی ناستوده، چیز دیگری نخواهد بود.» در مقابل، گروهی دیگر از محققان به وجود فلسفه ی اسلامی اذعان دارند و هدف آن را "وفق دادن بین فلسفه ی ارسطو و افلاطون و بین عقل و دین" می دانند. در این تلاش، فیلسوفان مسلمان، به سه راه رفته اند: گروهی، چون ابوحامد غزالی، بر عدم امکان اتفاق میان دین و فلسفه تأکید دارند. گروهی دیگر، چون ابن رشد، این نگاه را می پذیرند و برتری را به فلسفه می دهند. دسته ی آخر، چون کندی و فارابی و ابن سینا، به شرط فرق گذاشتن میان "عقاید عامه و خاصه" و همچنین تأویل آیات قرآن، آشتی میان دین و فلسفه را ممکن می دانند. نگاه فیلسوفان مسلمان به مقوله عشق و محبت و دوستی، چنان که در مواردی خود نیز به آن اذعان داشته اند، نگاه ارسطویی و گاه افلاطونی است که یگانه پرستی اسلامی و موضوعاتی چون رابطه ی بنده با پروردگار نیز بر آن مؤثر بوده است و در نهایت، نظریات خاص و بدیعی را (متأثر از جمع میان فلسفه ی یونانی و تعالیم اسلامی) پدید آورده است.
به عنوان مثال می توان از ابوالحسن عامری، فیلسوف قرن چهارم هجری نام برد که در کتاب "السعاده و الاسعاد" به مقوله ی محبت و دوستی می پردازد. مباحث عامری در این زمینه، متأثر از اندیشه های ارسطو است و خود عامری نیز به آن اذعان دارد و در موارد متعددی به بیان نظریات ارسطو درباره ی موضوع می پردازد و خود را در مقام شارح نظرات وی می نشاند. او محبت را به دو گونه ی "ذاتیه" و "عرضیه" تقسیم می کند و می گوید که تمایل محبت ذاتیه به "شبیه" و تمایل محبت عرضیه به "اضداد" است. محبت ذاتیه، وصف حال "نفس ناطقه" است که هر چه چون خود بیابد را دوستی می دارد، چرا که محب "حق" و "صدق" است در حالی که "نفس شهوانیه" و "نفص غضبیه"، شبیه خود را دوست ندارند و بلکه کسی را دوست دارند که به آنها در رسیدن به مقصودشان کمک کند. عشق نیز "افراط در محبت" است. از نظر عامری، محبت، همانا "الفت" است و این مقوله ای است ضد "بغض و نفرت" که همانندی و موافقت، شرط اساسی آن است. ارتفاق در سفر و جنگ و سایر کارهای اشتراکی، موافقت، شفقت، سلامت نفس و نصیحت از جمله اسباب محبت هستند و در این میان، نصیحت مهمترین سبب محبت است و حتی می توان گفت که "نصیحت، همان دوستی است". پاکیزگی لباس نیز از جمله اسباب دوستی است، چرا که "ابتداء دوستی، لذتی است که از دیدار حاصل می آید" و در نهایت، "معاشرت" و هم نشینی، چنان که ارسطو نیز بدان اشاره کرده است، از اسباب دوستی و "فعل" آن است.
عامری با بیان نظر ارسطو درباره "خود دیگر" بودن دوستان برای یکدیگر، به بیان تفاوت میان دوستی و محبت می پردازد و می گوید «یک فرد نمی تواند دوستان زیادی داشته باشد، در حالی که می تواند به افراد زیادی محبت داشته باشد.» وی، با تکرار نظرات ارسطو در بیان ضرورت محبت و دوستی در زندگی انسان و بیان اینکه در فقر و مشکلات، ملجأ و پناهی جز دوست برای انسان نیست و اینکه دوست، با کلام و نگاه و تسلی خاطر در هنگام بروز مشکلات و ابتلا به حزن و اندوه، یاور انسان است و او را معزز می دارد، به بیان فضیلت محبت بر کرامت و عزت می پردازد و می گوید که «محبت، فضیلتی والاتر است و از کرامت بهتر، چرا که از خوبی هایی است که از دل انسان برمی آید و نه از خارج آن.»
