درباره شعارهای اشتراک در اموال نیز بر همین منوال، می توان رگه هایی از پیشینه ای کهن تر (و البته بسیار ملموس) به نسبت وقایع دوره مزدکی جست. به واقع، اگرچه همه مورخان دوره اسلامی نظیر طبری تصریح کرده اند که: «مزدکیان می گفتند که می خواهند از توانگران بگیرند و به درویشان بدهند و از دارایان بازگیرند و به ناداران باز پس دهند.»، لیکن بنا به دلایلی می توان گفت که حتی پیش از طرح باورهای مزدکی، دهقانان در دار و گیر یک عصیان علیه استیلای همه جانبه اشراف و کوشش برای تسویه در اموال بوده اند.
آنچه ما را به چنین نتیجه گیری ای رهنمون می شود، رخدادهای دوره پدر کواد (یعنی پیروز) است: همچنان که می دانیم در هنگام سلطنت این پیروز، دو رخداد شوم دامن ایرانیان را گرفت: نخست شکست خفت بار پیروز از اقوام هپتالی بود که باج و خراجی گران را بر گرده ایرانیان نهاد و باعث شکست وحشتناک غرور ملی گشت؛ و دیگری بروز یک قحطی چندین ساله که روزگار توده های مردم را بیش از پیش قرین محنت ساخت: فیروز بر اورنگ کشور بنشست و تاج بر سر نهاد. اما آسمان از باریدن دست کشید و زمین چشمه سارها را روان نساخت خشکسالی آغاز گشت و کشتزارها نروییدند خوردنی گران و نایاب گردید، حرمان و گرانی در همه جا پنجه افکند و رنج و بلا توان فرسا گشت.
در پیامد این رویدادها، پیروز فرمانی صادر کرد که به وضوح نشان از آغاز اصلاحات دارد: مملکت در روزگار پادشاهی او پیروز هفت سال پی درپی در تنگی افتاد و رودخانه ها و کاریزها و چشمه ها خشک گردیدند و پرندگان و جانوران بمردند پس پیروز به همه زیردستان خود نوشت که او مالیات زمین و سرانه را از ایشان برگرفته است و ناگزیر نیستند که کار همگانی یا بی مزد کنند و خود خداوند خویش هستند، و نیز بفرمود تا مردم در پی زاد و توشه سخت بکوشند. پس دوباره نامه ای به ایشان نوشت تا هرچه در زیرزمین و انبارها از خواربار و دیگر توشه ها دارند بیرون آورند و به دیگران بدهند و برای خود نگه ندارند و درویش و توانگر و بلند و پست همه در یاری به هم یکی باشند. اگر این فرمان را با رخدادهای دوره مزدکی قیاس کنیم، چنان خواهد نمود که: «گویی پیروز به صوابدید مزدک می رفته است.»
با چنین پیش زمینه ای می توان فهمید که چرا و چگونه آموزه های مزدکی برای دهقانان عاصی، مبدل به فرصتی مغتنم شدند: مزدکیان می گفتند اگر کسی خواسته و زن و کالای بیشتری داشته باشد در آن زیادتی حقی بیش از دیگران ندارد و مردمی که از طبقه پایین بودند (سفلگان) این فرصت را غنیمت شمردند و بر مزدک و یاران او گرد آمدند و از او پیروی کردند. به سخن دیگر، می توان اندیشید که طرح شعارهای اشتراکی از سوی دهقانان لزوما با مزدک آغاز نشده بودند. این دهقانان، در نتیجه فشارهای ناشی از استیلای اشراف، مالیات های گزاف و قحطی ویرانگر عهد پیروز، جان به لب شده بودند و معلوم است که آموزه های مزدکی مجالی برای خروج از بن بست برای آنان فراهم می ساخت. این گونه می توان حق را به روان شاد مهرداد بهار داد که می گفت: «مزدک یک مصلح اجتماعی است. او بر اثر انقلابی که پیش از اعلام دین او، از زمان پیروز، به وجود آمده بود و تمام ساخت اجتماعی ایران را به خطر افکنده و به هم ریخته بود، قد برمی افرازد و به عنوان یک مصلح اجتماعی سعی می کند بین شاه، بین طبقه حاکم و دهقانان صلحی پدید آورد.» به دیگر سخن، مزدک زاینده یک انقلاب وسیع اجتماعی نبود بلکه زاییده آن بود.
