جستجو

انقلاب اسلامی از دیدگاه میشل فوکو

چارچوبهای نظری فوکو در تحلیل انقلاب اسلامی

میشل فوکو، انقلاب ایران را نویدبخش ظهور گفتمان رادیکال سیاسی ـ عرفانی جدیدی می داند که از دل مفاهیم و آموزه های مذهبی که در طی قرون متمادی در پس لایه های غبار خرافه، ارتجاع و نسیان مدفون شده بود، سربرآورد است. او به عنوان یک فیلسوف ـ مورخ غربی با نگاهی جدید و از دریچه پساساختارگرایی ـ پسامدرن و در نقطه مقابل تاریخ نگاری های رایج کلاسیک سنتی و مدرن، به تجزیه و تحلیل وقایع و رخدادهای تاریخی پرداخته است. تحلیل های وی در این خصوص به ویژه از این جهت حائز اهمیت است که نگاه روش شناختی و تحلیل های تاریخی وی در مقام یک تاریخ نگار، تمامی قواعد و چارچوب های رسمی و رایج در تاریخ نگاری کلاسیک و مدرن را درهم ریخته و مبانی و شالوده های این نوع تاریخ نگاری های غالب بر مراکز علمی ـ تحقیقاتی و دانشگاهی را زیر سؤال برده و مورد چالش جدی قرار داده است؛ در عوض با تکیه بر شالوده شکنی، ساخت گشایی و...، شیوه جدیدی در تاریخ نگاری قرن بیستمی ارائه داده است.
تبیین انقلاب اسلامی ایران از نظر فوکو، بر پایه نظریه های او درباره مقوله های تاریخ، قدرت و مدرنیسم استوار است که در ذیل اشارۀ مختصری به آنها می شود.

تاریخ در نزد فوکو

فوکو شیوه تفکر جدیدی درباره تاریخ و به خدمت گرفتن آن در منازعات سیاسی رایج، ارائه می دهد. غرض فوکو و مسئله او این بوده است که تاریخی «از گونه ای متفاوت خلق کند» که در بستر و به وسیله آن انسان ها در دنیای مدرن در هیأت و صورت کنونی خود ظاهر شده اند. او پدیده های مختلف از پیدایش مفهوم جنون و سیر تاریخی آن گرفته تا مفهوم مدرنیته را با روش دیرینه شناسی و تبارشناسی، تحقیق نموده است.
فوکو در تاریخ نوعی عدم پیوستگی را کشف و مطرح می سازد. تعابیری که او در این زمینه مطرح می نماید، بسیار گویاست: آغاز، انقطاع، بریدگی، تحول بنیادین، تغییر شکل، استحاله و... عباراتی هستند که این فیلسوف فرانسوی برای بیان این خصیصه در تاریخ به کار می برد.
نظریه فوکو در باب انقلاب ایران بدون شک متأثر از این نوع نگرش به تاریخ است. انقلاب ایران در واقع گسلی است که تاریخ را به قبل و بعد از خود تقسیم نموده و آغازی نو محسوب می گردد. انقلاب ایران همان حرکت پویا و شدیدی است که حد و مرزهای سنتی حاکم بر تاریخ را پشت سر نهاده و تغییراتی بنیادین را پایه گذاری می نماید و گفتمانی را به میدان می آورد که گسسته از گفتمان قبلی می باشد.
فوکو تمدن جدید غرب را نتیجه اراده آگاهانه سیاست مداران غربی می داند. فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه» می نویسد: «مبدأ اصلاحات نه آگاه ترین بخش مردم بودند؛ نه فیلسوفان دشمن استبداد و دوست دار انسانیت و نه حتی گروه های اجتماعی مخالف نمایندگان مجلس... به طور قطع، اصلاح گرایان اکثریت قضات را تشکیل نمی دادند؛ اما همین قضات و قانون دانان بودند که اصول کلی اصلاحات را ترسیم کردند.» او سپس از افرادی که اصول و استراتژی کلی اصلاحات نوین را ترتیب دادند، نام می برد. و حتی از فردی به نام «لوترون فیزیوکرات» و قاضی دادگاه جنایی عرفی «ارلئان» یاد می کند که در سال 1764 شرح مفصلی از لزوم برخورد خشن با سارقان می دهد؛ اما همو در سال 1977 در کتاب دیدگاه هایی درباره عدالت کیفری، 180 درجه تغییر موضع داده و از حقوق مجرمان دفاع می کند. تأثیر این نوع نگرش فوکو نسبت به حوادث تاریخی، در تحلیل انقلاب اسلامی بسیار آشکار است. او بر همین اساس بر دو عنصر ارادی مهم تکیه می کند: یکی اراده جمعی مردم در تغییر خود، جامعه و نهادهای اجتماعی؛ و دوم نقش امام خمینی (ره) در حوادث انقلاب که نقش محوری بوده است.

