خداوند در قرآن می فرماید: «قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه؛ قطعا براى شما در [حالات] ابراهیم و کسانى که با او بودند سرمشق خوبى است.» (ممتحنه/ 4) همچنین می فرماید: «لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و من یتول فان الله هو الغنى الحمید؛ براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم و کسانى که با او بودند وجود داشت. (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویى) بود براى کسانى که امید به خدا و روز قیامت دارند و هرکس سرپیچى کند (به خویشتن ضرر زده) خداوند بى نیاز و شایسته ستایش است.» (ممتحنه/ 6)
از یک نگاه کلى، انسان به دو دسته تقسیم مى گردد:
1- انسان هاى که نه تنها نیازمند الگو نیستند بلکه الگوى دیگرانند.
2- انسان هاى که الگوى پذیرند و به دنبال مدلى مناسب و ایده آل هستند، که اکثریت انسان ها از این قبیلند.
هر دو دسته در تحصیل الگو گاهى در یک بعد یا چند بعد و یا تمامى ابعاد بوده اند. به عبارت دیگر انسان در راستاى ترقى و تعالى خودگاهى در یک بعد توانسته الگوى مناب و ایده آل به دست آورد و یا در چند و یا در تمامى ابعاد کسب الگو نموده است، و گاهى این الگو و مدل به افراد، اقشار، زمان، مکان و فرهنگ خاصى تعلق داشته و یا فراتر از قیود فوق بوده و فقط به انسان کامل توجه دارد.
در هر جهان بینى قبل از هر چیز باید نوع نگرش و تلقى از انسان مشخص شود تا با اتکاء به این نگرش انسان براى خود الگوى بسازد و یا الگوى بپذیرد. بنابراین تأثیرگذار اصلى در تحصیل مدل و الگو جهان بینى و نوع تلقى آن از انسان است و شاید دو تلقى کلى از انسان در تمامى جهان بینى ها وجود داشته باشد:
الف: تلقى الهى (انسان موجودى الهى است) ب: تلقى مادى (انسان موجودى مادى مانند تمامى موجودات مادى).
اما از نظر اول، انسان تنها جسم نیست و تنها به نیازهاى جسمى نمى اندیشد و تنها به دنبال تحصیل الگوى ایده آل براى کمال جسمانى و خواسته هاى آن نمى باشد. بلکه هم و غم انسان از این بعد فراتر رفته و به این مهم رسیده که در انسان گنج ها و گوهرهاى ارزشمندى وجود دارد که باید کشف و سپس استخراج شود و بدون دست یازى به این مهم حتى نمى توان لذت انسانیت را چشید و نمى توان لذات انسانى را از حیوانى تمیز دارد. این دسته انسان هادنبال تحصیل مدلى مناسب براى رسیدن به این مهمند که البته تحصیل این الگو که انسان را در کشف گوهرهاى درونى یارى نماید بدون کمک پروردگار متعال بسیار مشکل و یا دست نیافتنى است، از این رو انسان هاى که توانسته اند خود را تحت ولایت و هدایت وتربیت رب الارباب قرار دهند اولا: تحت تربیت الهى شکل و مدل مناسبى گرفته اند و پیراسته و آراسته و مبراء از تمامى اشکالات و عیوب شده و نماد و جلوه اى از انسان کامل اند. ثانیا، الگوى دیگران در رسیدن به کمال اند چنان که در قرآن کریم به چنین الگوهاى تصریح کرده است. (ممتحنه/ 4 و 6؛ احزاب/ 21)
اگرچه این آیات در موضوعات خاصى توصیه به الگوپذیرى و متابعت از پیامبران عظیم الشان الهى نموده اند، لکن به قرائن فراوان مشخص است که مى توان القاء خصوصیت از آن موضوع نمود و این مدل پذیرى را به دیگر ابعاد و موضوعات نیز سرایت داد چنان که عقلاء و علماء مى گویند «اثبات شى ء نفى ماعدا» نمى کند، یعنى در آن جا که منعى بر الگوپذیرى وجود نداشته باشد، به جهت نیل کمال مى توان در تمام زمینه ها و ابعاد از انبیاء بهره برد، ولو این که در تمامى موضوعات به صورت جداجدا توصیه نداشته باشیم. علاوه در بسیارى از آیات (آل عمران/ 95، نحل/ 23) توصیه به اتباع، متابعت و پیروى از انبیاء شده و قطعا پیروى بدون الگوپذیرى تعمق پیدا نمى کند.