مزدک معتقد بود که انسان ذاتا خیرگرا و شرستیز است، زیرا فطرت او میل به کمال دارد. طریق کمال او خیرگرایی و نیک اندیشی است، ولی آز انسان را از فطرتش بیگانه می سازد و او را به راه شر و بدی می کشاند. آن چه سبب می شود که آز، در کالبد انسان لانه کند و او را بفریبد، محرومیت او از نعمتها است. حرص در جمع آوری مال و دستیابی به قدرت برای حصول مال بیشتر، انسان را به فساد می کشد و او را وادار می کند، دروغ، رشوه خواری، تجاوز جنسی و انواع ستم های ناشی از اینها را برای حصول زن و مال مرتکب شود. کسانی که به آز مبتلا هستند هم به خود و هم به دیگران ستم می کنند و شادی را هم از بین می برند و این بدان علت است که آنها با تجاوزات خود آرامش و امنیت را از جامعه می زدایند. در اینجا مزدک به ضرورت وجود شاه می رسد. به نظر او از آنجا که وظیفه ممانعت از ستمگری و ستم پذیری از عهده انسان های معمولی بر نمی آید، وجود شاه و دستگاه دولتی متمرکز ضرورت پیدا می کند. شاه به عنوان نماینده خدا بر روی زمین، مسئول تامین سعادت بندگان خداست که رعایای اویند. مزدک ملکوت خدا و ملک شاه (کشور) و ملک تن (بدن انسان) را به هم تشبیه کرده و می گفت که هر کدام از این ممالک، توسط چهار نگهبان و هفت مجری در حیطه دروازه فلک اداره می شود.
چهار نگهبان عبارتند از: فهم (نیروی شناخت)، تمییز (نیروی تشخیص)، حافظه (نیروی بازشناسی)، شادی (نیروی لذت جویی). هفت نیروی اجرایی که در اختیار این چهارند عبارتند از: سالار، پیشکار، بارور، وکیل، کاردان، مشاور و خدمتکار. این هفت نیرو در دروازه فلک می گردند و انجام وظیفه می کنند. این دروازه فلک عبارتند از: دهنده، ستاننده، برنده، خورنده، دونده، خیزنده، کشنده، زننده، کننده، آینده، رونده و پاینده. این ها در ملکوت آسمان، مجریان اراده خدا در کشور، مجریان اراده شاه و در ملک تن مجریان اراده انسانند.
این نیروها چنان در تعالیم مزدک جای تعیین کننده ای داشت، که او تاکید کرد هر کس که قوای چهارگانه و دوازده گانه در او جمع باشد خداگونه می شود و تکالیف شرعی از او ساقط می گردد. از این نقطه نظر هر فرد بشری یک جهان کاملی است که می تواند از همه صفاتی که در خدا وجود دارد، بر خوردار شده و به کمال برسد. این سخنی بود که زرتشت، پانزده قرن قبل از مزدک زده بود و گفته بود که هر کس از فضائل هفت گانه که ملکوت آسمانیند برخوردار گردد به درجه کمال می رسد و خداگونه می شود. نتیجه ای که از این نظر ناشی می شود آزادی اراده انسان و خداگونگی اوست. انسان با نیروی فهم خویش نیک و بد را می شناسد با نیروی تمیزش خیر را از شر تشخیص می دهد. حافظه اش سبب می شود که او اشتباه نکند و چون ذاتا طالب شادی و سعادت است، در جهت تحقق آن کوشا می شود.
انسان تمام وسائل تحقق سعادت خویش را در اختیار دارد. او قادر است که بدهد، بستاند، ببرد، بخورد، بدود، برخیزد، بکشد، بزند، عمل کند، برود و به حیاتش ادامه بدهد. پس تصمیم گیرنده نهایی در این جهان انسان است که آفریدگار یکتا همه وسائل را در اختیارش نهاده است و نعمت های هستی را برای او آفریده است. همان گونه که آب و هوا را به رایگان در اختیار همه گذاشته، زن و مال نیز برای همه رایگان باشد و همه به آنها دسترسی یابند تا همگان در شادی به سر ببرند و با آرامش خیال به عبادت پروردگار بپردازند. این یک عدالت آرمانی اما نه تخیلی بلکه عمل شدنی بود که مزدک در آرزوی تحقق آن بود و به خاطرش نهضت خویش را بر پا کرد.
تعالیم مزدک بر نیرومندترین ارزش های اخلاقی استوار بود. او به عنوان یک شخصیت واقع بین، شاه را به خدا تشبیه می کرد. با این تشبیه او به شاه تلقین می کرد که باید مثل خدا به همه رعایایش اعم از فرمانبردار و نافرمان با دیده تساوی بنگرد و همه را دوست داشته باشد و در صدد باشد که وسائل همگان را بدون هیچ گونه تمایز و تفاوتی فراهم سازد. تعالیم مزدک می توانست مستحکم ترین و بادوام ترین دولت دینی و برترین نوع جامعه اخلاقی را در تاریخ بشریت پایه گذاری نماید. مزدک همچون زرتشت، سعادت این جهانی بشر را مطرح می کرد. او از انسان نمی خواست که به زهد خشک روی آورد و از نعمت ها و لذایذ دنیایی چشم بپوشد، بلکه به همه آموزش می داد که برای حصول سعادت و لذت تلاش و مبارزه کنند.
