قرآن کریم به عنوان تنها کتاب دست نخورده آسمانی، مسأله تثلیث و این که عیسی مسیح فرزند خداوند است و از این طریق منسب خدایی پیدا می کند را برگرفته از امتهای گذشته می داند. قرآن کریم منکر این است که مسیح (ع) این آراء و عقاید (خرافی) را به مسیحیان القاء نموده و آن را در بینشان ترویج کرده باشد، بلکه مسیحیان در این عقاید دینی از رؤسای خود تقلید کرده و هنوز هم می کنند و به طور تعبد و کورکورانه تسلیم دستورات ایشانند و رؤسا هم این عقائد را از بت پرستان قدیم گرفته بودند، هم چنان که قرآن کریم فرمود: «و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصاری المسیح ابن الله، ذلک قولهم بأفواههم، یضاهؤن قول الذین کفروا من قبل، قاتلهم الله أنی یؤفکون، اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله و المسیح ابن مریم، و ما أمروا إلا لیعبدوا إلها واحدا لا إله إلا هو سبحانه عما یشرکون؛ یهود گفت: عزیر پسر خدا است و نصارا گفتند: مسیح پسر خدا است، این سخنی است که (بدون فکر و سند و تنها به لقلقه) زبانشان می گویند، مثل اینکه از سخنان کفاری که قبل از ایشان بودند الگو گرفته اند، خدایشان بکشد، که چه دروغهایی می تراشند، یهودیان احبار خود و مسیحیان رهبانهای خود را به جای خدای تعالی ارباب خود گرفتند و نیز مسیح پسر مریم را خدای خود اتخاذ نمودند با اینکه مامور نشده بودند مگر به اینکه معبودی واحد را عبادت کنند که هیچ معبودی جز او نیست و منزه است خدا از آن شرک که می ورزند.» (توبه/ 31)
منظور از این کفاری که می فرماید یهود و نصارا از ایشان الگو گرفتند، نمی تواند عرب جاهلیت و بت پرستی ایشان باشد که معتقد بودند ملائکه دختران خدایند، برای اینکه اعتقاد یهود و نصارا به اینکه خدا فرزند دارد از نظر تاریخ قدیم تر از ایامی است که با عرب جاهلیت تماس پیدا نموده، با آنها اختلاط پیدا کنند، مخصوصا اعتقاد یهود که معلوم است قدیم تر از اعتقاد نصارا است با اینکه ظاهر جمله: "من قبل" این است که یهود و نصارا عقائد خرافی خود را از کفاری گرفتند که قبل از آمدن این دو کیش می زیسته اند، علاوه بر اینکه بت پرستی عرب جاهلیت مذهبی بود که از دیگران به ایشان منتقل شده بود و خود مبتکر آن نبودند.
می گویند: اولین کسی که بت را بر بام کعبه نصب کرد و مردم را به پرستش (و یا حد اقل تعظیم) آن دعوت کرد، عمرو بن لحی بود که معاصر با شاپور ذوالاکتاف بوده، در آن ایام بزرگ قوم خود در مکه بوده و با قدرتی که داشته، پرده داری کعبه را به خود اختصاص داده بود، سپس سفری به شهر بلقاء که در اراضی شام واقع شده بود رفت، در آنجا به مردمی برخورد که بت هایی داشتند و آنها را می پرستیدند، از ایشان وجه این عملشان را پرسید، گفتند: «این بت ها ارباب ما هستند که ما آنها را به شکل هیکل های علوی (آسمانی) و اشخاصی (نیرومند) از بشر ساخته ایم و با پرستش آنها از آن هیکل ها یاری می گیریم و باران طلب می کنیم و آنها برای ما باران می فرستند.» عمرو بن لحی از ایشان خواست یکی از بت هایشان را به وی