«ویلارد ون ارمان کواین» (W.V.Quine) که مى توان او را، با نفوذترین فیلسوف تحلیلى نیمه دوم قرن بیستم نامید، چنان تأثیرى در استعلاى فلسفه تحلیلى داشت که «فیلسوف فیلسوفان» لقبش دادند. کواین منطق را نزد «آلفرد نورث وایتهد» (A.N.Whitehead)، فرا گرفت، اما سفر به اروپا، او را تحت تأثیر منطقدان هاى لهستانى و «حلقه وین»، خصوصا «کارناپ» (عضو برجسته مکتب «پوزیتیویسم منطقى») قرار داد. او سال ها، شاگرد «کارناپ» بود، اما بخش اعظم آثارى که در دوران پختگى فکرى منتشر ساخت، در نوعى گفتگوى نقادانه با «کارناپ»، در صدد گذر از او بود. گرچه در آثار بیست سال آخر عمرش، گرایش به تائید دیدگاه هاى «کارناپ» و بازگشت به آراى او مشهود است.
طبیعت گرایى؛ جوهر بنیانى فلسفه علم
جوهر بنیانى فلسفه علم «کواین»، عقیده اش در باب «معرفت شناسى ناتورالیستى» یا معرفت شناسى طبیعت گرا است. طبیعت گرایى، دیدگاهى است که ادعا دارد، علم، تنها وسیله یافتن حقیقت درباره جهان است. هدف معرفت شناسى سنتى، دفاع از علم در برابر تردیدهاى شک گرایانه بود، که از طریق عقاید متمایز و مشخص (عقل گرایى) یا شواهد حسى بى واسطه (تجربه گرایى)، در پى انجام آن بود. اما «کواین» بر این باور بود که «معرفت شناسى» تا کنون ناموفق بوده است و احتمالا نمى تواند موفقیت آمیز باشد. از نظر او، علم نمى تواند توسط هیچ چیز در خارج علم، توجیه شود و هیچ منظر استعلایى براى به چالش خواندن نظام جهانى وجود ندارد. نظام جهانى ما، تنها از درون خودش مى تواند تحت سئوال قرار گیرد، بنابراین معرفت شناسى، بخشى از کل نظریه طبیعت ما است.
هدف اولیه معرفت شناسى طبیعت گرا، تبیین چگونگى ارتباط نظریه هاى علمى از لحاظ على و استنتاجى با داده هاى حسى است. «کواین» چون یک تجربه گرا بود، اعتقاد داشت، هر شاهدى براى علم، یک شاهد حسى است. علم حاضر، نشان داده است که اطلاعات ما درباره جهان خارج، از طریق حواس و گیرنده هاى حسى به دست مى آید.پیامد دیگر «طبیعت گرایى» کواین، «فیزیکالیسم» است، «فیزیکالیسم»، بدین معناست که هر رویداد یا حالتى در جهان، توسط حالت ها یا رویدادهاى فیزیکى تعیین مى شود. «کواین» به عنوان یک طبیعت گرا، براین اعتقاد است که چالش هاى حقیقت در خود علم جاى دارند و این نظریه او را به یک «واقع گراى علمى» بدل مى کند. اما در نوشته هایش، عباراتى وجود دارد که نشان دهنده یک نگرش «ابزارگرایى» نسبت به علم است.
