یکی از آموزه هایی که همواره از سوی کلیسا برای جوامع مسیحی القاء می شود مسأله اعتقاد به تثلیث است. همان گونه که می دانید مطابق تلقی مسیحیت تثلیث عبارت از «اب»، «ابن» و «روح القدس» است. مراد از «أب» بر اساس ادبیات کتاب مقدس، خداوند است. بر اساس گزارش اناجیل موجود، حضرت عیسی به شاگردان خود سفارش کرده که خدا را در دعاهایشان، پدر آسمانی بخوانید. و مراد از «ابن» یا پسر؛ حضرت مسیح است. بر اساس قطعنامه «نیقاوی» در سال 325 میلادی فرزندی حضرت مسیح برای خدا، نه به صورت مجازی و تشریفی بلکه به صورت حقیقی تلقی می گردید: «عیسی مسیح پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود که از ذات پدر است. خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولود است نه مخلوق از یک ذات با پدر...» بنابراین در عقیده رسمی مسیحیت، مسیح فرزند حقیقی خدا تلقی گردیده است. مراد مسیحیت از روح القدس، وجود فعال و توانای خداوند در زمین است. که به وسیله آن حضرت مسیح در شکم مادر خود قرار گرفت. روح القدس تعلیم جامعه مسیحیت را به عهده دارد و در عهد جدید از روح القدس به عنوان تسلی دهنده، روح حکمت و ایمان، روح شجاعت، محبت و شادی، نامبرده شده است.
بر اساس نگرش مسیحیان، میان «أب» و «إبن» و «روح القدس» فرع و اصلی وجود ندارد. همه اینها از ارزش و اصالت یکسان برخوردارند. در عین اینکه از هم متمایزند، واحدند. مانند قوه حافظه و دراکه و اراده... یعنی هر یک از «اب» و «ابن» و «روح القدس» خداوند تمام عیار و کامل است. در عین اینکه هر کدام خدای کامل است، هر سه تای شان نیز واحد حقیقیند. «اقنوم أب» «أقنوم ابن» و «اقنوم روح القدس» در عین کامل بودن در الوهیت و متمایز بودن از هم، واحد حقیقیند.
یکى از معضلات اساسى در نظریه تثلیث فهم ناپذیرى آن است. از بعضى عبارات عالمان مسیحى برداشت مى شود که نظریه تثلیث براى مسیحیان معمولى فهم ناپذیر است، ولى عالمان مسیحى راز آن را دریافته اند; در حالى که چنین نیست. به عنوان نمونه یکى از مفسران عهد جدید، در تفسیر آیه اول انجیل یوحنا که مى گوید: «و کلمه با خدا بود و کلمه خدا بود» مى نویسد مفهوم و منظور عبارت نام برده این است که کلمه سهمى از ذات بارى تعالى بود. فکر انسان قاصر است از این که بفهمد چنین چیزى بدون این که قایل به ثنویت باشیم، چگونه امکان پذیر است، ولى عقیده و ایمان کلیساى مسیحى، از بدو تأسیس تا کنون، این بوده که خدا یکى است و کلمه خدا داراى الوهیت است و کلمه خداست.
جالب تر آن است که حتى کسانى که تثلیث را خود به طور رسمى وارد مسیحیت کردند، یعنى سران شوراى نیقیه، به این معترفند که فهم تثلیث مشکل است و فقط باید به آن ایمان آورد. آتاناسیوس، سر کشیش فصیح و پرخاشگرى که الکساندر به عنوان شمشیر الهیات خود همراه آورده بود... اذعان کرد که در نظر مجسم ساختن سه شخص متمایز در یک وجود، اشکال دارد. ولى چنین دفاع کرد که عقل باید در برابر راز تثلیث سر فرود آورد. نویسنده کتاب ایضاح التعلیم المسیحى، ضمن اعتراف به فهم ناپذیر بودن تثلیث، در پاسخ به این سؤال که چرا خداوند از ما مى خواهد عقل را در مقابل مسئله اى که فوق ادراک ماست، تسلیم کنیم، چنین مى نویسد: «اولا، بدین سبب که در مقابل خداوند متعال خضوع پیشه کنیم و در مقابل عزتش احترامى شایسته بگذاریم; ثانیا، اگر خلاصى و سعادت انسان در فحص نمودن نهفته بود و هر انسانى ملتزم به بحث از حقایق ایمان بود، چه بر سر جنس بشر که قدرت فهم اکثر اشیاى الهى را ندارد وارد مى شد؟... رابعا، باید به مسئله اى فوق ادراک خود مؤمن شویم تا آن چه سبب سقوط اولین پیامبر الهى در ورطه گناه شد، که همانا رغبت در کسب بصیرت و آگاهى و فهم بود، اصلاح گردد. خامسا، غرض خدا از متعبد ساختن ما به این نوع مسائل آن است که هرگونه کشمکش و جدال را در میان ما از بین برده، براى ما طریق نجات را هموار سازد.»
