«طبقه روحانیون در رأس طبقه ممتاز قرار داشتند و رؤسای آنها از میان صنف مغان انتخاب می شدند. روحانیون زرتشتی نیز مانند ساسانیان که نسب خود را به هخامنشیان می رسانیدند، برای خود شجره نسبی ساخته بودند و خود را از سلسله پیشدادیان می شمردند.» از میزان قدرت و نفوذ معنوی روحانیون در میان لایه های گوناگون اجتماع در دوران هخامنشیان، سلوکیان و اشکانیان اطلاعات دقیق در دست نیست، ولی مسلم است که پس از روی کار آمدن سلسله ساسانی و در پی آن رسمی شدن دین زرتشت، نفوذ و قدرت معنوی روحانیون فزونی گرفت تا جایی که: «هر فرد ایرانی از گهواره تا گور تحت نظارت و سرپرستی روحانیون بود.»
حوزه اقتدار و نفوذ این طبقه درباری بر دیگر طبقات به اندازه ای بود که: «هر زرتشتی مکلف بوده تا هنگام خوابیدن و برخواستن، شستشوی بدن، بستن کمربند، خوردن غذا، قضای حاجت، عطسه زدن، چیدن ناخن و گیسو و افروختن چراغ و امثال آن دعای مخصوصی قرائت کند. آتش اجاق هرگز نباید خاموش می شد و نور آفتاب نباید بر آتش می تابید و آب با آتش نبایستی ملاقات می نمود و ظروف فلزی نباید زنگ می زد. علاوه بر اینها در محاکمات مذهبی و در جمیع اموری که با مذهب تماس داشت، شاه رای موبدان را می خواست و چون موبد موبدان مشاور روحانی شاه بود، در تمام شئون کشوری نفوذ فوق العاده ای داشت.»
«اسباب قدرت روحانیون فقط این نبود که از جانب حکومت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسی و تطهیر و قربانی و غیره با آنها بود، بلکه علت عمده اقتدار آنها داشتن املاک و ضیاع و عقار و ثروت هنگفت بود که از راه جرایم دینی و عشریه و صدقات نصیب آنها می شد. این طایقه در عمل استقلال تام داشتند و می توان گفت که دولتی در دولت تشکیل داده بودند تا جایی که در زمان سلطنت شاپور دوم کشور ماد و خصوصا ایالت آتروپاتن (آذربایجان)، را کشور مغان می نامیدند.»
«تا پیش از سلطنت خسرو اول، کل ارتش ایران زیر فرماندهی یک نفر امیر بزرگ موسوم به ایران سپاه بذ قرار داشت. این مقام ارشد نظامی اختیاراتش به مراتب بیشتر از یک نفر ژنرال امروزی بود. وی در عین حال وزیر جنگ نیز محسوب می شد و در عقد صلح با دشمن اختیار وافی داشت. از اینکه مقام مذکور عضو دایره کوچک مشاوران شاهنشاه بود، چنین بر می آید که تشکیلات و اداره کل ارتش کشور را بر عهده داشته و به عنوان وزیر جنگ کارهای ادارات جنگی را تمشیت می داده است.»
«دو صاحب منصب عالی رتبه نظامی نیز تحت فرمان او بودند: یکی سردار فرمانده کل نیروی پیاده نظام و دیگری سردار فرمانده کل سواره نظام که هر دو از بین افراد خاندانهای بزرگ امپراطوری گزینش می شدند. البته ناگفته نماند که شخص شاه نیز در امور جنگ (وزارت جنگ)، که از ادارات مهم دربار بود غالبا مداخله مستقیم می کرد.»
«پس از آغاز سلطنت خسرو اول، شاه جدید این منصب را که حدود سه قرن مقامی موروثی و تنها در انحصار اعضاء خاندان سلطنتی بود تغییر داد. به این نحو که ابتدا مقام فرماندهی کل ارتش را (جهت تعدیل قدرت جنگیان)، حذف و آن را میان چهار سردار جنوب، شمال، شرق و غرب کشور تقسیم کرد و سپس معاونانی برای آنان برگزید.»