بدهند، ایشان هبل را به او دادند، عمرو هبل را با خود به مکه آورد و بر بام کعبه نصب نموده، مردم را به پرستش آن دعوت نمود، البته بت اساف و نائله به صورت یک زن و شوهر نیز با او بود، مردم را دعوت کرد که آن دو بت را هم بپرستند و با پرستش آنها به سوی خدا تقرب بجویند. و از عجائب امر این است که قرآن اسامی چند بت را ذکر کرده که مربوط به اعراب زمان نوح بوده اند و قرآن شکوه نوح از بت پرستی قومش را اینطور نقل فرموده: «و قالوا لا تذرن آلهتکم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا یغوث و یعوق و نسرا؛ خدایا این مردم به یکدیگر سفارش کردند که زنهار خدایان خود را رها مکنید و دست از خدای ود و خدای سواع و یغوث و یعوق و نسر برندارید.» (نوح/ 23)
علاوه بر اینکه مذهب وثنیت که در روم و یونان و مصر و سوریه و هند بود، به نقاط یهود نشین و نصرانی نشین یعنی فلسطین و حوالی آن نزدیک تر و انتقال عقائد و احکام دینی آنان به میان اهل کتاب آسان تر و اسباب این انتقال فراهم تر بود. پس نمی توانیم بگوئیم منظور از کفاری که عقائد کفر آمیز اهل کتاب از قبیل فرزندی عیسی برای خدا و امثال آن از کفار گرفته شده چون شبیه به عقائد ایشان است عرب جاهلیت است بلکه منظور وثنیت قدیم هند و چین و وثنیت غرب یعنی روم و یونان و شمال آفریقا است، هم چنان که تاریخ هم نظیر این عقائد که در اهل کتاب موجود است یعنی عقیده پدر و فرزندی، تثلیث، صلیب، فداء و امثال آن را از ایشان حکایت نموده، و این از حقایق تاریخی است که قرآن شریف آن را بیان می کند.
نظیر آیات سابق در دلالت بر این حقیقت آیه زیر است که می فرماید: «قل یا أهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم غیر الحق و لا تتبعوا أهواء قوم قد ضلوا من قبل و أضلوا کثیرا و ضلوا عن سواء السبیل؛ بگو ای اهل کتاب در دین خود به غیر حق تجاوز مکنید و هوا و هوس مردمی را که از قدیم گمراه بودند و بسیاری را هم گمراه کرده و خود از راه میانه منحرف شدند پیروی مکنید.» (مائده/ 77) و بیان می کند غلو اهل کتاب در دین و به غیر حق، همان تقلیدی است که از هوا و هوس مردم گمراه کردند، مردمی که قبل از ایشان بودند. و این آیه خود شاهد دیگری است بر اینکه مراد از جمله: "یضاهؤن قول الذین کفروا من قبل" در آیه سوره توبه عرب جاهلیت نیست، چون کفاری را که اهل کتاب آنان از آنان پیروی کردند چنین توصیف کرده که (بسیاری از مردم را گمراه کردند)، معلوم می شود سمت پیشوایی ضلالت را داشتند، مردمی به اصطلاح پیشرفته بوده اند که دیگران چشم بسته از آنها تقلید می کردند و عرب جاهلیت چنین مردمی نبودند و در مقایسه با امت های دیگر چون فارس و روم و هند و غیر ایشان عقب مانده ترین مردم عصر خود بودند. و نیز مراد از جمله مذکور در سوره توبه احبار و رهبان نیست، برای اینکه آیه شریفه مطلق است و اگر مراد احبار و رهبان بود، باید می فرمود: "لا تتبعوا اهواء قوم منکم... و اضلوا کثیرا منکم"، پس منظور از جمله مذکور جز همان وثنیت چین و هند و غرب نمی تواند باشد.