محبت فرزند به والدین، به دلیل آن است که آنها علت وجود او بوده اند و محبت والدین به فرزند نیز از آن رو است که او "خود دیگر" آنهاست. علت محبت زن و مرد نیز، حفظ نوع بشر (تولید مثل) می باشد. محبت میان اعضای مدینه نیز از آن روست که هیچ کسی نمی تواند به تنهایی احتیاجات خود را برآورد. اینها محبت های طبیعی هستند که عامری، به نقل از ارسطو، ذکر می کند. عامری، به پیروی از ارسطو، محبوب را بر سه قسم می داند: خیر و لذت و نفع. اما سپس اضافه می کند که لذت و نفع نیز تنها باید در راستای رسیدن به خیر باشند و تنها در این محبت، محبت معطوف به ذات محبوب است و نه چیزی غیر از آن. این محبت "ذاتیه" است و تمام محبت را در خود دارد، یعنی هم خیر همنشین را به دنبال دارد و هم لذت و نفع او را. ارسطو معتقد بود خواستن بهترین خیر برای دوست (که همانا "خدا شدن" است) در دوستی ممکن نیست، چرا که در این صورت دوستی از بین می رود، دوستی میان انسان و خدایان ممکن نیست. اما عامری می گوید از آنجایی که هر خیری که به دوست برسد، گویی به خود فرد رسیده است، انسان از فضیلت یافتن دوست بر خود اکراه ندارد. عامری در ادامه ی سخنان خود به ارائه ی روش هایی برای برخورد با دوستان و همچنین چگونگی معاشرت با آنها می پردازد.
ابن سینا نیز از جمله فیلسوفان اسلامی است که به محبت و عشق توجه خاص نشان داده است و رساله ای را نیز به همین نام، "رساله فی العشق" معروف به "رساله ی عشقیه" به نگارش درآورده است. به نظر می رسد این رساله، که در آن از تکاپوی عشق در سراسر کائنات بحث می شود، بخشی از پیکره ی نظام فکری اوست که شاید بعدها تکمیل شده باشد. ابن سینا در این رساله که به 7 فصل تقسیم شده است، عشق را نه چیزی منحصر به انسان، که ساری و جاری در تمام موجودات، از افلاک و عناصر گرفته تا موالید سه گانه (معدنیات و نباتات و حیوان) می داند. حتی می توان گفت که همین عشق، سبب وجودی موجودات است از نظر وی، هر موجودی، بنا به طبیعت خود به سوی کمال، که همانا خیر اوست، متمایل است.
نسبت مراتب موجودات و عشق
موجودات را می توان در سه سطح کلی دسته بندی کرد: آنچه که کمال را در خود دارد؛ آنچه ناقص است و چیزی میان این دو حالت. این گروه سوم را نمی توان به حقیقت از وجود بهره مند دانست و ابن سینا می گوید که ذکر نام آنها در اینجا تنها در "مجاز" ممکن است. اما آنچه ناقص است، "شوق طبیعی و عشقی غریزی" برای رسیدن به کمال دارند و این عشق هرگز از این موجودات جدا نمی شود و اگر چنین نمی بود نیز نیاز به عشقی دیگر بود تا این عشق کلی را حفظ نماید خیر، معشوق بالذات است و اگر تمایل به رسیدن به این معشوق نبود، هیچ حرکت و تلاشی از حیچ موجودی سر نمی زد و این عشق به خیر است که موجودات را به جنبش وامی دارد. خیر خود نیز عاشق خیر است و عشق خود در حقیقت چیزی نیست جز "نیکخواهی برای نیک (استحسان الحسن)". خیر اول [خداوند باری تعالی] نیز همین گونه عاشق خود است و عشق او به خود، کامل ترین عشق هاست.