اما از منظر دسته دوم که از انسان تلقى مادى دارند و تنها کمالات مادى و نیازهاى جسمى انسان مى اندیشند و در صدد رشد و ترقى در این بعد هستند، الگوسازى و الگویابى زیاد مشکل نیست انسان براى راهیابى به این هدف با تلاش هاى عقلانى، تجربى و علمى می تواند مدلى طراحى کند و به مرور زمان معایب و نقایص آن را نیز رفع نماید و یا بدون تلاش و رنج و مشقت چشم بصیرت را باز کند تا الگوهاى متعدد بشرى را مشاهده و بهترین آنها را انتخاب نماید و در عین حال این افراد با تلقى محدود و ناقصى که از انسان دارند نمى تواند به الگوى انسان کامل دست یابند، لکن دسته اول، علاوه بر این که مى توانند از انبیاء در بعد متعالى و نیز بعد دانى و پست انسان بهره مند باشند و انبیاء را در رسیدن به تعالى انسانى و رفع نیازها و خواسته هاى مادى الگو و مدل قرار دهند، از فرصت هاى دسته دوم نیز مى توانند استفاده نمایند و با به کارگیرى «عقل و تجربه و علم» از الگوهاى الهى در ظرف زمان ها، مکان ها و فرهنگ ها هرچه بهتر بهره مند شوند.
اگرچه از «لکم» در آیه: «قدکانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه» (ممتحنه/ 4) به دست مى آید مورد خطاب آیه مؤمنین هستند که با ایمانشان زمینه اتباع و اقتداء به آن حضرت را براى خود ساخته اند، لکن چنان که قبلا متذکر شدیم الگوپذیرى نشأت گرفته از جهان بینى است، بنابراین تا کسى جهان بینى الهى نداشته باشد نمى تواند مورد خطاب آیه باشد، و این که بگوییم خداوند تنها عده اى را که در آن زمان ایمان آورده اند توصیه به الگوپذیرى از آن حضرت و همراهانش نموده اند، شاید گرفتار تنگ نظرى و به کوتاه بینى شویم، زیرا نه آن افراد خصوصیتى منحصر نسبت ابراهیم(ع) داشته اند و نه ویژگى آن حضرت کوتاه مدت، مقطعى، قشرى و زمانى بوده، در نتیجه تمامى کسانى که داراى جهان بینى الهى، ابراهیمى مى باشند مشمول «لکم» و توصیه به الگوپذیرى از ابراهیمند. شاهد بسیار روشن بر این مطلب نزول این آیه شریفه است که پس از گذشت قرن ها متمادى از بعثت حضرت ابراهیم (ع) و بعثت انبیاء اولوالعزم بعد از او، باز مؤمنین راتوصیه به الگوپذیرى از آن حضرت مى نماید.
پس معلوم مى شود که وى فراتر از زمان، مکان و فرهنگ ها است و ویژگى هایش ظهور و بروز ویژگى هاى انسان کامل و قابل تأسى و مدل گیرى براى همه در تمامى اعصار است. آیه شریفه مى فرماید: براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهیم، و کسانى که با او بودند وجود دارد. و جمله «الذین معه» به ظاهر دلالت دارد بر این که غیر از لوط (ع) و همسر ابراهیم کسانى دیگر نیز به وى ایمان آورده بودند. پس در این آیه شریفه علاوه بر الگو بودن ابراهیم (ع) بر الگو بودن کسانى که با او بودند نیز تأکید و بر الگوپذیرى از هر دو توصیه مى کند.
