حضرت مسیح (ع) با نهایت احترام در برابر سؤال خداوند که فرمود: «و إذ قال الله یاعیسى ابن مریم ء أنت قلت للناس اتخذونى و أمى إلاهین من دون الله؛ و (به یاد آر روز قیامت را) هنگامى که خدا گوید: اى عیسى بن مریم، آیا تو به مردم گفتى که مرا و مادر مرا به عنوان دو خدا به جاى خداوند به خدایى بگیرید؟» (مائده/ 116) در پاسخ مى گوید: «قال سبحانک ما یکون لى أن أقول ما لیس لى بحق إن کنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا أعلم ما فى نفسک إنک أنت علام الغیوب؛ گفت: منزهى تو (اى خدا)، مرا نسزد آنچه را که حق من نیست بگویم، اگر گفته بودم حتما تو آن را مى دانستى، تو آنچه را در نفس من است مى دانى و من آنچه را در ذات توست نمى دانم، به یقین تویى که داناى کامل نهانهایى.» (مائده/ 116)
این آیه و آیه بعدش جواب مسیح است از سؤالى که از او شد، و آن جناب در پاسخ خود ادب عجیبى به کار برده است، زیرا وقتى ناگهان و بدون انتظار از پروردگار خود مى شنود که نسبتى به ساحت مقدس او داده اند که سزاوار و لایق مقام قدس و ساحت جلال و عظمت او نیست و آن نسبت عبارت است از اتخاذ مردم معبودها و شرکا براى خداى سبحان، لذا در آغاز سخن خداى خود را تسبیح و تقدیس مى نماید، آرى ادب عبودیت اقتضا مى کند که بنده در چنین موقعى پروردگار خود را از چیزهایى که سزاوار نیست در باره وى بشنود و یا تصور آن را به خود راه دهد تقدیس نموده و او را از آن نسبت هاى ناروا منزه سازد، چنان که خود پروردگار هم در کلام خود، بندگان خود را به چنین ادبى تادیب کرده و فرموده: «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه؛ و گفتند رحمان فرزند براى خود گرفته منزه است خدا.» (انبیا/ 26) و نیز فرموده: «و یجعلون لله البنات سبحانه؛ و براى خدا دختران قرار مى دهند منزه است خدا.» (نحل/ 57)
مسیح (ع) پس از تسبیح خداى تعالى چیزى را که خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن این بوده که به مردم گفته باشد غیر از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگیرید، انکار نمود. البته مستقیما خود آن نسبت را انکار نکرد، بلکه به منظور مبالغه در تنزیه خداوند آن را به نفى سببش، نفى و انکار نمود، چون اگر مى گفت: من چنین حرفى نزده ام و یا چنین کارى نکرده ام، فهمیده مى شد که چنین کارى ممکن هست که از وى سرزده باشد و لیکن او به اختیار خود نکرده، به خلاف اینکه سبب آن را نفى کند و بگوید: شایسته نیست براى من که چنین چیزى را که حق نیست بگویم. که در این صورت چیزى را نفى کرده که گفتار مزبور موقوف بر آن است و آن این است:
اولا: اینکه این گفتار صحیح و حق باشد و ثانیا: مسیح مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى حق بودن آن را نفى کند گفتن خود را هم به طور رساتر و بهترى نفى کرده، نظیر اینکه مولایى به عبد خود بگوید: چرا کارى را که نگفته ام انجام دادى؟ که اگر جواب دهد من نکرده ام چیزى را نفى کرده که در مظنه وقوع بوده و او نکرده، ولى اگر بگوید: من عاجزتر از آنم که چنین مخالفتى مرتکب شوم، سبب را که همان قدرت و امکان است نفى کرده و گفته است: این عمل از اصل امکان ندارد که از کسى سر بزند تا چه رسد به اینکه از من سر زده باشد.
اینکه مسیح گفت: «ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق» اگر کلمه "یکون" را ناقصه بگیریم در این صورت جمله ی "ان اقول" اسم آن و کلمه ی "لى" خبرش خواهد بود و چون لام "لى" لام ملکى است معنایش چنین مى شود: من قادر نیستم مردم را مالک چیزى کنم که خود مالک آن نیستم، و آن عبارتست از گفتن چیزى که حق نیست. و اگر کلمه مزبور را تامه بگیریم بنابراین لفظ "لى" از متعلقات آن و جمله ی "ان یقول" فاعل آن خواهد بود و معنى آیه چنین خواهد شد که قول به غیر حق از من سر نمى زند. ولیکن وجه و احتمال اول به ذهن نزدیک تر است، و در هر حال کلام مسیح این معنا را افاده مى کند که فعل به نفى سببش نفى شده است.
