قدرت تازه ای که با پیروزی نهایی اردشیر بابکان (اردشیر) بر اردوان پنجم در سرزمین پارس جای دولت اشکانیان را اشغال کرد، واکنشی در مقابل نظام ملوک طوایفی بود که پادشاه نوخاسته ی پارس آن را میراث «دش خوتائیه» اسکندر می دانست و بدون رهایی از آن احیای مجدد حیثیت ایران قبل از مقدونی را، که وی به جد خواستار آن بود، غیر ممکن می یافت. برای انداختن این ملوک طوایفی هم ایجاد وحدت و تمرکز لازم بود و اردشیر بر خلاف پادشاهان باستانی (هخامنشی) که تسامح را وسیله ی ضروری برای تضمین تحقق این امر می شمردند، استقرار یک آیین رسمی و اتحاد بین دین و دولت را در وجود شخص فرمانروا شرط لازم می دید. دشواریهایی که در تمام طول مدت فرمانروایی ساسانیان، پادشاهان این سلسله با موبدان و مقامات آتشگاه پیدا کردند و گاه به شورش و توطئه و خلع و قتل هم کشید، اشتباه محاسبه ی اردشیر را در ارزیابی حاصل این اتحاد نشان داد. این اشتباه محاسبه مخصوصا از آنجا حاصل شد که دوران ایجاد یک امپراطوری مستبد مذهبی دیگر به سر آمده بود و با اوضاع جهانی توافق زیادی نداشت.
اردشیر بابکان بر وفق روایات در ناحیه ی استخر پارس در دهکده ای به نام «تیرده» به دنیا آمد. پدرش بابک که عنوان نگهبان معبد آناهیتا (ناهید) را در استخر به ارث برده بود، در شهر کوچک «خیر» در کناره ی جنوبی دریاچه ی بختگان سلطنتی محلی داشت و دست نشانده ی گوچهر «گئوچیتره، گوزهر»، پادشاه بازرنگی پارس، بود. از جانب پدر نسب اردشیر به ساسان می رسید که آتشکده ی استخر به نام او بود، و از جانب مادر هم به خاندان پادشاهان محلی پارس موسوم به بازرنگی منسوب بود. پادشاهان محلی پارس از زمان سلوکیها در آنجا قدرت داشتند و بعضی خاندانهاشان از همان ایام به نام خود سکه می زدند.
اردشیر در جوانی به درخواست پدر و به رسم معمول نجبای محل از جانب گوچهر در شهر کوچک دارابگرد عنوان ارگبد داشت. گوچهر خود در نیسایک (نسای) پارس و در محلی که بعدها قلعه ی بیضا (دژ سپید) در آنجا واقع شد عنوان فرمانروای محلی پارس را تا این زمان برای خود حفظ کرده بود. اما در قلمرو او نیز مثل قلمرو اردوان کشمکشهای محلی، هرج و مرج به وجود آورده بود. اردشیر جوان هم که داعیه ی خودسری داشت در این گیر و دار بر وی طغیان کرد. وی شهرکهایی چند را در حوالی دارابگرد فتح کرد و با گوچهر درافتاد چندی بعد پدرش بابک هم به دعوت و الزام او بر گوچهر شورید و او را کشت. از آن پس بابک در قلمرو خاندان بازرنگی، که خود از جانب مادر با آنها منسوب نیز بود، داعیه ی سلطنتی محلی پیدا کرد. نامه ای هم به اردوان «ملکان ملکا» نوشت و با اعلام فرمانروایی خود، نسبت به وی اظهار طاعت و انقیاد کرد. چندی بعد وفات یافت و پسر بزرگش شاپور (شاهپوهر) به جای او نشست.
اما اردوان سلطنت خاندان جدید را بدان سبب که با برادر و مدعی وی بلاش هم مربوط بود به رسمیت نشناخت. حتی در نامه ای بابک و فرزندانش را یاغی خواند و دشنام سخت داد. شاپور هم با مخالفت اردشیر مواجه شد و اختلاف دو برادر به لشکرکشی منجر گشت. اما قبل از تلاقی فریقین شاپور در فاصله ی بین استخر و دارابگرد، در یک قصر کهنه ی عهد هخامنشی، به طور مرموزی در زیر آوار مدفون شد و اردشیر که ظاهرا در ماجرا دستی داشت بی آنکه به اعتراض برادران دیگر توجه کند، خود را به جای او پادشاه خواند. اعتراض برادران، که به صورت توطئه ای به قصد جان اردشیر طرح شد به بهای جان ایشان تمام گشت. شورش اهل دارابگرد را هم اردشیر با سرعت و خشونت فرونشاند. از آن پس برای تسخیر پارس و دفع مخالفان ناچار شد در تمام پارس شهر به شهر با پادشاهان کوچک محلی بجنگد. در این جنگها وی کرمان را گرفت و آنجا بر وفق افسانه ای، با جادویی به نام استود یا هفتواد (هفتان بخت) جنگید، قلعه هایی چند را خراب کرد، شهرهایی چند در اطراف پارس بنا کرد و تقریبا تمام ولایت پارس و سواحل را تسخیر نمود و حتی در حوالی اهواز و اصفهان هم به تاخت و تاز پرداخت. از این جنگها غنیمت بسیار به چنگ آورد و گنج و سپاه وی افزونی یافت.
