شاپور که هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتی که اردشیر حیات داشت به احترام او تاج گذاری نکرد؛ بعد از آن هم یک چند توالی حوادث به او فرصت برای این کار نداد، فقط مدتها بعد، ظاهرا بعد از اولین جنگ با روم، فرصت اجرای این مراسم را پیدا کرد. با آنکه او به قدر پدرش در جنگها فاتح نبود، باز سلطنت سی و یک ساله اش یک دوره ی اقتدار طولانی در تاریخ سلسله ی نوبنیاد محسوب شد و به همین سبب در قسمتی از خاطره ی آن، مثل مورد پدرش، روایت تاریخ با افسانه ها در آمیخت، یا رنگ افسانه گرفت.
از آن جمله در این روایات گفته اند مادر شاپور دختر اردوان آخرین پادشاه اشکانی بود و وقتی که اردشیر از این قصه آگاه شد، به قتل او که فرزندی هم در شکم داشت فرمان داد. همین نکته و علاقه ی ابرسام به حفظ جان کودک شاهانه سبب گشت که کودک یک چند در خارج از دربار و دور از دیدار پدر زیست، و بالاخره طی ماجرایی افسانه وار مورد قبول پدر گشت؛ اما واقعیتهای تاریخ با این روایت توافق ندارد، چنان که شواهد دیگر نشان می دهد که شاپور در جنگ هرمزدگان در کنار پدر می جنگید، لاجرم نواده ی اردوان مقتول نبود. در مورد جنگی هم که در ماجرای محاصره ی شهر هتره در بین النهرین در جنوب محل نینوا روی داد و منجر به فتح نهایی آن شهر شد روایات می گوید پادشاه آنجا از اعراب قضاعه بود و ضیزن نام داشت و او را ساطرون (سطرون) می خواندند. شهر در مقابل سپاه ایران به مقاومت ایستاد چنان که پیش از آن هم بارها در برابر سپاه روم ایستادگی کرده بود، اما دختر ساطرون، که نضیره (یا مالکه) نام داشت و در آن ایام به خارج شهر آمده بود، شیفته ی شاپور شد و با وعده ی وصلی که از وی یافت، دروازه ی شهر را به روی سپاه ایران گشود.
دنباله ی روایت حاکی از آن است که شاپور از کید او ترسید و بد عهدیی را که او با پدر کرد کیفر سخت داد، اما عین روایت با تفاوت در نام اشخاص در روایت دیگر در باب شاپور دوم (ذوالاکتاف) نقل شده است؛ به علاوه، نظیر آن در مورد نانیس، دختر کرزوس لیدیه، و تحویل ساردیس به دشمن نیز نقل است. سایر اجزای روایت نیز در قصه های عامیانه ی اقوام مختلف تکرار شده است و این جمله، نشان می دهد که شکل روایت اصل تاریخی ندارد و چیزی جز یک قصه ی سرگردان نیست هر چند ماجرای محاصره و فتح شهر به وسیله ی شاپور یا پدرش اردشیر واقعیت دارد و قصه نیست.
نقشهای برجسته ای که همراه با کتیبه های شاپور بر صخره های اطراف کازرون و دیگر شهرهای پارس از این دومین پادشاه خاندان ساسانیان باقی است او را مردی خوش بالا با صورت مطبوع و سیمای موقر نشان می دهد که غرور شاهانه در تمام حرکات و حالات او به نحو بارزی به چشم می خورد و دیدار او را تا حدی نادلپذیر جلوه می دهد. در بین روایات دیگر، آنچه که منبع رومی راجع به رفتار او با اذینه پادشاه تدمر (پالمیر در جنوب صحرای شام) نقل می کند، این غرور و خودبینی شاهانه ی او را که در نقشهای سکه هایش نیز پیداست برجسته تر می سازد. بر وفق این روایت، وقتی که شاپور در جنگی که منجر به اسارت والریان امپراطور روم شد در آن سوی فرات می تاخت، این اذینه در صدد جلب دوستی او برآمد و هدایای بسیار با نفایس نادر که بار یک قطار شتر می شد با نامه ای دوستانه به نزد وی فرستاد و از سابقه ی دوستی که همواره نسبت به خاندان وی داشت در آن نامه یاد کرد، اما شاپور که در لحن نامه ی او بویی از خودبینی یافت یا آن را چنان که باید متواضعانه ندید، برآشفت و نامه را از هم بدرید و گفت این اذینه کیست و از کدام سرزمین است که با خداوندگار خویش چنین گستاخ وار سخن می گوید؟ آن گاه فرمان داد تا هدایای او را به فرات ریزند و خود او را دست بسته به پیشگاه آرند.