«پس از روحانیون و جنگیان، مستخدمین ادارات یا همان دبیران، در دستگاه حکومت ساسانی مقام و جایگاه ممتازی داشتند و کسانی که به این شغل گماشته می شدند غیر از اطلاعات ادبی باید در مسایل اجتماعی و سیاسی زمان خود نیز مطالعات کافی می دانستند. در واقع دبیران سیاستمداران واقعی دربار به شمار می رفتند. همه قسم اسناد را ترتیب می دادند و مکاتبات دولت را در دست داشتند. فرمانهای سلطنتی را انشاء و ثبت می کردند و جزء و جمع هزینه ها را مرتب می نمودند و محاسبات دولت را اداره می کردند.»
«نفوذی که دبیران در جامعه آن روز ایران داشتند بسیار حایز اهمیت بود. ایرانیان همیشه آراستگی صورت ظاهر امور را مهم می شمردند. اسناد رسمی و نامه های خصوصی همیشه می بایست بصورت مصنوع و سبک مقرر تحریر گردد. در این نامه ها نقل قول بزرگان و نصایح اخلاقی و پندهای دینی و اشعار و امثال آن وارد می شده و مجموعه بسیار ظریفی را تشکیل می داد.»
«از بین طبقه دبیران آنان که سیاستمداران واقعی دربار را تشکیل می دادند از بین زبردست ترین منشیان و بهترین خطاطان، در دربار استخدام می شدند و سایرین را به ولایات می فرستادند.» در واقع، سامان کارهای کشوری به دست طبقه دبیران بوده است.
«بنیان اقتصادی امپراطوری ساسانی همچنان متکی به کشاورزی بوده و به اقتصاد تجاری و بازارها کمتر اهمیت می دادند.» «کشاورزان روستانشین مانند صنعتکاران شهرنشین مالیات می دادند ولی وضع مردم شهر تا حدی رضایت بخش تر بود، گویا از خدمت سربازی معاف بودند و به وسیله صناعت و تجارت صاحب مال می شدند. اما احوال رعایا در روستاها به مراتب بدتر بود. مادام العمر مجبور بودند در همان قریه ساکن باشند، بیگاری انجام دهند و در پیاده نظام خدمت کنند. گروه گروه از این روستاییان پیاده از پی سپاه می رفتند گویی تا ابدالدهر محکوم به عبودیت هستند. به هیچ وجه مزدی و پاداشی به آنان نمی دادند و به طور کلی قوانین مملکت برای حمایت روستاییان مقررات چندانی نداشت. روستاییان بزرگترین توده ملت را تشکیل می دادند و از لحاظ قانونی آزاد بودند، ولی در عمل به صورت بردگانی وابسته به زمین درآمده بودند و با اراضی و دهکده ها فروخته می شدند.»
دهقانان از یک سو ستون اصلی ارتش ساسانی بودند و از سوی دیگر با تولید محصول کشاورزی و همچنین پرداخت مالیات، پایه های اقتصاد ملی را بر دوش داشتند. آنچه در بالا آمد، نشان دهنده وجود نظام طبقاتی در دوران ساسانیان است؛ نظامی که در چارچوب آن، مانند همیشه تاریخ، اکثریت که همان کشاورزان و صنعتگران شهری بودند، زیر فرمان و سلطه اقلیت، یعنی هیأت حاکمه، روحانیون درباری و جنگیان بودند. نظام حکومتی به گونه ای بود که هر یک از طبقات را سخت زیر نظر داشت تا هیچ یک از اعضای طبقه از مرزهایی که برای آن در نظر گرفته شده بود فراتر نرود. بر سر هم، رفتن از طبقه ای به طبقه دیگر ممنوع یا دست کم بسیار دشوار بود. فردوسی در شاهنامه به ممنوع بودن تغییر طبقه پرداخته است. گویا در دوران فرمانروایی انوشیروان و هنگام لشگرکشی به روم، خزانه حکومت به سیصد هزار دینار برای تأمین بخشی از هزینه های لشگر نیازمند بوده است. از این رو تصمیم بر آن شده که این مبلغ را از بازرگانان و ثروتمندان وام بگیرند. در انجمنی که بدین منظور برپا شده کفشگری داوطلب پرداخت این مبلغ می شود به شرط آنکه شاه فرزند وی را مفتخر به سواد آموزی و دانش اندوزی فرماید؛ باشد که روزی به مقام دبیری رسد:
یکی پور دارم رسیده به جای *** به فرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر *** که این پاک فرزند گردد دبیر
ولی به گفته فردوسی، شاه با این پیشنهاد مخالفت می کند. هر چند بالا رفتن از طبقه ای به طبقه دیگر مجاز نبود، «ولی گاهی استثناهایی نیز وجود داشت و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاص از خود نشان می داد. در این صورت آن را بر پادشاه عرض می کردند و پس از بررسی های بسیار شخص موردنظر طی ضوابط و مراسم و تشریفات خاصی ارتقاء طبقه می یافت.» گویی حکومت اقتدارگرای ساسانی در پی جذب نخبگان جامعه بوده است.