مفسرین در تفسیر این دو آیه نظرهاى مختلفى ابراز کرده اند که به اختصار دو موردش را متذکر مى شویم. بعضى از مفسرین مى گویند آیه مى فرماید مسلمانان باید در همه رفتارها و صفات (به غیر از «ترحمى که نسبت به پدرش کرد و وعده آمرزش به او داد») ابراهیم (ع) را متابعت نمایند. بنابراین نظر، توصیه به الگوپذیرى به صورت مطلق و عام است نه خاص موضوعى. و بعضى از مفسرین مى فرمایند با استفاده از زمینه آیه به دست مى آید که تأسى به ابراهیم (ع) در تمامى خصالش واجب نیست بلکه مسلمانان را در خصوص بیزارى و تبرى ابراهیم (ع) از قوم مشرک خود توصیه به الگو پذیرى مى کند و نیز در مورد توکل به خدا توصیه مى کند و شاید بتوان گفت با توجه به سیاق مطالب، آیه شریفه در صدد این نیست که محدوده تأسى و متابعت را بیان کند، بلکه مى خواهد یکى از ویژگى هاى بسیار اساسى و مهم حضرت ابراهیم (ع) و همراهانش را متذکر شود، که اینها مانند دیگران خود را اسیر تعصبات جاهلانه قومى و نژادى نکردند.
اینان در راستاى اعتلاى کلمه توحید از همه چیز گذشتند و قاطعانه مسیر خود را از بت ها و بت پرستان و مشرکین جدا کردند، عواطف قومى و خویشى و تعصبات جاهلانه نتوانست ذره اى در آنها نرمش ایجاد کند. بنابراین آن مؤمنان با اقتدا به ابراهیم بت شکن هر نوع بتى را در ظاهر و پنهان شکنند و به خدا توکل کردند و از خدا متواضعانه خواستند که این عملشان سبب گمراهى بیشتر آن قوم بت پرست نشود. اینها ویژگى هاى است که انسان درهر عصر و زمانى نیازمند آنها است. این ویژگى ها و اسوه هاى نیکو، چنان نیستند که زمان، مکان و فرهنگ ها سبب کهنه شدنشان بشود، حتى در عصر خاتم الانبیاء (ص) نیز مردم باید ابراهیم گونه باشند چنان که رسول مکرم اسلام (ص) خود نیز چنین بود بلکه بالاتر، و نیز در عصر حاضر، عصر مدرنیسم اومانیزم، عصرى که فضاى آن را شعارهاى «علم و دانش، توسعه و تمدن، آزادى و حقوق بشر و ده ها شعار زیباى دیگر» پر کرده است، بشریت شدیدتر از گذشته محتاج الگو و مدل ابراهیمى است تا بدین وسیله بت هاى مدرن «دموکراسى، حقوق بشر تحزب گرایى و آزادى، نژادپرستى و ملى گرایى و ناسیونالیزم» که ابزار دست نمرودها و فرعون هاى زمان شده و مردم را بدین وسایل از رسیدن به حق و یکتاپرستى باز مى دارند شکسته شود.
بشریت امروز نیازمند آن است که ابراهیم گونه بت گرایش هاى کورکورانه حزبى و گروهى را بشکند تا حق را ببیند، بت نژاد پرستى و... را بشکند تا به حق برسد. و ذره اى در برابر بت پرستى نوین و متمدن کرنش و نرمش نشان ندهد و تنها تکیه گاهش خدا یکتا باشد چنان که بت شکن قرن حضرت امام خمینى کبیر (ره) با اقتداء بر ابراهیم (ع) بت شکن تمام بت هاى زمانه را شکست و به الگوى ابراهیمى، براى نسل حاضر و نسل هاى پس از خود تبدیل شد و امت ایران به او اقتدا کردند و مانند همراهان ابراهیم الگو و اسوه اى براى ملت هاى دیگر شدند.