«توماس آکوئیناس» چهره مهم تفکر فلسفى قرون وسطى بر این باور است که بسیارى از نظریات بنیادین مسیحى، و از جمله نظریه تثلیث، بیرون از قلمرو عقل و استدلال عقلانى قرار دارند و صرفا بر مبناى ایمان مذهبى پذیرفته مى شوند و معتقد بود که با آن که نظریه تثلیث را نمى توان با عقل و دلیل ثابت کرد، اما به هیچ وجه مغایر و مخالف با عقل و خرد نیست. از کلمات آکوئیناس چنین بر مى آید که آموزه تثلیث عقل ستیز نیست، بلکه عقل گریز است; یعنى ضدیتى با عقل ندارد، بلکه فراتر از ادراک عقل است. اما واقعیت این است که چنین آموزه اى عقل ستیز است; چرا که سر از تناقض در مى آورد، یعنى نمى توان یک چیز را در عین وحدت، سه چیز خواند، آن هم به شکلى که وحدت آن از بین نرود و سه چیز جداگانه هم باشد.
امتناع تناقض از مسلمات عقلى است که به هیچ وجه گریزى از آن نیست و نمى توان گفت اگر آموزه اى در دین عقل ستیز است، تعبدا باید پذیرا شد; زیرا هیچ دین و امر دینى اصولى خلاف مسلمات عقل نمى آورد. ضمن آن که آموزه تثلیث جزء مطالب کتاب مقدس شمرده نمى شود، بلکه از اصولى است که بعدها جزء آیین مسیحیت در آمده است. وجود مقولات فوق ادراک، در هر نظام فکرى و الهیاتى مسئله اى است که نمى توان آن را یکسره مردود شمرد، اما نکته اساسى آن است که تنها پس از خضوع در مقابل حقایقى که از راه فطرت و عقل به وضوح قابل اثبات هستند و اثبات حقانیت اشخاصى که بیانگر حقایقند، مى توان به مقولات فوق ادراک ایمان آورد... حال آن که مسیحیت نقطه آغازین الهیات و حساس ترین مسئله فلسفه ى خود را فوق ادراک مى داند و شعار «ایمان بیاور تا بفهمى» را مطرح مى سازد.
چنین کلامى براى شخصى که در صدد انتخاب یک مکتب و نظام الهیاتى است، قانع کننده نیست; چنین شخصى در مواجهه با ادیان مختلفى که به توحید کامل یا چند خدایى مى خوانند، با توجه به کدام رجحان عقلى یا فطرى به مسیحیت بگرود؟ آیا تقاضاى ایمان به امور فوق ادراک و یا ضد عقل خود بر خلاف عقل و منطق نیست؟! حاصل آن که، مسیحیت در بیان معناى تثلیث موفق نبوده و تبیین هایى که از این اصل شده است، یا سر از تناقض درمى آورد و یا سر از شرک; و یا این که باید تثلیث را یک امر مجازى و تشریفاتى معنا کرد، بدین صورت که مقصود سه برداشت از امر واحدى باشد و یا قایل به مرکب بودن ذات الهى شد. چنان که بسیارى از دانشمندان مسیحى در توصیف و تشبیه نظریه ارتدکسى کلیسا در مورد تثلیث دچار اشتباه شده و «تثلیث توهمى» و تجلى سه گانه از یک واحد را مطرح کرده اند، در حالى که کلیسا به صورت رسمى «تثلیث واقعى» را مطرح مى کند; یعنى سه ذات مجزا که در عین حال یکى هستند.
با توجه به تبیین تثلیث، باید گفت که این گزاره، با هیچ توجیهی از نظر عقل پذیرفتنی نیست. زیرا در ستیز با حکم عقل می باشد. ممکن است گزاره های دینی موافق عقل باشد و ممکن است موافق عقل نباشد اما عقل گریز باشد مانند تعداد رکعات نماز و... اما هیچ گزاره دینی نباید در تضاد کامل و صریح با عقل باشد و الا از حقانیت برخوردار نیست. تثلیث گزاره عقل ستیز است. به دلائل ذیل:
1) تثلیث حقیقی با توحید حقیقی متباین است به گونه ای که با فطرت و بدیهیات اولیه عقلی در تضاد می باشد. مثل اینکه بگوئیم عدد یک همان عدد سه است. و بر عکس.