جمله "إن کنت قلته فقد علمته" نفى دیگرى است براى آن گفتارى که صدورش از مسیح سؤال شده. در اینجا هم صریحا آن را نفى نکرده، بلکه لازمه آن را که همان علم خداى تعالى باشد نفى نموده، چه لازمه صدور آن از مسیح این است که خداى تعالى عالم به آن باشد. زیرا خداى تعالى کسى است که چیزى در آسمان و زمین بر او پوشیده نیست، و او کسى است که قائم است بر هر نفس و بر هر عملى که آن نفس انجام مى دهد، کسى است که بر هر چیزى محیط است. این فقره از کلمات مسیح متضمن چند نکته است: یکى اینکه دلیل آن همراهش ذکر شده و تنها به ذکر ادعا اکتفاء نشده است، دیگر اینکه اشعار دارد بر اینکه تنها چیزى که مسیح (ع) در کارها و گفتارهایش ملاحظه مى کند علم خداى سبحان است و بس، و هیچ گونه اعتبار و اعتنایى به علم و جهل غیر خدا از مخلوقات قائل نیست، و کارى به علم و جهلشان ندارد، به عبارت واضح تر اینکه بطور کلى سؤال در جایى صحیح است که سائل یا خود را جاهل بداند و بخواهد به این وسیله از خود دفع جهل نموده و نسبت به مورد سؤال اطلاع پیدا کند، یا اگر خود را جاهل نمى داند بخواهد با این سؤال از جاهل دیگرى رفع جهل نموده و او را به واقع قضیه مورد سؤال واقف سازد، کما اینکه نوع سؤالاتى که در کلام پروردگار واقع شده از همین باب است.
از همین جهت مسیح (ع) در جوابى که در مثل چنین مقامى داده که: اگر من گفته بودم، تو دانسته بودى، امر را به علم خداى تعالى ارجاع داده و اشعار داشته بر اینکه در افعال و اقوالش چیزى را جز علم خداى تعالى معتبر نمى داند، آن گاه با جملات "تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک إنک أنت علام الغیوب" علم خداى خود را از اینکه دستخوش جهل و آمیخته با آن شود منزه نموده است. مسیح (ع) پس از آنکه نسبت مزبور را از راه نفى سبب از خود نفى نمود سپس مجددا از طریق بیان وظیفه و اینکه از وظیفه خود تخطى نکرده آن را نفى کرده و عرض مى کند: «ما قلت لهم إلا ما أمرتنى به أن اعبدوا الله ربى و ربکم و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنى کنت أنت الرقیب علیهم و أنت على کل شى ء شهید؛ من به آنها نگفتم جز آنچه را که به من فرمان دادى، که خدایى را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید و مادامى که در میان آنها بودم بر آنها گواه بودم و چون مرا (به سوى خود) برگرفتى تو خود بر آنها مراقب بودى و تو بر همه چیز آگاه و دانایى.» (مائده/ 117)
مسیح (ع) کلام خود را به طریق نفى و اثبات ادا کرده تا افاده حصر نموده بر جواب پروردگار و نفى آنچه از او سؤال شده دلالت کند، و با جمله: "أن اعبدوا الله" وظیفه خود را تفسیر کرد، و با جمله "ربی و ربکم" خداى خود را توصیف نمود تا کمترین شبهه و توهمى در اینکه او بنده ایست فرستاده شده از طرف خدایى که پروردگار او و همه مردم است و رسولى است که مردم را به سوى خداى واحد بى شریک دعوت مى کند باقى نماند، آرى مسیح (ع) به طورى که قرآن شریف از او حکایت کرده، همیشه مردم را همین طور صریح و روشن به توحید دعوت مى نموده، از جمله کلمات او به نقل قرآن این آیه است: «إن الله هو ربی و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم؛ خدا پروردگار من و پروردگار شما است، او را عبادت کنید این است راه مستقیم.» (زخرف/ 64)
«و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم و أنت على کل شی ء شهید» در این کلام نیز وظیفه دیگرى را که از جانب خداى سبحان به عهده دارد بیان نموده و آن شهادت بر اعمال است، چنان که آیه شریفه زیر هم به آن اشاره مى کند: «و یوم القیامة یکون علیهم شهیدا؛ و روز قیامت بر امت و کارهایى که کرده اند گواه است.» (نساء/ 158) مسیح (ع) در این فقره از کلام خود عرض مى کند: من در بین امت خود وظیفه اى جز رسالت به سوى آنها و گواهى بر رفتارشان نداشتم. رسالت را به روشن ترین وجهى که ممکن بود انجام دادم و تا مدتى که در بین آنان بودم شاهد و ناظر اعمالشان هم بودم و به هیچ وجه از وظیفه اى که برایم مقرر فرمودى تخطى نکردم. بنابراین، من از اینکه به آنها گفته باشم: مرا و مادرم را جز خدا دو معبود بگیرید، برى و منزهم.
«فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم» "رقوب" و "رقابه" به معناى حفظ است، و در اینجا مقصود از آن محافظت و مراقبت بر اعمال است و گویا غرض از تبدیل لفظ شهید به رقیب احتراز از تکرار لفظ شهید بوده، چون بعدا در جمله «و أنت على کل شی ء شهید» لفظ شهید ذکر مى شود، نکته اى هم که اقتضا کند خصوص این لفظ تکرار شود در بین نبوده است. سیاق جمله «کنت أنت الرقیب علیهم» افاده حصر مى کند و لازمه آن این است که خداوند هم در ایام زندگى عیسى و هم بعد از او شهید باشد. پس آن ایامى هم که عیسى شهید و ناظر بر امت بوده به طور مستقل نبوده، بلکه در حقیقت واسطه در شهادت بوده. نظیر سایر تدبیرات الهى که مدبر به استقلال خود اوست و گاهى بعضى از بندگان خود را موکل بر بعضى از امور مى نماید، و او خود بر همه امور از قبیل رزق، زنده کردن، میراندن، حفظ، دعوت بندگان و هدایت آنان و امثال آن وکیل است.
سرانجام حضرت مسیح به منظور سلب هر نوع مسئولیت از خود، امر بندگان را به خود خدا تفویض می کند و می گوید: «آنان بندگان تو هستند. می توانی آنان را به سبب انحراف از وظیفه ی بندگی عذاب کنی و می توانی ببخشی. زیرا تو توانا و حکیم هستی.» «إن تعذبهم فإنهم عبادک و إن تغفر لهم فإنک أنت العزیز الحکیم» (مائده/ 118) اکنون که با سخنان حضرت مسیح در پاسخ پرسش حضرت حق آشنا شدیم، قرآن یادآور می شود که خدا، پس از استماع سخنان وی، بر راستگویی مسیح صحه می گذارد و می گوید: در چنین روز نه تنها تو، بلکه تمام راستگویان از صدق گفتارشان بهره مند می گردند و پاداش راستگویی آنها بهشتی است که آب از زیر درختان آنها جریان دارد و خدا از آنان راضی بوده و آنان نیز از خدا راضی می باشند و بزرگترین پیروزی ورستگاری نصیب آنان می گردد «قال الله هاذا یوم ینفع الصادقین صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذالک الفوز العظیم؛ خدا فرمود: امروز روزى است که صدق راستگویان سودشان دهد. براى آنها باغ هایى است که از پاى درختانش نهرها جارى است که جاودانه در آنند. هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنودند، و این کامیابى بزرگ است.» (مائده/ 119)
حضرت مسیح (ع) در مقام تبرئه ی خود از شرک ورزیدن نصارا جملاتی به کار می برد که وجوه لطیفی از ادب عبودیت عیسی (ع) را نشان می دهد. قرآن گفتگوی او را با پروردگارش اینگونه حکایت می کند: «و إذ قال الله یا عیسى ابن مریم أ أنت قلت للناس اتخذونی و أمی إلهین من دون الله قال سبحانک ما یکون لی أن أقول ما لیس لی بحق إن کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک إنک أنت علام الغیوب* ما قلت لهم إلا ما أمرتنی به أن اعبدوا الله ربی و ربکم و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم و أنت على کل شی ء شهید* إن تعذبهم فإنهم عبادک و إن تغفر لهم فإنک أنت العزیز الحکیم؛ و نیز به یاد آر زمانى را که خداى تعالى به عیسى بن مریم فرمود: آیا تو، به مردم گفتى که اى مردم مرا و مادرم را به غیر خدا دو معبود دیگر بگیرید؟ عیسى گفت: پروردگارا منزهى تو، شایسته من نیست چیزى را که حق من نیست بگویم، و فرضا اگر هم گفته باشم، تو خود آن را شنیده و دانسته اى، آرى تو می دانى آنچه را که در نفس من است و این منم که به چیزهایى که در نزد تو است آگهى ندارم، به درستى که تو، آرى تو، علام الغیوبى. من به مردم چیزى جز آنچه که تو دستورم دادى نگفتم و تو دستورم دادى که بگویم خدا را که پروردگار من و پروردگار شما است بپرستید، و ماموریت داشتم زمانى که در میان ایشان بودم به اعمالشان شاهد باشم و اما نسبت به کارهایى که بعدا یعنى بعد از اینکه مرا به سوى خود خواندى مرتکب شده اند تو خود مراقب و شاهد بر ایشان بودى و تو بر هر چیز شاهدى، اگر عذابشان کنى اختیار با تو است چه آنان بندگان تواند و اگر از جرمشان درگذرى باز هم امر به دست تو است، زیرا تو عزیز و حکیمى.» (مائده/ 116- 118)