مزدک به پیروانش تعلیم داده بود که از لذت های مادی متمتع گردند و در پی بر آوردن خواسته های نفسانی خویش باشند. بخورند و بنوشند و با یکدیگر همکاری و رفت آمد داشته باشند. به کسی بدی نکنند و در تلاش سلطه بر کسی نباشند و چنان باشد که هر چه دارند اعم از اموال و زنان در میانشان مشترک باشد و کسی نباید دسترسی به اینها را از دیگران باز دارد. در کنار اینها، مزدک به پیروانش دستور داده بود که همه باید نیکوکار و خیر اندیش باشند. خون هیچ انسانی را بر زمین نریزند. به هیچ کس صدمه نرسانند. در هیچ ملتی به اندازه آنها به مهمان نوازی توجه نشان داده نمی شود.
تعالیم مزدک، علاوه بر آن که یک نهضت ضد اشرافی بود، از چند جنبه با احکام فقاهت رسمی کشور مخالفت داشت. بارزترین جنبه این مخالفت در دفن اموات بود که نشان می داد مزدک در این مورد به احکام زرتشت توجه دارد و با احکام اوستای نوین (که نفوذ عقاید مغان در آن آشکار است) مخالف است. فقه مغان مقرر می کرد که اجساد مردگان را بر فراز دخمه نهند تا پرندگان لاشخور، گوشتشان را بخورند. این رسمی بود که مغان آذربایجان به احتمال زیاد از زمان کریتر به بعد وارد آیین مزدایسنی کرده بودند و با فقه زرتشت تعارض داشت. به طور یقین ایرانیان درون فلات ایران اجساد مردگان را بر طبق آیین زرتشت دفن می کردند.
هردودت مینویسد؛ «که من به یقین می دانم که مغان در ایران اجساد مردگان را در معرض دریده شدن توسط پرندگان یا سگان قرار می دهند و این نیز می دانم که پارسیان اجساد مردگان را قبل از آن که در زمین دفن کنند، با مواد خوشبو کننده مومیایی می کنند.»
استرابو نیز در این مورد می گوید؛ «مردم ایران قبل از این که مرده را دفن کنند، جسدش را با موم می پوشانند. ولی مغان چنین نمی کنند. اینها مردگان را رها می کنند تا خوراک پرندگان شوند.» آرامگاه های به جا مانده از شاهان هخامنشی و قبل از آنها شاهان ماد این حقیقت را نشان می دهد که زرتشتیان اجساد مردگان را مومیایی و دفن می کردند. رسم بر دخمه نهادن اجساد اگر هم در ایران رواج داشته مخصوص مغان آذربایجان بوده است و زمانی که آنها در پی مبارزه قدرت در دستگاه دینی ساسانی مسلط شدند، رسم خودشان را وارد دین دولتی کرده و به عنوان حکم خدا و دین زرتشت بر توده مردم تحمیل کردند.
یکی از مواردی که مخالفان مزدک بر آن انگشت نهادند، همین رسم تدفین مردگان بود. او موافق دفن مردگان بود و مغان بر دریده شدن مردگان توسط درندگان بودند. و این یکی از موارد مخالفت سرپرستان دین رسمی ساسانی با مزدک شد و او را به بد دینی و بدعت گزاری متهم کردند.
پیدایش مزداکده
مورد دیگر مخالفت سرپرستان دین رسمی با مزدک آن بود که در عبادت مزدا، سنن رایج فقه سنتی را کنار نهاده، عبادتگاه های خاصی را برای عبادت مزدا ایجاد کرده است که نه آتشکده، بلکه مزداکده بود و پیروان مزدک برای خداپرستی در آن جمع می شدند. در این عبادتگاه ها از مراسم برسم و هوما خبری نبود بلکه بندگان خدا در آن با خدای خویش به راز و نیاز می نشستند و به درگاه او نماز می گذاشتند. این مزداکده ها نه متولی داشت و نه موقوفات. همه اینها نشان می دهد که نهضت مزدک یک نهضت دینی تمام عیار برای بازگشت به تعالیم زرتشت بوده است. نهضت دینی مزدک به یک تعبیر، نقطه مقابل نهضت ضد دینی مذهب مغان آذربایجان و تلاشی برای ترویج اصیل ترین قرائت از دین زرتشت بوده که از دیر باز در پارس رایج بود و با بر آمدن کسانی چون کرتیر و هم فکرانش از عرصه جامعه کنار زده شده بود تا مذهب مغان آذربایجان جایش را بگیرد.
ادیان تاریخ مزدک نظام اجتماعی ایران اقتصاد اخلاق انسان شناسی