قدرت در نزد فوکو

بر اساس تحلیل فوکو، نظام قدرت در جهان و جامعه مدرن، بسیار ریشه دارتر و نامرئی تر واغواکننده تر از قدرت در نظام های سنتی است و محدود به کانون های خاصی نیست و در همه سطوح جامعه پخش است. فوکو هدف اصلی تحلیل های انتقادی خود را برداشتن نقاب از چهره قدرت در جامعه مدرن می داند. او درصدد است تا نشان دهد در پشت ظاهر رهایی نمای جامعه مدرن، "خواست سلطه" پنهان است. و معتقد است که در نهادهای مدرن، فرد زیر نام حقیقت یا رهایی، تن به سلطه می دهد و مفهوم کلی و جهان گستر حقیقت، همواره مشخص و محلی و وابسته به شرایط ویژه است. جامعه انسانی همواره بر نظام قدرت استوار است. سرنگون کردن یک نظام اجتماعی چیزی نیست مگر گذار از یک نظام قدرت به نظام قدرت دیگر. از آنجا که هر نظام قدرت، تعبیر ویژه خود را از حقیقت دارد، پس گریز از قدرت به آزادی، خوش خیالی محض است. به اعتقاد فوکو، ماهیت قدرت باید در تمامی سطوح خرد جامعه تحلیل شود: در سطح خانواده، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، کارخانه ها و در کلیه اشکال نهادینه شده و سازمان یافته موجود در جامعه.

شبکه قدرت

از دیدگاه فوکو قدرت یکسره منفی نیست؛ بلکه وجه سازنده و مثبت نیز دارد. او بر تفاوت میان قدرت و سلطه تأکید می کند و یکی انگاشتن آن ها را اشتباه می داند. او بکار برنده قدرت را الزاما صاحب آن نمی داند. از نظر فوکو قدرت ملک طلق یا حتی امتیاز کسی نیست. قدرت آن چیزی نیست که به طبقات مسلط تعلق دارد و طبقات زیرسلطه از آن محروم اند؛ بلکه آن ها که زیر سلطه هستند و آن ها که مسلط هستند، هر دو به یک اندازه بخشی از شبکه قدرت به شمار می آیند؛ بنابراین، قدرت در انحصار دیکتاتورها و حاکمان مطلق نیست و در سراسر نظام اجتماعی، پخش و پراکنده است؛ در نتیجه شبکه قدرت را نمی توان حتی با کودتا یا انقلاب تغییر داد.
شکل سلطه ویژه نظام سرمایه داری پیشرفته، نه استثمار، نه از خود بیگانگی، نه سرکوب روانی، نه بی سامانی و نه رفتار سوء است؛ بلکه الگوی جدیدی از کنترل اجتماعی است که عملا در بسیاری از موارد در بستر یا زمینه اجتماعی نهفته است و مجموعه ای از ساختارهایی را تشکیل می دهد که کارگزار آن، «همه و هیچ کس» اند. در خصوص این که چه کسی بر چه کسی اعمال قدرت می کند، موضوع مورد مطالعه فوکو میدان و شبکه کنش ها و واکنش هاست. از دید او در این شبکه رابطه کنش و واکنش، رابطه ای یک بعدی و علت و معلولی نیست. رابطه قدرت مانند بازی شطرنج است که در آن هر حرکت، هم انتخاب های حریف را محدود می کند و هم امکان های تازه برای حرکت حریف می گشاید.