امت هایی که دعوت مسیحیت برای اولین بار در بین آنان راه یافته و گسترش پیدا کرده از قبیل روم و هند و...، قبلا امتی وثنی صابئی، یا برهمایی و یا بودایی بودند، و در آن مذاهب اصولی از مذاق تصوف از جهتی و از فلسفه برهمنی از جهت دیگر حکمفرما بود، و همه آنها سهمی وافر از این اعتقاد داشتند که لاهوت در مظهر ناسوت ظهور کرده است. و نیز اصول عقاید مسیحیت یعنی سه گانه بودن واحد، و نازل شدن لاهوت در لباس ناسوت، و اینکه لاهوت عذاب و به دار آویخته شدن را پذیرفت تا فدا و کفاره گناهان خلق شود، در بت پرستان قدیم هند و چین و مصر و کلدان و آشور و فرس بر سر زبانها بوده، و همچنین در بت پرستان قدیمی غرب از قبیل رومیان و اسکاندیناویان و غیر ایشان سابقه داشته، و کتبی که در ادیان و مذاهب قدیم نوشته شده از وجود چنین عقائدی خبر داده است. از آن جمله "دوان" در کتاب خود (خرافات تورات و ادیانی دیگر چون تورات) نوشته است: «اینک نظری به هند می افکنیم و می بینیم که بزرگترین و معروف ترین عبادت لاهوتیشان تثلیث است، و این تعلیم را به زبان بومی خود "تری مورتی" می گویند. و این نامی است مرکب از دو کلمه به لغت سنسکریتی، یکی "تری" یعنی سه تا، و یکی "مورتی" یعنی هیات ها و اقنوم ها، و این سه اقنوم عبارتند از: 1- برهما، 2- فشنو، 3- سیفا، که در عین اینکه سه اقنومند، یک چیزند و وحدت از آنها منفک نیست، و در نتیجه به عقیده آنان این یک چیز، معبود واحدی است.»
آن گاه می گوید: «برهما به عقیده آنان پدر، و فشنو پسر، و سیفا روح القدس است.» و اضافه می کند که نامبردگان، سیفا را "کرشنا" می خوانند، یعنی رب مخلص، و روح عظیمی که "فشنو" از او متولد می شود. (و این کرشنا، همان "کرس"، به زبان انگلیسی به معنای مسیح مخلص است.) پس فشنو، همان الهی است که در ناسوت زمین ظهور کرده تا مردم را نجات دهد. پس او یکی از اقانیم سه گانه است که روی هم "الهه" واحدند.
و نیز اضافه می کند که هندیان به عنوان رمز، اقنوم سوم را به شکل کبوتر می کشند، عینا همانطور که مسیحیان آن را رمز آن می دانند. مستر فابر هم در کتاب خود (اصل الوثنیه) می گوید: «ثالوث (سه تایی) را در بین هندیها نیز می یابیم، آنها هم به این عقیده معتقدند و خدا را مرکب می دانند از: برهما، و فشنو، و سیفا. و این ثالوث را نزد بودائیان نیز می بینیم، چون آنها هم می گویند "بوذ" معبودی است دارای سه اقنوم و همچنین بوذیو (جنسیت) می گویند "جیفاء" مثلث اقانیم است.» و سپس اضافه می کند که چینی ها هم بوذه را عبادت می کنند و آن را "فو" می دانند، و می گویند "فو" سه اقنوم است، همانطور که هندیها می گفتند.
دوان، در همان کتاب می گوید کشیشان کلیسای منفیس مصر برای مبتدئینی که تازه می خواهند دروس دینی را بیاموزند از ثالوث مقدس اینطور تعبیر می کنند که اولی دومی را خلق کرد و دومی سومی را، آن گاه هر سه یکی شدند به نام ثالوث مقدس. و روزی تولیسو، پادشاه مصر از کاهن عصر خویش "تنیشوکی" خواهش کرد، اگر کاهنی بزرگتر از خودش و قبل از خودش سراغ دارد بگوید و نیز پرسید: «آیا بعد از او کاهنی بزرگتر از او خواهد بود؟» کاهن در پاسخ گفت: «بله پیدا می شود کسی که بزرگتر است و او خداست که قبل از هر چیز است. و پس از او کلمه است و با آن دو روح القدس است. و این سه چیز یک طبیعت دارند و در ذات واحدند. و از این سه چیز، یک چیز نیروی ابدی صادر شده. پس برو ای فانی، ای صاحب زندگی کوتاه.»