بر اساس «تجربه گرایى»، شواهد براى نظریه هاى علمى از مشاهدات اخذ مى شود. «کواین»، براى بررسى ارتباط بین علم و مشاهده، بر متناظر بودن صورت بندى هاى زبان شناسى تکیه مى کند. وى براى حل مسائل فلسفى بر «عروج معناشناسانه» (Semanticascent)، که در کتاب معروف خود «کلمه و شى» آن را بسط داده است، تأکید دارد. یعنى به جاى پرداختن به اشیاء و امور در عالم واقع، به بررسى مفاهیم متناظر آنها در ساختارهاى زبانى تکیه کنیم. او معتقد بود، استفاده از «عروج معناشناسانه»، سبب مى شود که بتوانیم از مشکلاتى که در هنگام سخن گفتن از ماهیت برخى موجودیت ها، فرآیندها یا رویدادها، پدید مى آید، احتراز کنیم. در نتیجه او «نظریه» را یک مجموعه یا تلفیقى از گزاره ها مى داند و یک «گزاره مشاهده اى» را براى جامعه اى با زبان معین، گزاره اى مى داند که مستقیما با تحریکات حسى هر عضوى از این جامعه مرتبط است، در نتیجه کل اعضا وقتى که نظاره گر موقعیت یکسانى باشند، داورى یکسانى نیز دارند.
از «گزاره هاى مشاهده اى» مى توان موارد زیر را مثال زد: «هوا سرد است» یا «این یک گل است.» بیشتر گزاره هاى مشاهده اى یک حالت یا رویداد فیزیکى را نشان مى دهند اما برخى گزاره ها مانند «حسن هواپیمایى را در ذهنش مجسم کرد»، یک حالت روانى است. از دیدگاه «کواین»، گزاره هاى مشاهده اى، گاهى صادق و گاهى کاذبند، بنابراین نمى توانند توسط نظریه هاى علمى مورد دلالت واقع شوند، چون نظریه ها یا صادقند یا کاذب.
سنجش ناپذیرى گزاره های مشاهده اى
او اعتقاد دارد دو گزاره مشاهده اى مى تواند در یک جمله کلى ترکیب شوند مانند قالب «هرچه این است، آن است» که مى توان آن را به صورت «هرچه کلاغ سیاه وجود دارد، سیاه است» مثال زد. این قبیل جملات، «مطلق هاى مشاهده اى» نامیده مى شوند که یا درستند یا کاذب، که مى تواند توسط نظریه هاى علمى مورد استناد قرار بگیرد. «گزاره هاى مشاهده اى» در فلسفه علم «کواین» بسیار مهمند. آنها به طور على، با تحریکات حسى ارتباط دارند و شامل واژه هایى هستند که در جملات نظرى وجود دارد. بنابراین آنها، ارتباطى را بین مشاهده و نظریه برقرار مى کنند.
«کواین»، معتقد بود هیچ قضاوت علمى اى، حتى قضاوت هاى مشاهده اى نمى تواند ادعاى حقیقت اثبات شده کند. او استدلال مى کند زمانى که دانشمندان، نظریه اى را در موضوع مورد مطالعه خویش پذیرفتند. (مانند مکانیک نیوتنى)، تمام قضاوت هاى مشاهده اى را در پرتو آن نظریه تفسیر خواهند کرد، بنابراین مجبور نیستند شواهد منفى اى را که نمایانگر خطا بودن نظریه اى است، بپذیرند. البته «فایرابند»، دیگر فیلسوف علم نیز همانند «کواین»، چنین نظرى دارد، هر دو براى این منظور از واژه «قیاس ناپذیرى» یا «سنجش ناپذیرى» (incommonsurability)، استفاده مى کنند. یعنى هیچ معیار مشترکى به صورت قضاوت هاى مشاهده اى مستقل از نظریه وجود ندارد که بتوان براساس آن، حکمى عینى در باب برتر بودن یک نظریه بر نظریه دیگر ارائه داد. «کواین» همچون «فایرابند»، معتقد است که تصمیم دانشمندان همیشه به پیش فرض ها و محیط اجتماعى شان متکى است.