روابط قدرت

فوکو در بیان روابط قدرت عنوان می دارد که، این روابط ریشه در اعماق و لایه های جامعه دارند. و لذا نمی توان آنها را صرفا در روابط بین دولت و شهروندان یا در مرزهای بین طبقات اجتماعی جستجو کرد.این روابط قدرت اکتفا به بازیابی و بازتولید خود در سطح افراد، گروه ها، حالات و رفتارها و یا حتی در شکل کلی و اجمالی قانون و دولت نمی نمایند و اگر چه نوعی استمرار و تداوم در آن یافت می شود «که در این حالت روابط قدرت بر روی چرخ دنده های پیچیده ای جریان می یابد»، ولی در آن نه شباهتی وجود دارد و نه قرابتی. آنچه رخ می دهد ویژگی های خاص مکانیسم (قدرت) و چگونگی (جریان یافتن) آن است; و بالاخره این روابط هم سو و هم جهت نیستند، بلکه نشان دهنده و بیان گر نقاط اختلاف و نزاع بی شمار می باشند، کانون های بی ثباتی ای که هر یک خطر کشمکش، مبارزه و واژگونی حداقل موقتی روابط قدرت را با خود به همراه دارد.
بر همین مبنا فوکو «اراده جمعی» را مظهر قدرت مردم ایران برمی شمارد و آن را که اندیشمندان یک «اسطوره ای سیاسی» می دانستند، در ایران تحقق یافته می بیند. فوکو ادعا می کند که «اراده جمعی یک ملت» را به عیان مشاهده نموده است و این اراده جمعی یک «موضوع، یک مقصد و یک هدف بیشتر نداشته است و آن عبارت بوده است از خروج شاه.» او هم چنین بازسازی در زلزله طبس را مجالی برای قدرت نمایی مردم ایران در قبال حکومت عنوان می کند که حتی خبرنگاران خارجی را در سردرگمی قرار داده بود. فوکو وقتی از ارتش ایران سخن می گوید و آن را یکی از مجهزترین و قوی ترین ارتش دنیا می شمارد و معتقد است که «این ارتش می تواند سرنوشت هر جنگی را در خاورمیانه دگرگون کند»؛ اما در عین حال می گوید: «ارتش در ایران قفل است نه کلید و از دو کلیدی که مدعی باز کردن آنند، در حال حاضر، آنی که بهتر به این قفل می خورد کلید آمریکایی شاه نیست، بلکه کلید جنبش مردمی است.»

مدرنیسم در نظر فوکو

یکی از مهم ترین کتاب های فوکو در نقد مدرنیسم، کتاب «مراقبت و تنبیه» می باشد. این کتاب، توصیفی است از چگونگی پدید آمدن شکل مدرن قدرت. فوکو در این کتاب از روش تاریخی بهره می گیرد و سیر مجازات ها را از قرون وسطی تا عصر جدید پی می گیرد. فوکو معتقد است در قرون اخیر سیر تخفیف مجازات ها یک امر انسان دوستانه نبوده و این گونه نیست که برای کرامت انسان، اقدام مذکور صورت گرفته باشد؛ بلکه این یک سیاست آگاهانه جدید در راستای مهار انسان ها و نفع طلبی بیشتر قدرتمندان بوده است. و حتی پا را از این فراتر نهاده و معتقد است که تخفیف مجازات، نه به خاطر ترحم به قربانی بلکه به خاطر برداشتن عذاب روحی قضات و تماشاگران بود. با این همه فوکو معتقد است که در دنیای جدید، کیفرها به جای این که بدن را آماج خود قرار دهند، روح و روان انسان ها را هدف قرار داده است «چون این دیگر بدن نیست که بر آن چنگ انداخته می شود، بلکه روح است. باید به جای کفاره ای که بر بدن وارد می آمد، مجازاتی بنشیند که بر اعماق قلب و اندیشه و اراده و امیال تأثیر بگذارد.»