مسیح (ع) در این کلام خود رعایت ادب را اولا به این نمود که در آغاز کلام، خداى تعالى را از چیزهایى که لایق ساحت قدس او نیست منزه نمود، چنان که آیه شریفه «و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مکرمون؛ و گفتند: خداى رحمان فرزندى گرفته است، منزه است او، بلکه [فرشتگان و اولیا] بندگانى ارجمندند.» (انبیاء/ 26)
ثانیا به اینکه خود را پست تر و کوچکتر از آن دانست که کسى درباره اش توهم کند که چنین حرفى را زده تا به انکار آن نیاز افتد و لذا از اول تا به آخر کلامش لفظ "نگفتم" و یا "نکردم" دیده نمى شود، بلکه چند نوبت به طور کنایه و زیر پرده انکار کرد و گفت: "براى من شایسته نیست چیزى را بگویم که حق من نیست". و سبب آن را نفى نمود، سپس گفت: "و اگر هم فرضا گفته بودم تو یقینا از آن با خبر شده بودى". بار دیگر همان مطلب را به نفى لازمه اش نفى کرد و گفت: "اگر من گفته بودم لازمه اش این بود که تو باخبر شده باشى، چون علم تو به من و به جمیع غیب ها محیط است".
آن گاه گفت: "من به ایشان نگفتم مگر همان مطالبى را که تو دستورم دادى بگویم، بگویم که خداى تعالى را که پروردگار من و پروردگار شما است بپرستید". بار سوم مطلب را با ایراد چیزى که نقیض مورد آن است و با حصر به "الا" و "ما" نفى کرد و گفت: "درست است که من به آنان چیزهایى را گفته ام لیکن همانهایى را گفته ام که تو مرا دستور دادى و آن این بود که خدا را که پروردگار من و شما است بپرستید، و چطور ممکن است این را هم گفته باشم که مرا و مادرم را به غیر خداوند دو معبود بگیرید؟!"
آن گاه گفت: "و من مادامى که در بینشان بودم شاهد و ناظر بر آنان بودم پس از آنکه تو مرا به سوى خود خواندى تو خودت مراقبشان بودى". این کلام به منزله متمم نفى مزبور است، براى اینکه معنایش این است که من به آنان چیزى از خودم نگفتم و آنچه گفتم همه به دستور خودت بود، و آنان این بود که: بپرستید خدایى را که پروردگار من و شما است، و جز این هم دستورى متوجه من نشده و جز شهادت و مراقبت اعمالشان تا در بین آنها بودم وظیفه اى نداشتم و پس از مرگم وظیفه ام نسبت به آنان منقطع شد و تو، به شهادت دائمى و عمومیت چه قبل از مرگم و چه بعد از آن و چه بر آنان و چه بر هر چیز دیگرى غیر آنان شاهد بوده و هستى.
وقتى رشته کلامش به اینجا کشید به نظرش رسید که این مطلب را به وجه دیگرى که در حقیقت متمم وجوه قبلى است نفى نماید و به این وسیله تمامیت آن نفى حاصل گردد و لذا گفت: "اگر عذابشان کنى، بندگان تواند" و مرادش به طورى که از سیاق کلامش استفاده مى شود این است که وقتى داستان از این قرار بود که عرضه داشتم پس من از آنان جدا و بیگانه و آنان از من جدا و بیگانه اند، تو دانى و آن بندگانت، اگر عذابشان کنى بندگان تواند و مولا و پروردگار را سزاست که بندگان خود را به جرم اینکه نافرمانیش کردند و برایش انباز گرفتند عذاب کند، آنان هم سزاوار عذاب هستند و اگر هم از جرمشان درگذرى باز هم ایرادى بر تو گرفته نمى شود چه تو غالبى هستى که هرگز مغلوب و مؤاخذ ما فوقى نمى شود، و حکیمى هستى که هرگز عمل سفیهانه و بدون ملاک نمى کند و هر چه مى کند همان اصلح است. با این بیانى که درباره کلام مسیح (ع) کردیم وجوه لطیفى از ادب عبودیت که در کلام اوست ظاهر مى گردد، و اگر دقت شود هیچ یک از جملات کلامش را ایراد نکرده مگر آنکه با زیباترین ثنا و بلیغ ترین بیان و صریح ترین لسانش آمیخته است.
ادیان الهی مسیحیت تثلیث شرک حضرت عیسی (ع) باورها در قرآن فضایل اخلاقی