پیش از ساسانیان و در زمان اشکانیان، دین ایدئولوژی مسلط یا شکل مسلط ایدئولوژی بود که به صورت تثلیث اورمزد، ناهید و مهر در آمده بود و سرانجام در دوران ساسانی به شکل آئین زرتشتی یکتاپرستانه و این بار مجهز به قواعد مختلف شرعی، اصولی و کلامی پایه معنوی دولت قرار می گیرد. با آنکه ساسانیان خود دین زرتشت را جنبه رسمی دادند، ولی بین تخت و آتشکده پیوسته نبرد سختی در جریان بود و شاهان ساسانی گاه با تکیه بر شورشها و گاه با تکیه بر طبقات ناراضی می کوشیدند تا از قدرت موبدان و هیربدان بکاهند. گفتنی است که پادشاهان ساسانی نسبت به پیروان دیگر ادیان نیز دیدی چندان آشتی جویانه نداشتند.
«در ایران باستان مخصوصا پیش از استقرار ساسانیان، پیروان ادیان و مذاهب گوناگون در امر آموزش دینی و انجام آداب و مراسم مذهبی از آزادی کامل برخودار بودند. در این عصر فرق یهودی بابل برای آئین زرتشت و حکومت خطری محسوب نمی شدند، هرچند اردشیر اول چندان دل خوشی به قوم یهود نشان نداد و یهودیان به یاد آزادی که در زمان اشکانیان داشتند حسرت می خوردند و گهگاه تحت فشار واقع می شدند، خاصه وقتی که می خواستند از زیر بار مالیات شانه خالی کنند. ولی در دوران پادشاهی پیروز، یهودیان گرفتار قتل و آزار شدند و سبب آن انتشار این خبر بود که یهودیان دو تن از موبدان زرتشتی را زنده پوست کنده اند. این کشتار ظاهرا در شهر اصفهان که آن وقت هم مثل امروز مسکن جماعت کثیری از بنی اسرائیل بود شدت فوق العاده یافت. روی هم رفته یهودیان در سایه پشتیبانی شاهنشاه ایران به صلح و آرامش می زیستند، ولی وضع عیسویان با آنان تفاوت بسیار داشت.
تا زمانیکه دولت امپراطوری روم دیانت رسمی نداشت عیسویان ایران در آرامش می زیستند، اما چون قسطنطین امپراطور روم به عیسویت گروید وضع تغییر کرد. عیسویان ایران که خصوصا در نواحی مجاور سرحد روم بسیار بودند مجذوب و فریفته دولت مقتدری شدند که همکیش آنان بود. حکومت ایران نیز عکس العمل شدیدی نسبت به این موضوع نشان داد. در ولایات شمال غربی و در نواحی مجاور روم، زجر و آزار عیسویان به شدت جاری بود، کشتارها رخ داد و جماعتی تبعید شدند.
در سال 362 میلادی هلیودور اسقف را با نه هزار ساکن شهر مستحکم «فنک» پس از شورشی که کردند به خوزستان تبعید نمودند و دوازده هزار تن عیسوی را نیز در زمان شاپور به قتل رساندند. در چنین شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بود که نخستین پرچم مخالفت رسمی بالا رفت و کار به جایی رسید که رفته رفته جنبشی بزرگ برپا شد؛ جنبشی که اثری شگرف بر تاریخ ایران و جهان نهاد. مایکل اچ هارت، نام پرچمدار این جنبش را در ردیف 83 از فهرست اسامی 100 نفری آورده است که بر تاریخ جهان اثر گذاشته اند: مانی، یا به گفته ای «شهزاده نورآور اشکانی»؛ یا کسی که به قول کیخسرو هرمز: «آمده تا مردم را به نابودی جهان دعوت کند.»