حضرت اسحاق (ع) از جمله پیامبران مرسل الهی است که از پدری همچون ابراهیم خلیل (ع) و مادری همچون ساره در منطقه فلسطین فعلی به دنیا آمد و در همانجا می زیست. وی جد بنی اسرائیل است که حضرت جبرئیل (ع) به او بشارت داد که از نسل او، هزار پیامبر به وجود خواهند آمد، که از جمله آنها حضرت موسی (ع) بود. تولد ایشان چند سال بعد از تولد حضرت اسماعیل (ع) رخ داد. در بعضی از روایات گفته اند پنج سال بعد از اسماعیل (ع) متولد شد و نیزگفته اند تولد اسماعیل در 90 سالگی ابراهیم (ع) و تولد اسحاق در 120 سالگی (ع) بوده بنابراین 30 سال اختلاف سن داشته اند و اسحاق کوچکتر از اسماعیل بوده است. در هفتمین روز تولدش او را ختنه نمودند. چهره و سیمای وی مانند مادرش ساره بسیار خوش منظر و زیبا بود. به هنگام تولد اسحاق، پدرش یکصد و بیست و مادرش نود سال، سن داشتند.
اصل و نسب حضرت اسحاق (ع)
در روایات، اسحاق پنج سال کوچک تر از اسماعیل و محل ولادتش شام است. مادرش ساره همسر رسمی ابراهیم و دختر خاله آن حضرت است. داستان بشارت ولادت اسحاق که به وسیله فرشتگان الهی به ساره و ابراهیم داده شد، در چند جای قرآن ذکر شده است: سوره های هود، حجر و ذاریات؛ البته در سوره عنکبوت نیز اشاره ای بدان شده است، و در سوره حجر و ذاریات نیز اسحاق ذکر نشده و تنها نام بشارت به ابراهیم یا بشارت به آمدن فرزندی دانا برای آن حضرت ذکر شده. و از این رو درباره فرزندی که خداوند به آمدنش بشارت داده، اختلاف است و در بعضی روایات، بشارت به آمدن اسماعیل ذکر شده، از این رو برخی گفته اند که این بشارت چندبار اتفاق افتاده است: یک بار به اسماعیل و بار دیگر به اسحاق و شاید سبب آن (چنان که در برخی از روایات هست) این بوده که خدای تعالی می خواست این بشارت را ضمن خبر نابودی قوم لوط به ابراهیم بدهد تا تسلیتی برای او باشد، زیرا خبر نابودی ایشان برای ابراهیم خبر ناگواری بود. به هر حال در خصوص این موضوع، شش آیه در قرآن آمده است. در دو آیه خداوند، ابراهیم (ع) و همسرش ساره را به فرزند پسری به نام اسحاق بشارت می دهد. سپس در سه آیه می فرماید: ما اسحاق را به ابراهیم هدیه کردیم، و در پایان شکر و سپاسگزاری حضرت ابراهیم (ع) را بر نعمت فرزند ذکر نموده است.
ابتدا آیاتی که به ابراهیم(ع) و همسرش بشارت فرزند داده اند:
1- بشارت به ابراهیم
خداوند می فرماید: «و بشرناه باسحاق؛ و ما او (ابراهیم) را به اسحاق بشارت دادیم.» (صافات/ 112) چنانکه از کلمه «بشرناه» مشخص است، با ضمیر «ه» اشاره می فرماید، بشارت دادیم او را بدون اینکه به نام «او» تصریح نماید. لکن با توجه به آیات قبل که صریحا نام حضرت ابراهیم (ع) را برده است مفسرین مکرم، بدون هیچ تردیدی مقصود از ضمیر «ه» را حضرت ابراهیم (ع) دانسته اند. بنابراین آیه شریفه متضمن بشارت به ولادت اسحاق (ع) است بر حضرت ابراهیم (ع). دو مرتبه از سوی خداوند به حضرت ابراهیم (ع) بشارت به فرزند داده شد. یکی بشارت به اسماعیل (ع) و دوم بشارت به اسحاق (ع). در روایت است که راوی از امام صادق (ع) پرسید «بین دو بشارتی که به ابراهیم (ع) داده شد چند سال فاصله بود؟» حضرت فرمود: «بین این دو بشارت پنج سال فاصله شد.»