"بونویک" هم در کتاب خود (عقائد قدماء المصریین) می گوید: «عجیب و غریب ترین حرفها که در دیانت مصریها انتشار عمومی پیدا کرده، این است که معتقدند به لاهوت کلمه، و اینکه هر چیزی و هر موجودی به واسطه کلمه آن موجود شده، و کلمه از الله صادر شده، و در عین حال همان الله است.» این بود عین گفتار بونویک، که انجیل یوحنا «4» با آن آغاز شده است. "هیجین" هم در کتاب خود (انگلوساکسون) می گوید: «فارسیان متروس را، کلمه و واسطه و نجات بخش ایرانیان می دانستند.» و از کتاب "ساکنان اروپای قدیم" نقل می کند که نوشته است وثنی های قدیم معتقد بودند که معبود، مثلث الاقانیم است. و ساده تر بگوییم، خدا دارای سه اقنوم است. باز از یونانیها و رومیان و فنلاندیها و اسکاندیناویها نیز همان داستان ثالوث را نقل می کند. و نیز اعتقاد به کلمه را از کلدانیها و آشوریها و فنیقی ها نقل کرده است.
دوان در همان کتابش (خرافات تورات و ادیانی نظیر آن) صفحه 181 تا 182 مطلبی نقل کرده که خلاصه ترجمه اش این است: «اعتقاد و تصور اینکه یکی از آلهه و خدایان، وسیله نجات بشر شده، به اینکه خود را بکشتن دهد، اعتقادی است بسیار قدیمی در میان هندوها و وثنی مذهبان و دیگران.» وی سپس شواهدی بر این معنا نقل کرده است از آن جمله می گوید: «هندوان معتقدند که "کرشنا" مولود بکر، که نفس اله فشنو است. فشنویی که به اعتقاد آنان نه ابتدا دارد و نه انتها. از در مهر و عطوفت حرکتی کرد، تا زمین را از سنگینی گناهانی که تحمل کرده نجات دهد. ناگزیر به زمین آمد و با دادن قربانی از ناحیه خود، انسان را نجات داد.» و نیز می گوید مستر مور عکس کرشنا را در حالی که به دار آویخته شده بود به همان شکلی که در کتب هنود تصویر شده یعنی انسانی که دو دست و دو پایش به دار میخکوب شده، و بر روی پیراهنش عکس یک قلب وارونه ای از انسان تصویر شده کشیده است.
نیز نوشته که عکس کرشنا به صورت انسانی آویخته شده به دار، در حالی که تاجی از طلا به سر دارد، دیده شده است. و اتفاقا نصارا درباره مسیح نیز، هم نوشته اند و هم معتقدند که وقتی به دار آویخته شد، تاجی از خار بر سر داشت. "هوک" صاحب سفرنامه نیز در سفرنامه خود نوشته: «هندوهای بت پرست معتقدند که بعضی از خدایان به صورت انسانی متجسد شده، و برای نجات انسان از خطاهایش، قربانی تقدیم کرده اند.» و نیز می گوید نویسنده کتاب هنود آقای موریفورلیمس در کتاب خود نوشته: «هندوهای بت پرست، معتقد به خطیئه اصلی هستند، از جمله شواهدی که دلالت بر وجود چنین اعتقادی در ایشان دارد، این است که در مناجات ها و توسلاتی که بعد از "کیاتری" دارند، آمده که، ای معبود من، اینک من گنه کار و مرتکب خطا شده ام، و طبیعتی شریر دارم، مادرم مرا به گناه حامله شد، پس مرا نجات بده، ای صاحب دیدگان حندقوقیه، و خلاصی بخش خاطئین از گناهان، و از آثار شوم آن.»
کشیش "جورج کوکس" در کتاب خود "دیانت های قدیمی"، آنجا که سخن از هندوها دارد، می گوید: «هندوها، خدای خود "کرشنا" را توصیف می کنند به اینکه او شجاعی با شهامت و ذخیره ای برای بشر بود، و پر بود از لاهوت، برای اینکه خود را پیشکش کرد، تا عوض باشد از گناه گنه کاران.» هیجین هم از اولین فرد اروپایی که پا به سرزمین نپال و تبت نهاد، یعنی آقای اندارادا الکروزوبوس نقل کرده که درباره الهه اندرا که او را می پرستند گفته: «او خون خود را به چوبه دار ریخت، و میخ دار دست و پایش را سوراخ کرد، تا بشر را از گناهانش خلاصی ببخشد.» و هم اکنون عکس دار در کتب آنان موجود است.