این جبروت شاهانه که خشم و کینه ی عربی را در وجود اذینه برانگیخت و بازگشت از این سفر پیروزمندانه را برای شاپور مایه ی اهانت و حتی شکست به دست این شیخ عرب ساخت و او را دست نشانده ی متحد روم کرد، در سیمای مغرور و موقر شاپور به چشم می خورد و حماقت را در نقاب غرور می پوشاند. نقشهایی هم که والریانوس (والریان) امپراطور اسیر، را در پیش پای او افتاده نشان می دهد، تصویری از همین غرور فوق العاده ی اوست که حاکی از عظمت اخلاقی نیست؛ و هر چند آنچه درباره ی بد رفتاری او با امپراطور اسیر در روایات مأخوذ از رومیان نقل است، بیشتر به وسیله ی دشمنان مسیحی این امپراطور مشرک روایت شده است و برای مورخ چندان اعتبار ندارد، تصویر وضع التماس آمیز مرد اسیر در پیش پای اسب شاه هم چندان حاکی از نجابت شاهانه ی سوار فاتح به نظر نمی آید.
شاپور این مایه غرور و جبروت و قساوت خویش را هم مثل دلاوری و جنگجویی و پایداری خویش از پدرش اردشیر میراث یافته بود. وی که در طی چهارده سال سلطنت پدر در کنار او جنگیده بود، و در تمام سالهای اخیر هم شریک یا جانشین او بود، از همان آغاز جلوس اتمام کارهایی را که در دوران فعالیت پدرش ناتمام مانده بود به عهده داشت. سیاست تعرضی پدر را نیز در ایجاد وحدت و تمرکز در تمام کشور ادامه داد. در غرب با روم و در شرق با کوشان کشمکشهایی را که ادامه ی آنها می بایست قلمرو وی را به آنچه در دوره ی پیش از عهد مقدونی بود برساند، به جد تمام تعقیب کرد. کوشان در آن ایام دوران شکوفایی خود را پشت سرگذاشته بود اما ثروتی که از بازرگانی شرق و غرب اندوخته بود آن را برای قلمرو شاپور خطری مجسم می کرد. حمایتی هم که کوشان از آغاز نهضت اردشیر از خاندان اشکانیان و از جنبشهای ضد اردشیر در ارمنستان می کرد آن کشور را در نظر شاپور به صورت یک متحد بالقوه ی روم تصویر می نمود. اما خود روم که هنوز در ارمنستان و بین النهرین از تحریک و توطئه بر ضد ایران نمی آسود، در این ایام در نوعی هرج و مرج نظامی و سیاسی غوطه می خورد. هرج و مرج چنان بود که در مدت سلطنت سی و یک ساله ی شاپور بیش از سی تن در آنجا به عنوان فرمانروا بر مسند نشستند.
غالب این فرمانروایان هم به وسیله ی سربازان خویش به امپراطوری انتخاب می شدند و چند صباح بعد نیز به دست آنها بر کنار یا کشته می شدند. ادامه ی این وضع به شاپور فرصت داد تا جنگ تعرضی به درست است که مانی در هنگام جلوس او، در واقع قبل از آنکه قلمرو او به صورت امپراطوری وسیع درآید، به حضور او راه یافت، اما او از همان آغاز، ضرورت یک سیاست مبنی بر تسامح را، که نزد او لازمه ی سیاست پدرش مبنی بر رساندن مرزهای ایران به دوران قبل از اسکندر به نظر می رسید، درک کرده بود.
با وجود غرور و جبروت فوق العاده که در رفتار و گفتار خویش نشان می داد، هوش و کنجکاوی فوق العاده هم داشت و این معنی او را به آگهی از عقاید و اندیشه ها علاقه مند می کرد. در گفت و شنود با یک فرستاده ی روم که برای مذاکره پیش او آمده بود این کنجکاوی را به نحو جالبی نشان داده بود. قلمرو روم را ادامه دهد. در این جنگها یک امپراطور در حال عقب نشینی از مرزهای وی کشته شد، امپراطوری دیگر برای بازگشت به کشور خود ناچار به پرداخت فدیه و باج به وی شد و یک امپراطور هم به اسارت وی افتاد و تا پایان عمر در اسارتش باقی ماند.