2- بشارت تولد اسحاق به ساره
خداوند می فرماید: «و امرأته قائمة فضحکت فبشرناها باسحاق؛ و همسر او (ابراهیم) ایستاده بود، (از خوشحالی) خندید (یا، ایستاده بود پس حیض شد) پس او را به اسحاق بشارت دادیم.» (هود/ 71) آیه شریفه متضمن بشارت ولادت حضرت اسحاق (ع) بر ساره همسر ابراهیم (ع) است، که بنابر یک معنا در جمله «فضحکت»، همراه با بشارت لفظی، در عمل هم پیش درآمد و پیش زمینه فرزنددار شدن به ساره داده شد، تا وی به راحتی باور کند، و امیدوار به باردار شدن خود بشود. کلمه «ضحکت» از ماده «ضحک» به فتحه ضا، بمعنای حیض شدن زنان است مؤید این معنا، حرف «فا» بر سر «فبشرناه» است که بشارت، متفرع بر «فضحکت» شده است و معنایش اینچنین است: «به مجرد اینکه حیض شد ما او را به اسحاق بشارت دادیم» و این حیض شدن نشانه ای بود بر اینکه همسر ابراهیم (ع) زودتر بشارت را باور کند و بپذیرد. و خود این حالت (حیض شدن) معجزه ای بود که دل او را آماده می کرد به اینکه به راستی و درستی بشارت فرشتگان اذعان پیدا کند.
این نظر ما بود ولی بیشتر مفسرین کلمه «فضحکت» را به کسره ضاء و به معنای خنده گرفته اند، آنگاه اختلاف کرده اند بر اینکه، آوردن این کلمه چه دخالتی در مطلب داشته و علت خنده ساره چه بوده؟ و توجیهاتی بر علت خنده ساره کرده اند. در سوره هود داستان بشارت به ولادت اسحاق با تفصیل بیشتری ذکر شده که ترجمه آن چنین است: و همانا فرستادگان ما با نوید نزد ابراهیم آمدند و بدو سلام گفتند و او هم سلام گفت و طولی نکشید که گوساله بریانی (برای پذیرایی آنان) آورد، و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمی شود آن ها را ناآشنا شمرد و ترسی در دلش جای گرفت، فرستادگان بدو گفتند: «نترس که به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم» زنش (در آن حال) ایستاده بود و بخندید، ما (به وسیله همان فرستادگان) آن زن را به اسحاق و از پی او با یعقوب مژده دادیم.
زن با تعجب گفت: «وای بر من چگونه خواهم زایید با آن که پیرزنی هستم و این شوهرم نیز مردی پیروفرتوت است به راستی که این داستان شگفت انگیزی است.» بدو گفتند: «از کار خدا تعجب می کنی که رحمت و برکت های او بر شما خاندان (شامل) بوده و به راستی که خدا ستوده و بزرگوار است.» (هود/ 69- 73) خدای تعالی چند تن از فرشتگان را که برخی از مفسران آن ها را نه تا یازده نفر ذکر کرده اند و جبرئیل، میکائیل و اسرافیل نیز از آن ها بودند، مأمور نابودی قوم لوط کرد و به آنها دستور داد که ابتدا نزد ابراهیم بروند و ولادت اسحاق را به وی بشارت دهند و سپس به دنبال مأموریت خویش رهسپار گردند.
علت این دستور نیز (طبق برخی از تواریخ) آن بود که ابراهیم بسیار مهمان دوست بود و پیش از این در حدیث کتاب کافی گذشت که هرگاه میهمان نداشت به سراغ او از خانه بیرون می رفت تا میهمانی بیابد وارد نشده و او ناراحت بود. ناگهان میهمانانی خوش سیما و زیباروی را مشاهده کرد که بروی وارد شدند. ابراهیم خوشحال شد و با خود گفت: «باید خدمت کاری اینان را خود انجام دهم.» به دنبال این تصمیم برخاست و گوساله ای را (که مطابق برخی از روایات جز آن در خانه اش چیزی نبود) ذبح کرد و پس از بریان کردن برای میهمانان آورد. خود نیز در پیش روی آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد. اما ضمن خوردن، متوجه شد که آن ها به غذا دست نمی زنند، از این رو وحشتی در دلش افتاد و چنان که برخی گفته اند و در روایتی هم ذکر شده، ترسید که مبادا آن جوانان نیرومند که شبانه به خانه او آمده اند، قصد آسیب رساندن به او یا دزدی داشته باشند، اما وقتی مشاهده کرد که غذا نمی خورد، دانست که آنها فرشته اند، ولی ترسید که مبادا برای عذاب قوم او آمده باشند. به هر حال ترس خود را به آنان اظهار کرد.