در آیه 6 ممتحنه به منظور تأکید، مسأله اسوه را تکرار کرده تا علاوه بر تأکید، این معنا را هم بیان کرده باشد که این اسوه تنها براى کسانى است که به خدا و روز جزا امید داشته باشند و ظاهرا مراد از امید به خدا، امید به ثواب خدا در برابر ایمان به او است و مراد از امید به آخرت، امید به پاداش هایى است که خدا وعده آن را به مؤمینین داده پس امید به آخرت، کنایه از ایمان به آخرت است.
مقصود از آوردن قید «حسنة» بعد از «اسوه» شاید ناظر بر تقسیمى باشد که مى توان بر اسوه نمود که قسم اعلاى آن اسوة حسنة است.
«به تنهایى» یک امت بود
خداوند می فرماید: «ان ابراهیم کان امة قانتالله حنیفا ولم یک من المشرکین؛ ابراهیم (به تنهایى) امتى بود مطیع فرمان خدا؛ خالى از هرگونه انحراف؛ و از مشرکان نبود.» (نحل/ 120) کلمه «امه» با مشتقاتش 64 مرتبه در قرآن کریم ذکر شده که در دو مورد به معناى «زمان» و در دو مورد دیگر به معناى «آیین» و در بقیه موارد به معناى «جماعت، گروه و دسته» آمده است. در مورد معناى امت اختلاف است، بعضى مى گویند، امت به معناى جماعت است، بنابراین نظر، ابراهیم (ع) به تنهایى یک جماعت بود یک قبیله بود. بعضى مى گویند امت در این جا به معناى «امامى» است که به وى اقتداء مى شود. بنابراین معنا ابراهیم (ع) یک امام بود و بعضى مى گویند، امت به معناى جماعت است (مانند قول اول با این فرق که امت از یک نفر شروع مى شود). یعنى ابراهیم امتى بود که تا مدتى یک فرد داشت آن هم خودش بود. و بعضى به معناى آیین گرفته اند به این معنا که ابراهیم داراى آیینى بود معتدل و جارى بر طبق فطرت، که با به کار بستن آن آیین خیراتى را که ابراهیم (ع) به دست آورد، به دست مى آید.
معناى «امت قانت»
کلمه «قنت» و مشتقاتش سیزده مرتبه در قرآن کریم ذکر شده است. و در لغت به معناى، فرمانبردارى کردن از خداوند، ایستادن در نماز و دعا، بازماندن از سخن و خاموش بودن است. و معمولا در قرآن کریم به همان معانى مذکور در لغت آمده است. اما «قانت» در این آیه شریفه به معناى اطاعت، عبادت و یا دوام در آن است؛ بنابراین امتى را قانت مى گویند که در حال اطاعت و یا درصدد اطاعت و عبادت خدا است و از آن غفلت نمى ورزد.
معنای حنیف
کلمه «حنیف» دوازده مرتبه در قرآن ذکر شده است که هفت مرتبه در مورد حضرت ابراهیم (ع) است. اما در لغت به معناى مایل از هر دین باطل به سوى اسلام، حاجى، آن که در ملت ابراهیم (ع) باشد و مسلمان درست آمده است، و در این آیه شریفه به معناى میل از دو طرف افراط و تفریط به طرف وسط و اعتدال است. در نتیجه از آیه شریفه و تعبیر استثنایى که خداوند در این آیه از ابراهیم (ع) نموده است به روشنى جایگاه و عظمت آن حضرت نزد خداوند مشخص مى گردد.