شاپور که در ادامه ی سیاست تعرضی پدر در بین النهرین و سوریه به تاخت و تاز در اراضی روم پرداخته بود، در همان آغاز جلوس، نصیبین و حران را گرفته بود، و سپاه او در آن سوی فرات تا انطاکیه ی سوریه پیش رفته بود. در این هنگام گردیانوس، امپراطور جوان که داعیه ی کسب قدرت در روم او را به مقابله با این تهدیدها واداشته بود، همراه پدر زن خویش تیمه سیوس که سرداری جنگ آزموده بود لشکری گران به دفع وی تجهیز کرد. گردیانوس انطاکیه را از تعرض سپاه ایران خلاص کرد، نصیبین و حران را باز پس گرفت و درفش روم را تا سواحل دجله پیش برد. اما در این میان پدر زنش تیمه سیوس ناگهان بیمار شد و درگذشت. در سپاهش هم اختلافات در گرفت و ناچار به عقب نشینی شد و در شورشی که ظاهرا فیلیپ، فرمانده جدید سپاهش، بر ضد او به راه انداخت کشته شد و نقشه های او در غلبه بر بابل عقیم ماند.
جانشین او فیلیپ، معروف به عرب، که سردار سپاهش هم شده بود و از جانب سربازان به امپراطوری انتخاب شده بود برای تحکیم امپراطوری متزلزل خود بازگشت به روم را ضروری یافت و به همین سبب مذاکره با شاپور را لازم دید. امپراطور جدید، چنان که شاپور در کتیبه ی خود در کعبه ی زرتشت یاد می کند، نزد وی آمد، پانصد هزار دینار فدیه داد و با پرداخت مبلغی غرامت با پادشاه پارس پیمان متارکه ای منعقد کرد که برای ایران متضمن منفعت بود و برای روم همچنان که بعضی مورخان از روی انصاف خاطر نشان کرده اند تا حدی که مقتضای احوال اجازه می داد متضمن وهن نمی شد. این متارکه تقریبا تا چهارده سال از هر دو جانب رعایت شد.
در ایران به شاپور فرصت داد تا وحدت و تمرکز را در تمام کشور برقرار سازد و کسانی را که در مدت درگیریهای او با روم داعیه ی طغیان و استقلال یافته بودند به انقیاد وادارد. در واقع اقوام ولایات ساحل خزر از آغاز سلطنت او سر به طغیان برآورده بودند. از وقایعنامه ی اربلا چنان برمی آید که شاپور در اولین سال سلطنت (در واقع بعد از تاجگذاری) با طوایف خوارزمی، مردم ماد در نواحی جبل، طوایف گیل و دیلم و گرگان جنگید و آنها را به اظهار طاعت وادار کرد.
از کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، نیز چنان مستفاد می شود که وی در خراسان با فرمانروایی به نام پهله زاگ جنگید و در آنجا شهر نوشاپور (نیشاپور) را بنیاد نهاد. در همین سالها ارمنستان هم کوششی برای اعاده ی استقلال از دست رفته کرد اما سپاه شاپور در دفع این اقدام با چنان قاطعیت و سرعتی عمل کرد که تا چندین سال بعد از مرگ او نیز تیرداد، پسر خسرو و مدعی تاج و تخت ارمنستان، برای تجربه ی تازه ای در این زمینه جرئت نیافت. گرجستان نیز که در گذشته متحد روم و ارمنستان بود در این ایام به وسیله ی شاپور مغلوب شد، و آن گونه که از وقایع نامه های گرجی برمی آید، پسری از آن وی به نام مهران بنیان گذار سلسله ی خسروی در گرجستان شد و بعدها آیین عیسی گرفت.