ابن سینا برای عشق در میان موجودات، مراتبی را برمی شمارد و از عشق نباتی به عشق حیوانی و از آن به عالم انسانی و در نهایت عشق به علت اولی و معشوق نخستین می رسد. در نفس نباتی، سه قسمت یافت می شود: قوه ی تغذیه، قوه ی رشد و نمو و قوه ی تولید مثل و هر کدام از این قوا، خود مبدأ شوق و عشقی هستند. به عنوان مثال، قوه تولید مثل، مبدأ شوق و عشق به فراهم آوردن شرایط برای به وجود آمدن دگری است که "از اوست (هو منه)." نیروی عشق خواستار تمرکز و وحدت است و این تمرکز در نفوس حیوانی بیش از نفوس نباتی است. در نفوس حیوانی قوه "حاسه" به کار گرفته می شود و از این رو، به واسطه این قوه، نسبت به بعضی چیزها الفت پیدا می کند و نسبت به چیزهایی دیگر کراهت.
عشق، به طور کلی بر دو نوع است: طبیعی و اختیاری (همان). عشق نباتات، از جمله عشق های طبیعی است (که در آن هر موجودی، به اتصال به مکان طبیعی خود که همانا کمال آن است، تمایل دارد) و عشق عالم حیوانات، اختیاری و این دومین، افضل است. چرا که در آن قوه ی حاسه به کار رفته است و مختص حیوان است. در حالی که عشق طبیعی به همه ی موجودات تعلق دارد.
اما به نظر می رسد آنچه از بیان تمام اینها منظور نظر ابن سینا بوده است، ذکر "معشوق اول" و نشان دادن قرب به او به عنوان ملاک ارزش هر چیز. البته او اهمیت دستیابی به و لمس معشوق و همچنین معانقه با وی را نیز برای عاشق غیر طبیعی نمی داند، ولی در نهایت اینها را نیز در چارچوب عشق موجود به "زیبایی (جمیله)" می داند. با توجه به اینکه زیبایی از نظر ابن سینا همان "کمال" است، دوباره توجه خود را به "علت اولی" برمی گرداند و با بیان اینکه دارا بودن تمام خیرها و کمالات، از خصایص لازم علت اولی است، عشق به او را برای "نفوس متألهه" امری طبیعی می شناسد. تحقق شعور در انسان، به وحدت و تمرکز نیروی عشق مدد می رساند و از اینرو، دریافت شوق غریزی و عشق به علت اولی، امری مختص انسان می باشد. در نهایت نیز، ابن سینا، با اسناد این جمله به پروردگار باری تعالی، مبنی بر اینکه "هر که عاشق من شود، من نیز عاشق او خواهم شد (عشقنی و عشقته)"، هر نوع اهمال در پیمودن راه این عشق جایز نمی داند و به تشبه به "ملک اعظم"، که رضای او نیز در همین تشبه است، توصیه می کند.
چنان که دیده شد، سخن گفتن از عشق و محبت و دوستی در میان فلاسفه ی اسلامی بی سابقه نیست. گروهی از این فلاسفه، چون ابن سینا، عشق را در چارچوب دستگاه معرفت شناسی دینی خود جای می دهند و گروهی دیگر نیز، چون عامری، آن را بیشتر در چارچوب روابط اخلاقی اعضای جامعه مورد توجه قرار می دهند. علاوه بر اینها، گروهی از فلاسفه ی مسلمان نیز که به فلسفه ی سیاسی اهتمام بیشتری داشته اند، محبت و دوستی را در چارچوب نظریه ی سیاسی خود مطرح نموده اند و بر لزوم آن در جامعه برای دستیابی به جامعه سالم و مناسب زندگی تأکید نموده اند. فارابی و خواجه نصیرالدین طوسی از جمله این اندیشمندان هستند.
فلسفه اسلامی اندیشه عشق محبت ابن سینا ابوالحسن عامری نیشابوری جهان بینی