یکى از مقام هاى معنوى ابراهیم (ع) رسیدن وى به مقام خلت است: «و اتخذ الله إبرهیم خلیلا؛ و خدا ابراهیم را به دوستى خود انتخاب کرد.» (نساء/ 4) خلیل (فعیل به معناى فاعل یا مفعول) مى تواند از خلت (دوستى) یا خلت (حاجت، خصلت) یا خل (راه شنزار) یا خلال (محبتى که در اعماق جان نفوذ کرده است) و یا خلل (لایه داربودن و لا بر لا داشتن) مشتق باشد؛ به همین دلیل، مفسران در توضیح این که خلت چگونه رابطه اى را میان خداوند و ابراهیم (ع) ترسیم کرده، گوناگون سخن گفته اند:
1. خلیل به معناى ولى و دوستى است که در مودت او خللى نباشد. خلت از سوى ابراهیم، دوستى اولیا و دشمنى دشمنان خداوند، و از سوى بارى تعالى، نصرت ابراهیم و بهره مند ساختن او از خیرات و منافع است.
2. خداوند به ابراهیم و ابراهیم به خداوند محبت کامل داشته است.
3. محبت الهى سر تا پاى وجود او را فرا گرفته بود؛ به گونه اى که جایى براى محبت غیر خدا وجود نداشت.
4. خداوند او را چنان که کسى دوست خود را گرامى مى دارد، گرامى داشته است.
5. خداوند او را به امورى مانند وحى مخصوص گردانیده است؛ بنابراین، همه پیامبران، خلیلند.
6. او در اتصاف به اخلاق الهى از همگان پیشى داشت.
7. خلیل کسى است که با دیگرى راه مى پیماید؛ بنابراین تسمیه ابراهیم به خلیل از آن رو است که به طور کامل در مسیر الهى گام برمى داشته است.
8. خداوند براى گرامى داشتن بنده خود، هر نامى را که بخواهد بر او مى گذارد و چون ابراهیم، خالص و مخلص بوده، او را به این نام نامیده وگرنه خلت به معناى متعارف آن بین خداوند و بنده بى معنا است.
9. خلیل به معناى فقیر است و خلت ابراهیم (ع) یعنى که او را به غیر خدا نیازى نبوده است.
10. خلیل شخص، یعنى صاحب اسرار او (از خل = لایه دار بودن) و خلیل بودن ابراهیم ازاین رو است که او امانت دار اسرار الهى و برگزیده او و از الهام هاى غیبى و معارف الهى به طور کامل برخوردار بوده است. در روایتى از حضرت رسول (ص) به این معنا تصریح شده است. عامل تشرف ابراهیم (ع) به این منزلت، سجده فراوان بر زمین، کثرت صلوات بر محمد و آل محمد (ص) درخواست نکردن از غیر خداوند، پاسخ مثبت به درخواست دیگران، اطعام، نماز شب، مدارا و مهربانى با مساکین و آشکار ساختن سلام دانسته شده است. بنا به قولى، همه این عوامل مى تواند در خلت ابراهیم (ع) مؤثر باشد؛ چه این که خلت جز با اجتماع این ویژگى ها در شخص امکان ندارد. در نظرى دیگر، آیه 125 نساء مى رساند که تشرف ابراهیم به مقام خلت، ناشى از شریعتى است که ابراهیم به امر خداوند آن را تشریع کرده است؛ زیرا آیه در مقام تجلیل از آیین ابراهیم است؛ پس خداوند، ابراهیم را به دلیل علم و عمل به این شریعت، خلیل خویش قرار داده است؛ از همین نکته مى توان دریافت که تشرف ابراهیم (ع) به مقام خلت، پس از نبوت حضرت بوده است. در روایات متعددى نیز تصریح شده که مقام خلت، پس از نبوت و رسالت و پیش از امامت وى بوده است. بعضى مقام خلت را با مقام استجابت دعا ملازم دانسته اند و به قولى، خلت مرتبه اى از مراتب محبت بوده و محبت مراتبى دارد که خلیل (ع) به آن راه نیافته و ویژه پیامبر اسلام (ص) است. بشارت خلت را بنا به قولى، جبرئیل (ع) و بر اساس روایتى از امام باقر (ع) ملک الموت براى ابراهیم (ع) آورده است.