غلبه بر گرجستان و ارمنستان و رفع هرگونه دغدغه از جانب آن نواحی، شاپور را به تعرض در سوریه هم تحریک کرد. وی در سوریه تا پای دیوار انطاکیه پیش راند و در کاپادوکیه نیز تاخت و تاز کرد. پسر وی هرمزد در آن نواحی شهر طوانه و قیصریه را گرفت و غنایم بسیار از خزاین حکام این نواحی به دست آورد. در این هنگام والریان، امپراطور شصت ساله، تصمیم به جنگ گرفت. وی سپاه شاپور را از حوالی انطاکیه باز پس راند و به خاطر همین مختصر پیروزی به عنوان فاتح پارت و منجی شرق سکه زد. ولی قسمتی از سپاه وی در راه دچار بیماریهای واگیر شد، در نواحی ادسا هم بخشی دیگر از سپاه گرفتار بیماری گشت و در حرکت به شرق در بین آنها تردید و تزلزل پیش آمد. امپراطور خواستار مذاکره و پرداخت غرامت شد. در مذاکره ای رویاروی که طرفین در باب آن توافق کردند ظاهرا برخوردی خصمانه روی داد و والریان با عده ی کثیری از سپاهیان خویش به اسارت افتاد. این بار گویی چیزی از جنایت کاراکالا امپراطور روم به وسیله ی شاپور تلافی شد.
این پیروزی برای شاپور اوج افتخاری را که طالب آن بود تأمین کرد. از این رو وی نقش برجسته ی آن را بر صخره های پارس همه جا در دل کوهها تصویر کرد. هر چند در بازگشت از این سفر جنگی سپاه وی از جانب اذینه، پادشاه تدمر که طالب فرصتی بود تا انتقام اهانتی را که فاتح پارسی در حق او کرده بود بکشد، مورد تعرض واقع شد و قسمتی از غنایم را با خسارات و تلفات قابل ملاحظه از دست داد، اما پیروزی بر امپراطور برای شاه بیش از آن افتخارآمیز بود که شکست یک دسته سپاه وی از یک شیخ عرب از اهمیت آن بکاهد. والریان ظاهرا تا پایان عمر در اسارت شاپور ماند و پسرش، گالیه نوس، هم که در روم جای او را گرفت چندان کوششی برای آزادی پدر یا تلافی شکست روم به جا نیاورد.
شاپور والریان را با تعدادی از رومیان در شهر نوساخته ی خویش جندی شاپور (واقع بین شوش و شوشتر و ظاهرا در محل خرابه های شاه آباد کنونی) سکونت داد و در بنای سد کارون، در شوشتر، مهندسان رومی را به کار گرفت: سد قیصر. تعدادی دیگر از رومیان را در پارس و در پارت جای داد. با آنکه در دنبال ماجرای والریان رابطه ی ایران و روم در نوعی فترت، که نه جنگ بود و نه صلح، واقع شد، شاپور خود را از دغدغه ی تعرض و تحریک روم آزاد یافت و در داخل به کار آبادانی، و در خارج به بسط قلمرو خویش در نواحی شرقی کشور پرداخت. وی در نواحی شمال شرقی، چنان که خودش در یک کتیبه ی طولانی (در دیوار آتشگاه نقش رستم) یاد می کند، نه فقط پیشاور بلکه باختر و قسمتی از سغد را نیز گرفت. در نواحی شمال غربی هم، چنان که از کتیبه هایش برمی آید، قلمرو او غیر از گرجستان و ارمنستان شامل نواحی آلبانی هم می شد. اینکه وی خود را پادشاه ایران و انیران می خواند ناظر به وسعت دامنه ی فتوحاتش در خارج از فلات بود چیزی که پدرش اردشیر هم به آن اندیشیده بود، اما به تحقق دادنش کامیاب نشده بود.
تبدیل قلمرو سلطنت پارس به یک امپراطوری وسیع
تبدیل قلمرو سلطنت پارس که اردشیر بانی آن بود به یک امپراطوری وسیع، که دامنه ی آن را از بین النهرین تا ماوراءالنهر و از سغد و گرجستان تا سند و پیشاور رسانده بود، یک تفاوت دیگر را بین او و پدرش الزام کرد: گرایش به تسامح نسبی در عقاید. بدون این تسامح حکومت کردن بر یک امپراطوری بزرگ (که به قول خودش شامل ایران و انیران می شد) غیر ممکن بود. البته خود او، مثل پدر ظاهرا همچنان در آیین مزدیسنان ثابت و راسخ باقی ماند اما در معامله با پیروان ادیان دیگر، آن گونه که موبدان انتظار داشتند سختگیری نشان نداد.