این «نسبیت گرایى» در بین فیلسوفان علم، بحث و جدل هاى بسیارى را برانگیخت اما غالب فیلسوفان علم، از قبول عدم حجیت مستقل مشاهدات براى نظریه ها، اکراه دارند. «کواین» بر این باور بود، اگر گزاره هاى مشاهده اى به صورت تحلیل «کل گرایانه» بررسى شوند، نظریه بار نیستند و مستلزم تفسیر هم نمى باشند. او معتقد بود که نظریه باید در ارتباط با کلیتى از فرضیه ها و پیش زمینه هاى معرفتى در نظر گرفته شود. او در مقاله معروفش با نام «دو حکم جزمى تجربه گرایى» که محل بحث و ارجاع فراوان بوده است مى گوید «سخن گفتن از محتواى تجربى هر قضیه مفردى، گمراه کننده است»، «کواین» در نقد پوزیتیویست هاى منطقى، نشان داد که روش هاى مربوط به تائید پذیرى درباره جملات منفرد کاربرد ندارد و ادعا مى کند که یک جمله را صرفا در ارتباط با دیگر جملات و در چارچوب نظریه ها، مى توان مورد تائید یا تکذیب قرار داد. این آموزه «کواین» که «کل گرایى» نام دارد، استدلال عمده او براى «طبیعت گرایى» نیز است.
اصل «کل گرایى» تردیدهایى بر چند عقیده که در فلسفه علم رایج بودند، ایجاد کرد مانند اصل اثبات پذیرى پوزیتیویسم منطقى، معیار ابطال پذیرى پوپر و تمایز میان گزاره هاى تحلیلى و ترکیبى. بر اساس نظر «کل گرایى» هیچ قضیه نظرى از بازبینى و تجدید نظر مصون نیست. بنابراین ممکن است هر گزاره را در کل نظام جهانى به وسیله منفى آن، جایگزین کنیم و این کار تا جایى امکان دارد که «ما در جاى دیگر در کل دستگاه تعدیل هاى به شدت کافى بدهیم.» (نقل قول از مقاله دو حکم جزمى تجربه گرایى) نتایج این قبیل تعدیل ها، نظام دیگرى از جهان با همان محتواى تجربى خواهد بود. البته دو نظام از لحاظ منطقى ناسازگارند چون یکى شامل نفى دیگرى است. این احتمال دقیقا آن چیزى است که تعین پذیرى ناقص نظریه به واسطه شواهد گفته مى شود.
تعین پذیرى ناقص
استدلال مبتنى بر «تعین پذیرى ناقص» بیان مى کند، اگر هر نظریه اى درباره مشاهده ناپذیرها را که با واقعیات مشاهده اى سازگار باشد در نظر بگیریم، مى توان نظریات متباین دیگرى در نظر گرفت که آنها هم با همان واقعیت سازگار باشد. در نتیجه ما هیچ گاه نمى توانیم به درستى یکى از نظریات پى ببریم. «دوهم» فیلسوف و تاریخ نگار فرانسوى، نظرى را مطرح کرد که «کواین» آن را احیا کرد و به نام تز «دوهم- کواین» در فلسفه علم معروف است.این دیدگاه بیان مى کند که مى توان با افزودن فرضیه هاى کمکى از هر نظریه اى در مقابل مشاهدات مبطل، دفاع کرد. «کواین» معتقد بود، اگر شواهد ابطال کننده اى بر یک «نظریه» وجود داشته باشد، مى توانیم بدون ارتکاب تناقض آن نظریه را حفظ کنیم، به این شکل که در جاى دیگرى از نظام اعتقادى خویش، اصلاحاتى کنیم.
استدلال «دوهم- کواین» فلسفه پوپر را در باب «ابطال پذیرى» و «ملاک تحدید» (Demarcation)، به شدت به چالش مى خواند. «پوپر» با نظریه ابطال پذیریش، سرانجام مسئله تحدید را مطرح کرد، مسئله تحدید به دنبال تمایز میان علم و غیر علم بود. پوپر بر این ادعا بود که علم بر خلاف مارکسیسم و روانکاوى، ابطال پذیر است، اما استدلال «دوهم- کواین» نشان مى دهد که حتى نظریات برجسته اى چون مکانیک نیوتنى به راستى ابطال پذیر نیستند، زیرا همیشه مى شود پیش بینى هاى نادرست آنها را با فرضیات کمکى رفع و رجوع کرد. در این حالت، استدلال «کواین»، کل مسئله تحدید را سست مى کند. تز «تعیین پذیرى ناقص» بیان مى کند، که نظریه هاى علمى کاملا متفاوت ممکن است توسط شواهد یکسانى، حمایت شوند. البته ممکن است تصور شود این دیدگاه ما را به سمت «شک گرایى» هدایت مى کند اما هیچ نشانه اى از آراى «کواین» در این باب نمى توان یافت.