فرشتگان که دانستند ابراهیم از آنها بیمناک شده، خود را به او معرفی کردند و ترس او را برطرف ساخته و مأموریتشان را به اطلاع وی رسانیدند، سپس مژده ولادت فرزندی دانا را بدو دادند. ابراهیم در کمال تعجب گفت: «آیا پس از آن که من پیر شده ام.» (حجر/ 54) و امید فرزند دار شدن در من نیست مرا به فرزندی بشارت می دهید؟ (حجر/ 54) فرشتگان گفتند: «تو را به حق بشارت می دهیم.» (حجر/ 55) و این موضوع تحقق خواهد یافت و تو از نومیدان مباش. ساره ایستاد بود. وقتی این بشارت را شنید، خندید و چنان که در حدیثی از امام باقر (ع) نقل شده و برخی از مفسران هم گفته اند، خنده اش از تعجب بود که چگونه در جوانی که به امید بچه دار شدن آن ها امید می رفت، دارای فرزند نشدند و اکنون که به سن پیری رسیده اند، خداوند بدان ها فرزندی می دهد، زیرا از سن ساره در آن وقت، به اختلاف روایات، 98 یا 99 سال گذشته و ابراهیم نیز 100 یا 120 ساله بود.
ولی فرشتگان گذشته از اسحاق به فرزند او هم (که نامش یعقوب بود) مژده دادند که باقی خواهد ماند و دارای فرزند و نسل خواهد شد. ساره مانند ابراهیم از تعجب گفت: «وای بر من چگونه من دارای فرزندی می شوم با آن که پیرزنی هستم و شوهرم نیز پیری فرتوت است.» (هود/ 72) ساره پس از این بشارت، به اسحاق حامله شد. پس از گذشت دوران آبستنی، اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شب ها اندک اندک بزرگ شد و رونق تازه ای به زندگی آنها بخشید.
دسته دیگری از آیات، با کلمه «وهب» دلالت بر فرزندی اسحاق (ع) برای ابراهیم (ع) و ساره می کند:
3- هدیه خداوند بر ابراهیم (ع)
خداوند می فرماید: «و وهبناله اسحاق؛ اسحاق را ما به او (ابراهیم) بخشیدیم.» (انعام/ 84) این آیه به یکی از مواهب خداوند اشاره می فرماید، که آن موهبت فرزندان صالح و نسل لایق و برومند است که یکی از بزرگترین مواهب الهی محسوب می شود. علامه طباطبایی در ذیل تفسیر این آیه شریفه می فرماید: «اسحاق فرزند ابراهیم (ع) و یعقوب فرزند اسحاق (ع) است.»
از جمله همین دسته آیات، این آیه شریفه است که عین عبارت آیه قبل می فرماید: «وهبناله اسحاق؛ ما اسحاق را به او (ابراهیم) بخشیدیم.» (مریم/ 49) علامه طباطبایی ذیل تفسیر این شریفه می فرماید: «بعید نیست اینکه به جای بردن نام فرزند دیگر، ابراهیم (ع) (یعنی اسماعیل) نام یعقوب فرزند اسحاق را برده است، برای این بوده که خواسته است به ادامه شجره نبوت در بنی اسرائیل اشاره کند که جمع کثیری از دودمان یعقوب (ع) از انبیاء بوده اند.»
از جمله همین دسته آیات این کریمه است که می فرماید: «وهبناله اسحاق و یعقوب نافلة؛ ما اسحاق را به وی (ابراهیم) بخشیدیم، و یعقوب (فرزند اسحاق) را بر او افزودیم.» (انبیاء/ 72) این آیه کریمه نیز با صراحت می رساند که اسحاق (ع) فرزند حضرت ابراهیم (ع) و یعقوب نوه او است چنانکه آیات دیگر نیز عینا این مطلب را دلالت می کرد. نافلة در لغت به معنای مستحبات عبادات، پسر اولاد (نوه)، غنیمت و عطایا آمده است. علامه طباطبایی نیز می فرماید: «کلمه نافله به معنای عطیه است.»
4- سپاسگزاری ابراهیم (ع) از خداوند
اما آخرین آیه در این بحث، آیه ای است که حمد و ثنای ابراهیم (ع) بر مواهب و عطایای الهی را ذکر می کند، و می فرماید: حمد خدای را که در پیری (وکهولت سن که امیدی به فرزنددار شدن نبود) اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. خداوند می فرماید: «الحمدالله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق؛ حمد خدای را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید.» (ابراهیم/ 39) این آیه کریمه نقل می نماید شکر نعمتهای خداوند را که یکی از مهمترین آنها در حق ابراهیم (ع) همان صاحب دو فرزند برومند شدن به نام اسماعیل و اسحاق است آن هم در سن پیری (و در عین ناباوری). علامه طباطبایی می فرماید: «این جمله "الحمدالله الذی" به منزله، جمله معترضه است که در وسط دعای آن جناب قرار گرفته است. و علت گفتن این جمله معترضه در وسط دعا این بوده که ایشان در ضمن خواسته هایش، ناگهان به یاد عظمت نعمتی که خدا به وی ارزانی داشته افتاده آن هم بدین شکل که، بعد از آنکه همه اسباب عادی فرزنددار شدن منتفی بوده، به وی دو فرزند صالح چون اسماعیل (ع) و اسحاق (ع) داده است، و (معتقد است) اگر چنین عنایتی خداوند به وی فرموده به خاطر استجابت دعایش بود.