2) اگر هر یک از اقانیم سه گانه خداوند کامل و تمام عیار باشد، مستلزم تعدد خداوند است. و شرک صریح و بی نقاب می باشد. عقل هرگونه مانند و بدیل و شریک را از خداوند کامل غنی بالذات و واجب الوجود نفی می کند. زیرا موجودی که صداقت در وجود و تمحض تام در کمال و وجود دارد، هرگز تعدد پذیر نیست. و الا مستلزم محدودیت و ترکیب و احتیاج است. و با غنای ذاتی و أطلاق آن ناسازگار است.
اگر از تعدد خداوند صرف نظر کنیم و بگوییم سه گانه بودن خداوند ولو با بساطت و وحدت خداوند متعارض است، اما امکان اینکه خدائی در یک ترکیب طبیعی، اتحاد پیدا کند، وجود دارد. اما واقع غیر این است زیرا مراد از ترکیب در اینجا ترکیب خارجی که عبارت از ماده و صورت است، می باشد چنین ترکیبی وقتی ممکن است محقق شود که سه چیز، یکسان و برابر مطرح نباشد بلکه یکی استعداد و قوه محض است و دیگری فعلیت محض در حالی که در تثلیث أب و ابن و روح القدس چیزی به عنوان قوه و فعل مطرح نیست. بنابراین ترکیب اب، و ابن و روح القدس، نا ممکن است. و غیر قابل تحقق است. اگر مراد از ترکیب تثلیث، ترکیب ذهنی یعنی امکان وجود باشد نیز سخن مردود است زیرا اولا هیچ یکی از اقانیم ثلاثه به صورت متفاوت ممکن و وجود مطرح نشده است به رغم اینکه اگر چنین چیزی را با تسامح بپذیریم باید قبول کنیم که تمام ممکنات شایستگی الوهیت را دارا است. اگر تثلیث را یک راز ایمانی و تعبدی تلقی کنیم در این صورت چرا تربیع و تخمیس و... را به عنوان یک راز ایمانی قبول نمی کنیم برای اینکه تثلیث نسبت به تربیع و... هیچ رجحانی ندارد. همگی به یک اندازه عقل ستیز می باشد. تثلیث بدان علت به نام راز ایمانی مطرح شده است که با عقل و خداوند در ستیز است. پس هر چیزی که ضد عقل باشد می تواند یک راز ایمانی به حساب آید!! مزید بر اینکه مستلزم تعارض عقل با دین می گردد در حالی که نباید دین با عقل در تعارض باشد.
قرآن کریم می فرماید: «آنهایی که گفتند، خداوند یکی از سه خدا است، به طور مسلم کافر شده اند با اینکه معبودی جز معبود یگانه نیست و اگر از آنچه می گویند دست برندارند عذاب دردناکی به کافران آنها (که روی این عقیده ایستادگی می کنند) خواهد رسید.» (مائده/ 73) قرآن کریم نسبت فرزندی به خداوند، و نیز غلو درباره بندگان خداوند را (که الوهیت مسیح و تثلیث از مصادیق بارز غلو می باشد) پیروی از توهمات و تمایلات اقوام مشرک پیشین می شمارد. بنابراین ریشه تثلیث در عقاید مشرکان و بت پرستان نهفته است که در مرور زمان وارد اندیشه مسیحیت گردیده است. به خصوص ثالوث هندی که مرکب از «کریشنا»، «برهما»، و «سیفا» می باشد که قدیمی ترین تثلیث در اندیشه مشرکان است. مزید بر این که اولا در عهد جدید درباره تثلیث سخن گفته نشده است و تا سال 180 میلادی از تثلیث خبری نبود بعد از آن تاریخ است که مسیحیت با تثلیث مواجه می شود.
نتیجه:
تثلیث علاوه بر اینکه ضد عقل و اندیشه سالم است. ریشه در اناجیل موجود هم ندارد. بلکه تاریخ ورود آن در مسیحیت قریب دو قرن بعد از ظهور مسیحیت بوده است. و مشابهت سابقه آن در عقاید مشرکان اثبات می کند که چنین گزاره غیر الاهی و دینی است. و هرگز از حقیقت برخوردار نیست باطل محض و امر کاملا موهوم و خرد آزار است.