معرفت شناسى طبیعت گراى «کواین» صرفا یک انتظام توصیفى نیست. بلکه او به یک «معرفت شناسى هنجارى» نیز معتقد است. «معرفت شناسى هنجارى»، توصیه هایى درباره ساختار فرضیه ها پیشنهاد مى کند که براى اولویت دادن یک نظریه بر نظریه دیگر، باید آنها را ملاک قرار داد. «کواین» شش فضیلت را براى مشخص ساختن یک فرضیه خوب، یعنى «محافظه کارى»، «بلند پروازانه نبودن»، «سادگى»، عمومیت داشتن «ابطال پذیرى» و «دقت» معرفى مى کند. البته او تنها مدعى است که این شش فضیلت، پیش بینى هاى قابل اثبات قوى ترى براى فرضیه ها ایجاد مى کنند اما اذعان دارد که پیش بینى هدف عمده علم نیست.
هدف اولیه علم از نظر او، «تکنولوژى» و فهم و ادراک است. البته پیش بینى ها را بسیار مهم مى داند چون براى آزمون پذیرى یک فرضیه ضروریند. او اعتقاد داشت که علم براى ما ارزشمند است چون ما را در فهم جهان قادر مى سازد و ابزارهاى مفیدى براى اهداف عملى به وجود مى آورد. بدین دلیل بیان مى کند که یک نظریه علمى باید بتواند در یک زبان گسترده صورتبندى شود که متغیرهاى منفرد و ثابت هاى کلى را دربرگیرد و شامل «محمول»، «کمیت» و «توابع ارزشى» باشد. او در مقاله «دو حکم جزمى تجربه گرایى تاکید مى کند که هر ثابت مفردى باید نامى براى چیزى اعم از انتزاعى یا انضمامى باشد اما ثابت کلى یا باید درباره یک فرد از چیزهاى کثیر صدق کند یا درباره هیچ چیز صدق نکند.
در نتیجه هیچ قید و بندى براى آنکه «ثابت هاى کلى» را محدود کند، قائل نمى شود و اگرچه یک «فیزیکالیست» بود، با این حال استفاده از اصطلاحات روانشناسانه را در علم مى پذیرفت. او معتقد بود که حالت هاى روانى، حالت هاى مادى (عصبى) هستند. اما اعتقاد ندارد که حالت هاى روانى، مى تواند به حالت هاى فیزیکى تحویل شود یا حالت هاى روانى اى که نمى تواند به حالت هاى فیزیکى تحویل شوند، در علم نباید به کار رود. «کواین» معتقد بود که نظریه ها در علوم اجتماعى و انسان شناسى که شامل محمولات روانى هستند، مى توانند از نظر علمى قابل احترام باشند، حتى اگر آنها، قابل تحویل به علوم تجربى نباشند. فلسفه علم کواین، بى تردید تأثیر عظیمى بر دیدگاه هاى فلسفى در علم داشته است و همواره مورد بحث و بررسى فیلسوفان بوده است. نقد «کواین» بر برخى از مکاتب فلسفه علم چون پوزیتیویسم منطقى، پایانى بر آنها بود. کواین، سال هاى زیادى استاد ممتاز فلسفه در دانشگاه هاروارد بود و حدود بیست کتاب و تعداد زیادى مقالات از وى منتشر شده است. «کواین» در 25 دسامبر در سال 2000 درگذشت.
فلسفه غرب علم نظریه ویلارد ون ارمان کواین طبیعت مکاتب علوم طبیعی