به هر حال از جمله، مقامات، درجات و ویژگى هاى حضرت ابراهیم (ع) خلیل الله بودن است دوستى امرى طرفینى است، قطعا آن حضرت در خودش خصوصیات و ویژگى هایى را کشف و سپس رشد داده و از قوه به فعلیت تبدیل کرده تا لیاقت و ظرفیت دوستى با خالق خود را پیدا نموده است. در قرآن کریم سه مرتبه کلمه «خلیل» تکرار شده اما فقط در مورد آن حضرت چنین تعبیر استثنایى و منحصر به فردى شده است و این افتخار فقط شامل وى شده است که در قرآن کریم مى فرماید: «خداوند ابراهیم را دوست خود گرفته است» البته این مطلب بدان معنا نیست که کسى جز ابراهیم (ع) به این مقام نرسیده و نمى رسد قطعا این قوه و استعداد در انسان ها وجود دارد و تنها نیازمند زمینه مناسب براى رشد و تعالى است. خداوند این فضیلت و برترى را به انسان داده که بتواند ظرفیت دوستى با خدا را براى خود بسازد و چه بسیار انسان هاى که به این مقام رسیده یا برسند، اگرچه در قرآن فقط در مورد حضرت ابراهیم (ع) چنین نصبى باشد و فقط پرده از رشد و عظمت او برداشته باشد. و شاید خداوند با ذکر این مصداق مهم از دوستانش و الگوى بى بدیل به جهت دوستیش، خواسته بشریت را بدین سوء تشویق و تحریک کند و آنها را متوجه اوج رشد، شکوه و عظمت آن نماید. از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: «اگر خداى تعالى ابراهیم را خلیل خود گرفت براى این بود که نه هیچ سائلى را رد کرد و نه از احدى غیر از خداى تعالى چیزى درخواست نمود.» این صحیح ترین روایتى است که در توجیه خلیل الله بودن ابراهیم (ع) وارد شد زیرا این دلیل با لفظ و لغت خلیل هم مطابق و سازگار است، چون «خلت» به معناى حاجت است و خلیل تو کسى است که حوائج خود را به تو بگوید و از تو رفع حاجت بخواهد.
خداوند می فرماید: «اجتبه و هدئه الى صراط مستقیم؛ خدا او را برگزید و به راهى راست هدایت نمود.» (نحل/ 121) از جمله، مقامات، آن حضرت این است که برگزیده خداست و نیز تحت تربیت و هدایت رب عالى اعلى قرار داشته. از این رو رسالت بزرگ هدایت بشریت را خداوند بر دوشش نهاد. «اجتباء» با مشتقاتش ده مرتبه در قرآن کریم ذکر شده و از ماده «جبایه» به معناى جمع آورى کردن است. و «اجتباء خدا انسان را» به این معنا است که او را براى خود خالص سازد و از مذهب هاى مختلف جمع آوریش نماید. خداوند کارهایش بر اساس سنت ها و قوانین لایتغیرى استوار است که براى انسان مشخص شده است تا بدین وسیله بتواند اسباب رشد خود را فراهم نماید مثلا در این آیه شریفه ذکر کلمه «اجتباه» پس از «شاکرا لانعمه» به این نکته اشاره دارد که شکر نعمت، علت گزینش بوده است.
مقصود از هدایت الهى
هدایت عبارت است از دلالت کردن و نشان دادن هدف به وسیله نشان دادن راه، و این خود یک نحو رساندن به هدف نهایى است و کار خداست. البته خداى تعالى سنتش براین جریان یافته که امور را از اجراى اسباب به جریان اندازد و در مسئله هدایت هم وسیله اى فراهم مى کند تا مطلوب و هدف براى هر که او بخواهد روشن گشته و بنده اش در مسیر زندگى به هدف نهایى خود برسد. قرآن کریم وسیله هدایت الهى را چنین بیان مى نماید: «خداوند هرکه را بخواهد هدایت کند، سینه او را براى اسلام پذیرا نموده و ظرفیت مى دهد.» (انعام/ 125) و نیز مى فرماید: «سپس پوست بدن و دل هایشان به سوى خدا نرم مى شود و میل مى کند، این هدایت خداست که هرکسى را بخواهد از موهبت آن برخوردار مى سازد.» (زمر/ 23) و هدایت اقسام مختلفى دارد چنان که راه مختلف است.