ابراهیم (ع) در بین دعایش وقتی به یاد این نعمت عظیم می افتد، ناگهان رشته دعا را رها نموده، به شکر خدا می پردازد و خدای را بر استجابت دعایش ثنا می گوید. این الگوی نیکوی است که اولا، انسان از دعا به عنوان یکی از عوامل پیش برنده آمال، آرزوها و نیازهایش به جا استفاده نماید. ثانیا همیشه هم و غمش را نداشته هایش پر نکند، بلکه گاهی توجه به سرمایه های خدادادی داشته باشد و شکر آنها را به جا آورد و قدردان آنها باشد، به عبارت دیگر قبل از آنکه بگوید خدایا این نصفه لیوان را پرآب نما، خوب است که خداوند را بخاطر آن نصف لیوان آب سپاسگزار باشد، سپس تقاضای پر شدن نصف دیگر را نماید، این الگوی نیکویی است که در خواستن ها از خداوند متعال باید رعایت نمود. این روحیه و این رویه انسان را از غفلت نسبت به نعمتهای موجود و نیز از کفران نعمتها و نیز از یأس و ناامیدی نسبت به حال و آینده نجات می دهد به علاوه امید به آینده با توجه و عنایت به سرمایه های موجود برایش حاصل می شود.»
اسحاق دومین فرزند ابراهیم (ع) بود، مادرش ساره نام داشت، ابراهیم و ساره هر دو پیر شده بودند، و امید داشتن فرزند نداشتند، ابراهیم (ع) همواره دعا میکرد که خداوند فرزند صالحی به او بدهد، سرانجام خداوند لطف کرد و فرشتگان الهی تولد اسحاق (ع) را به ابراهیم (ع) بشارت دادند. سرانجام با تولد این نوگل زیبا، فصل جدیدی در زندگی ابراهیم (ع) و ساره به وجود آمد. در قرآن هفده بار سخن از اسحاق (ع) به میان آمده، و او را به عنوان عبد صالح خدا، پیامبر شایسته، دارای روش ارجمند یاد شده است، برنامه او همان برنامه پدرش ابراهیم (ع) بود، حضرت یوسف (ع) در زندان، برنامه خود را بر اساس پیروی از آیین پدرانش دانسته و میگوید: «و اتبعت مله آبائی إبراهیم و إسحاق و یعقوب؛ من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم.» (یوسف/ 38)
حضرت اسحاق (ع) هنگام بلوغ با دختری در سرزمین بابل به نام بقا خواهر یکی از شخصیتهای آن دیار به نام لابان ازدواج کرد، و در چهل سالگی از طرف پدرش ابراهیم به عنوان تبلیغ و ارشاد مردم کنعان و فلسطین مأمور شد، آنها را به سوی خدای یکتا فراخواند، سرانجام در شام سکونت نمود، و هم چنان به مسؤولیت مهم ارشاد اشتغال داشت. پس از درگذشت اسماعیل (ع) به نبوت رسید، و به سن یکصد و هشتاد سالگی رحلت نمود و در جوار قبر پدرش حضرت ابراهیم (ع) در قدس شریف مدفون گشت. اما در نقل دیگر در مورد آن جناب آمده است اسحاق، با «رفقا» دختر «بتویل» ازدواج کرد که از وی در سن شصت سالگی صاحب دو فرزند به نامهای «عیص» و «یعقوب» شد. عیص که بزرگتر از یعقوب بود با دخترعمویش به نام «نسمه» ازدواج کرد که از وی «روم بن عیص» به دنیا که تمام زردپوستان از نسل او می باشند. و یعقوب (اسرائیل) با دختردایی خود به نام «لیا»، دختر «لبان بن بتویل» ازدواج نمود که حاصل این ازدواج فرزندانی به نامهای «روبیل، شمعون، لاوی، یهودا، زبالون، لشحر یا یشحر» بود، سپس «لیا» فوت نمود، یعقوب با خواهر او «راحیل» ازدواج کرد که از او «یوسف و بنیامین» متولد شد. (بنیامین در عربی، شداد خوانده می شود) اسحاق به سن یکصد و شصت سالگی فوت نمود و در جوار پدرش دفن شد.
به هر حال بیشتر مورخان عمر اسحاق را 180 سال نوشته اند، ولی ابن اثیر عمر ایشان را 160 سال ذکر کرده است. مرقد مطهرش در شهر قدس خلیل در نزدیک مرقد مطهر پدرش حضرت ابراهیم (ع) قرار گرفته است او دارای فرزندانی بود که برجستهترین آنها حضرت یعقوب (ع) پدر حضرت یوسف (ع) است که داستانش بعدا خاطر نشان میشود.