زندان های عصر مدرن

به گمان فوکو، در قرن نوزده و بیست که آن را عصر مدرن می خواند، این مسئله به صورت عام تر و فراگیرتر در شکل «انضباط ها» خودش را نشان می دهد؛ او عنوان می کند که: ظرافت انضباط ها در همین بود که خود را از این مناسبات پر هزینه و خشن خلاص کرده بودند و در عین حال، دست کم به همان اندازه، از مزایای این گونه مناسبات بهره مند بودند. او از کالج ها، مدارس، سربازخانه ها، کارخانه ها و... به عنوان زندان های عصر جدید، زندان هایی ملاحظه کارانه تر، اما خدعه آمیز و مؤثر، نام می برد؛ که در آن حصاری دور افراد کشیده شده و مانع از تماس آن ها با جهان خارج و لو در مدت زمانی محدود می شود. او حتی کار در ادارات را با زندان مقایسه کرده و آن را وسیله کنترل افراد، قلمداد می کند.
خلاصه این که به گمان فوکو، انسان باوری که در یک مرحله ویژه از تحول جامعه غربی، نقش نیرویی رهایی بخش را بازی می کرد؛ اما اکنون از آنجا که سلطه در جامعه مدرن شکل های یکسره جدیدی یافته است، انسان باوری نیز در شرایط دنیای معاصر نیروی انتقادیش را از دست داده است. به عبارت دیگر اومانیسم که اندیشه ای بود برای مقابله با نهادهایی مانند سلطنت استبدادی و استفاده از شکنجه بدنی برای اقرار گرفتن از متهم و... ولی در عمل موفق به از میان بردن سلطه نشد و فقط شکل های مدرن سلطه را به جای شکل های پیشین آن نشاند و تاکید بر حیثیت و شخصیت انسانی نیز خود تبدیل شد به بخشی از مکانیسم مؤثر برای کاربست نظارت اجتماعی. کاربست قدرت با شگردهای نامرئی جدید، انسان باوری سنتی را به کلی بی اثر کرد. مکانیسم های دموکراتیک که برای مقابله با استبداد ایجاد شده بودند، دیگر توان مقاومت در مقابل شکل های جدید سلطه را نداشتند. صحبت از حقوق و آزادی های فردی در شرایطی که سلطه نه از جانب دیکتاتور، بلکه از جانب روان پزشک و مددکار اجتماعی است، بی اثر و بی ربط است. در چنین شرایطی سخن گفتن تجریدی از حقوق و آزادی های فردی، وضع را بدتر هم می کند.

خاموش و آرام بودن نظام قدرت جدید

ویژگی مهم نظام قدرت جدید این است که آرام و غیر نمایشی است و در نتیجه عمل کرد آن بی وقفه و عمیق است. این قدرت، بر خلاف قدرت در نظام قدیم، مرکز قابل تشخیصی ندارد و در سراسر شبکه اجتماعی پخش است. این قسم قدرت، ویژگی دولت رفاه اجتماعی است و نه حکومت استبدادی که هدف حمله انسان باوری کلاسیک بود؛ پس انسان باوری کلاسیک در مقابل این نظام قدرت جدید، به کلی خلع سلاح و بی دفاع و در نتیجه برای نقد اجتماع معاصر، به کلی بی اثر است. مفاهیم آزادی، خودمختاری، ذهنیت و حقوق فردی که سرچشمة گیرایی و کشش انسان باوری بودند، اکنون خود از عناصر تشکیل دهنده نظام قدرت جدیدند، این مفاهیم به جای آن که مبنای نقد وضع موجود، قرار گیرند، خود وسیله اعمال قدرت در نظام جدید شده اند. فوکو معتقد است که ارزش های انسان باورانه نه تنها توان مقابله با شکل های جدید سلطه را ندارد، بلکه به استقرار آن ها کمک نیز می کند.
چارچوب چنین مبانی نظری، فیلسوف فرانسوی را به این امر مهم رهنمون می کند که در این انقلاب هیچ یک از دو ویژگی کلاسیک حرکت های انقلابی معمول و متداول یافت نمی شود: در این حرکت نه اثری از «مبارزات طبقاتی» یا حتی «جبهه بندی اجتماعی» می توان یافت و نه نشانی از یک «دینامیک سیاسی» و «اقدامات انقلابی طبقه پیشرو» وجود دارد. در این انقلاب «نه یک طبقه خاص، حزب معین، ایدئولوژی سیاسی مشخص و نه دسته ای خاص از پیشگامان انقلابی که با خود، همه ملت را به داخل جریان بکشاند»، یافت نمی شود.

منابع

  • رضا رمضان نرگسی- فوکو و انقلاب اسلامی- انتشارات باشگاه اندیشه- تابستان 1386

کلید واژه ها

فلاسفه غرب میشل فوکو انقلاب اسلامی نظریه تاریخ مدرنیته قدرت مردم

مطالب مرتبط

رویکرد بیکن به علم و پیامدهای آن زمینه های پیدایش بحث پیدایش تجربه دینی رابطه دین و فلسفه در تاریخ فلسفه غرب حقوق طبیعی در نهج البلاغه و مقایسه با حقوق طبیعی نوین تحلیل پدیدارشناسانه دیالکتیک در نزد هگل نگاهی به زندگی و آراء چارلز ساندرز پیرس درآمدی بر فلسفه علوم اجتماعی

اطلاعات بیشتر

ابزار ها