در کتاب جورجیوس راهب، عکس یعنی تصویر الهه "اندرا" در حالی که بر بالای دار کشیده شده، موجود است. البته به شکل صلیبی که اضلاع آن از حیث عرض، متساوی و از حیث طول، مختلف است. به این معنا که بالای دار کوتاه تر از پائین آن است. و در بالای دار صورت سر و گردن "اندرا" کشیده شده، و اگر صورت سر و گردن او نبود، هیچ بیننده به ذهنش نمی رسید که این صورت شخص به دار آویخته شده است. و اما آنچه از بودائیان در بوذه نقل شده، از تمام جهات بیشتر از سایر مذاهب با معتقدات نصارا انطباق دارد، حتی بودائیان، بودای خود را مسیح و مولود یگانه و خلاصی بخش عالم نامیده اند و می گویند بودا، انسانی کامل و در عین حال الهی کامل است که در قالب ناسوت و جسمیت درآمده است تا خود را به دست ذبح بسپارد و قربانی شود و بدین وسیله کفاره گناهان بشر باشد و بشر را از گناهان خلاصی بخشد. و در نتیجه آنها در برابر گناهانشان عقاب نشوند، و علاوه بر آن، وارث ملکوت آسمانها گردند، و این معنا را بسیاری از علمای غرب آورده اند.
بنابراین به طور اجمال می توان گفت قرآن یادآور می شود اندیشه فرزندی مسیح، تقلید از دو اندیشه پیش از آنها است:
اولا: پیش از مسیح، یهودیان چنین اندیشه ای را درباره عزیر داشتند و او را فرزند خدا می دانستند. این عقیده در زمان خود پیامبر در میان یهود رایج بود؛ هر چند یهودیان کنونی چنین عقیده ای را از خود نفی می کنند و می گویند فرزندی او جنبه تشریفاتی داشت نه واقعی، ولی نبودن چنین عقیده ای در میان یهود امروز، دلیل بر نبودن آن در عصر نزول قرآن نیست و اگر یهود فاقد چنین عقیده ای بودند، فورا به انتقاد از قرآن می پرداختند و می گفتند: ما چنین عقیده ای نداریم. اما در کتب تاریخ و حدیث هیچ نوع نقدی از آنان نقل نشده است؛ چنانکه می فرماید: «و قالت الیهود عزیر ابن الله؛ و یهود گفتند: عزیر پسر خداست.» (توبه/ 30)
ثانیا: آنان در این اندیشه از کافران پیشین تقلید کرده و به اصطلاح ادای آنها را در می آورند. زیرا در میان مشرکان عرب، دختر داشتن خدا ریشه ای دیرینه دارد و فرشتگان را دختر خدا می دانستند و مسیحیان، که مسیح را فرزند خدا می دانند، نوعی تقلید از مشرکان عرب است. در اینجا احتمال دیگری نیز هست و آن اینکه آیه ناظر بر این است که اعتقاد به فرزند مسیح، که ملازم با تثلیث است، در میان برهماییان و بوداییان ریشه دیرینه دارد و هم اکنون مجسمه های سه سر در میان آنان رواج کامل دارد که به گونه ای حاکی از عقیده به تثلیث است.
نتیجه
نتیجه آن که مسأله تثلیث، بر اثر تحریف، وارد دین مسیحی شده است و این، مطلب تازه ای نبود؛ بلکه در امتهای مشرک پیشین وجود داشت و در دین مسیحیت اسامی خدایان سه گانه، تغییر پیدا کرد و با رجوع به تاریخ، انطباق این افکار با افکار مشرکین به خوبی آشکار می گردد.
مسیحیت باورها تثلیث حضرت عیسی (ع) خدا باورها در قرآن تحریف بت پرستی