مقصود از صراط مستقیم
صراط مستقیم راهى است که در عرض آن «راه گمراهان و راه غضب شدگان» و در طول آن راه هاى است که تماما به بزرگراه صراط مستقیم منتهى مى شود. پس صراط مستقیم راهى است غیر راه گمراهان و غضب شدگان، راهى است که به هیچ وجه در آن شرک و ظلم و گمراهى راه ندارد نه گمراهى و ضلالت باطنى و قلبى از قبیل کفر و خاطرات ناشایست و نه گمراهى ظاهرى که در اعضاء و ارکان بدن، چون معصیت و یا قصور در اطاعت، هیچ یک از اینها در صراط مستقیم یافت نمى شود و این همان توحید عملى و نظرى است.
در قرآن کریم، چهار گروه را از اصحاب صراط مستقیم شمرده است: نبیین، صدیقین، شهداء و صالحین، اصحاب صراط مستقیم به خاطر علم مخصوصى که خداوند به آنها داده است قدر و منزلت بالاى دارند حتى از دارندگان ایمان کامل نیز بالاتراند. نظیر آیه صدر بحث دو آیه دیگر نیز ذکر شده است که بر، برگزیده و نیکو بودن حضرت ابراهیم (ع) دلالت دارد:
1- خداوند می فرماید: «و اذکر عبدنا ابراهیم و اسحق و یعقوب... و انهم عندنالمن المصطفین الاخیار؛ به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحق و یعقوب را... و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند.» (ص/ 47) ریشه مصطفین «صفى - اصفیاء» به معناى دوست خالص، برگزیده اختیار شده و یا گزیده از هر چیزى است. این واژه با مشتقاتش سیزده مرتبه در قرآن ذکر شده است. که در این جا به معناى، ملازم با اسلام و تسلیم شدن به تمام معنا براى خداى سبحان است. اخیار جمع «خیر» است در مقابل «شر» که با مشتقاتش یکصد و نود مرتبه در قرآن ذکر شده است.
2- خداوند می فرماید: «سلام على ابراهیم* کذلک نجزى المحسنین* انه من عبادانا المومنین؛ سلام بر ابراهیم. این گونه نیکوکاران را پاداش مى دهیم. او از بندگان با ایمان ماست.» (صافات/ 109- 111) جمله «سلام بر ابراهیم» تحیتى است از خداى تعالى به ابراهیم (ع) تحیتى که از حیث عظمتش نتوان آن را بیان و توصیف نمود. اگر پاداش ابراهیم (ع) را به پاداش محسنین و نیکوکاران تشبیه کرده، این تشبیه تنها در اصل پاداش است نه در خصوصیات، و مقصود این نیست که بگوید همان طورکه به همه نیکوکاران پاداش مى دهیم به ابراهیم (ع) نیز پاداش داده ایم و یا پاداش همه نیکوکاران مانند پاداشى است که به ابراهیم داده ایم.
آیه شریفه «انه من عبادانا المومنین» تعلیل مى کند [و اثبات مى کند] که چگونه ابراهیم از نیکوکاران بود. مى فرماید: «براى این که ابراهیم از بندگان مؤمن ما بود.» آرى وى غیر از آنچه خدا مى خواست نمى خواست و غیر از دستور خدا عمل نمى کرد و جز به حق معتقد نبود و این اعتقاد در تمام ارکان وجودش جریان داشت و کسى که چنین باشد غیر از نیکى از او عملى سر نمى زند، پس او از نیکوکاران است.
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) ویژگی های پیامبران جهان بینی انسان الگو و سرمشق باورها در قرآن