قلمرو او در بابل و ماد شامل عده ای قابل ملاحظه از قوم یهود؛ در گرجستان و ارمنستان شامل تعدادی فزاینده از قوم مسیحی؛ در کوشان و باختر شامل عده ای بودایی؛ و در سرزمینهای سند و کابل شامل پیروان آیین هندو بود، و او البته نمی توانست با سعی در تحمیل آیین مزدیسنان همه ی آنها را با حکومت خود دائم در حال خصومت باطنی نگه دارد. از وقایعنامه ی الیسئوس ارمنی برمی آید که او، بر وفق روایات جاری در افواه، مغان و رؤسای آنها را از ادامه ی تعقیب مسیحیان بازداشته بود و حتی گفته بود مغان، مانویان، یهود، مسیحیان و تمام پیروان ادیان می بایست در قلمرو وی از هرگونه آزار در امان باشند و در آنچه به آیین ایشان مربوط است در ایمنی و صلح به سر برند. به الزام همین تسامح یا به خاطر ایجاد رابطه ای بین پیروان این ادیان بود که وی یک چند آیین التقاطی مانی را تا حدی ترویج هم کرد.
درست است که مانی در هنگام جلوس او، در واقع قبل از آنکه قلمرو او به صورت امپراطوری وسیع درآید، به حضور او راه یافت، اما او از همان آغاز، ضرورت یک سیاست مبنی بر تسامح را، که نزد او لازمه ی سیاست پدرش مبنی بر رساندن مرزهای ایران به دوران قبل از اسکندر به نظر می رسید، درک کرده بود. با وجود غرور و جبروت فوق العاده تعلیم مانی که تلفیقی از مذاهب گنوسی با آیینهای هندی و ایرانی بود اعتقاد به ثنویت را شامل روح و جسم و ضرورت سعی در نجات روح می کرد. خود وی در کودکی در محیط دینی صابئین مغتسله بزرگ شده بود و اولین وحی خود را نیز در سنین کودکی دریافته بود.
تسامح شاپور در مورد پیروان ادیان قلمرو خویش، و مخصوصا حمایت او از مانی هر چند متضمن قبول تعلیم او نبود، ناخرسندیهایی در بین طبقات مغان که آن را مخالف رسم و راه پدرش تلقی می کردند پدید آورد. که در رفتار و گفتار خویش نشان می داد، هوش و کنجکاوی فوق العاده هم داشت و این معنی او را به آگهی از عقاید و اندیشه ها علاقه مند می کرد. در گفت و شنود با یک فرستاده ی روم که برای مذاکره پیش او آمده بود این کنجکاوی را به نحو جالبی نشان داده بود. دعوت مانی را هم با همین کنجکاوی و بی هیچ تلخی تلقی کرد. برادرانش مهرشاه فرمانروای میسان و فیروز کوشانشاه که فرمانروای ولایت پارت و باختر بودند، از مانی در نزد وی به نیکی و با اعتقاد یاد کرده بودند. شاپور نیز، با آنکه در آیین پدران خویش تزلزلی یافت. ظاهرا به ملاحظات سیاسی دعوت جدید را با نظر مساعد نگریست و به مانی اجازه داد در قلمرو وی به نشر تعلیم خویش بپردازد.
تعالیم مانی
تعلیم مانی که تلفیقی از مذاهب گنوسی با آیینهای هندی و ایرانی بود اعتقاد به ثنویت را شامل روح و جسم و ضرورت سعی در نجات روح می کرد. خود وی در کودکی در محیط دینی صابئین مغتسله بزرگ شده بود و اولین وحی خود را نیز در سنین کودکی دریافته بود. تسامح شاپور در مورد پیروان ادیان قلمرو خویش، و مخصوصا حمایت او از مانی هر چند متضمن قبول تعلیم او نبود، ناخرسندیهایی در بین طبقات مغان که آن را مخالف رسم و راه پدرش تلقی می کردند پدید آورد. شاپور توجه خاصی به نشر آیین زرتشت هم نشان داد و اقدام او در جمع آوری بعضی اجزای اوستا تا حدی نیز به قصد دلجویی از مغان پارس بود. به هر حال امپراطوری وسیع او به چیزی از این تسامح که نزد پدرش اردشیر معمول نبود نیاز داشت. عصر او در عین حال دوران سازندگی بود و او برای آبادانی کشور از مهارت و هنر رومیهای اسیر هم، مثل سایر اتباع انیران، استفاده کرد.