در بین کسانی که طی این جنگها قلمرو ایشان به وسیله ی وی تسخیر شد بلاش پادشاه کرمان، که تختگاه او ولاشکرد (گولاشگرد) بعد از آن تبدیل به ویه اردشیر (بردسیر) شد، همچنین نیروفر، پادشاه خوزیان (اهواز)، مهرک، پادشاه جهرم، شاذ شاپور، فرمانروای اصفهان، بندو (ویندو) پادشاه میشان، پاکور (افغور) پادشاه کسکر (واسط)، و بالاخره سنتروک پادشاه عمان را باید نام برد که با پیروزی بر آنها علاوه بر پارس تقریبا در تمام نواحی مجاور نیز فرمان او نافذ و جاری گشت. توسعه طلبیهای او که از نظرگاه اردوان غیر مشروع هم بود، موجب ناخرسندی و نگرانی پادشاه اشکانی شد. اردشیر در طی سه جنگ متوالی او را شکست داد و در آخرین جنگ که در محلی به نام دشت هرمزدگان روی داد در نبرد مردامرد او را کشت (224 م). در همان معرکه ی جنگ هم پیاده شد و سر پادشاه مقتول را لگدکوب کرد و این رفتار کین جویانه ی او ظاهرا جواب دشنام سختی بود که اردوان به نامه ی پدرش بابک داده بود و او را «پرورده ی شبانان» خوانده بود. نویسنده ی آن نامه هم که داد بنداد نام داشت و دبیر پادشاه اشکانی بود در همین جنگ به دست شاپور، پسر اردشیر، کشته شد. بعد از غلبه بر اردوان، ارشیر خود را شاه شاهان (ملکان ملکا) خواند.
تصویری که بعدها از این جنگ نهایی او در نقش رستم بر صخره ها نقش شد او را در حالی نشان می دهد که سوار بر اسب حلقه ی فرمانروایی را از دست اوهرمزد، که او نیز بر اسب سوار است، می گیرد و این نقش به صورت رمزی نشان می دهد که او سلطنت خویش را عطیه ی ایزدی (و نه میراث نیاگان) تلقی می کرد و تصویر اردوان و بلاش که زیر پای اسب اوست پایان یافتن سلطنت اشکانی را در واقع به مشیت ربانی منسوب می دارد. این نقش، که نظایر دیگر هم یافت، اهمیت خواست ایزدی را در نیل به این پیروزی در نظر او قابل یادآوری و سپاسگزاری نشان می دهد. با این همه مشیت ایزدی و غلبه بر پادشاه اشکانی تمام موانعی را که بین اردشیر با تخت شاهنشاهی فاصله می افکند بلافاصله از میان برنداشت.
با آنکه تیسفون را گرفت و در نزدیک سلوکیه هم، که مقاومت شدید کرد، شهری به نام ویه اردشیر ساخت، بابل و سورستان را معروض حمله ها و تحریکات مخالفان یافت. پادشاهان محلی داخلی فلات نیز که با سیاست و تمرکزگرایی وی نیمی از قدرت و اعتبار خود را از دست می دادند به آسانی تن به طاعت شورشگری فاتح نمی دادند. فرخان، پادشاه ماد در مقاومت سرسختانه ای که در مقابل وی کرد تلفات سنگین به سپاه وی وارد نمود.
اعتراض جشنسف (گشنسب) پادشاه طبرستان، حتی با توضیحات «هیربذان هیربذ» پارس رفع نشد. اردشیر ناچار بود سرزمینهای ملوک طوایف را یک یک فتح کند و مخالفت و تردید نجبا و سرکردگان خانواده های بزرگ را با اسلحه یا با وعده و رشوه در هم بشکند، و این کمتر نقشهای برجسته ای که همراه با کتیبه های شاپور بر صخره های اطراف کازرون و دیگر شهرهای پارس از این دومین پادشاه خاندان ساسانیان باقی است او را مردی خوش بالا با صورت مطبوع و سیمای موقر نشان می دهد که غرور شاهانه در تمام حرکات و حالات او به نحو بارزی به چشم می خورد و دیدار او را تا حدی نادلپذیر جلوه می دهد. از جنگ با اردوان اوقات او را به خود مشغول نمی داشت. ارته وزد پسر اردوان در ماد همچنان دعوی سلطنت داشت و سکه هایی که تا چند سال بعد از جانب او ضرب می شد فعالیت او را برای استرداد تخت و تاج قابل ملاحظه نشان می داد.
در ارمنستان که خسرو نام، خویشاوند و به قولی برادر اردوان، در آنجا پادشاه بود خاندان اشک و بعضی نجبای هوادار اشکانیان اتحادیه ای قوی بر ضد اردشیر به وجود آورده بودند. در نواحی باختر (بلخ) و پارت، کوشانیان که عده ای از بستگان اردوان به آنها پناه برده بودند به حمایت از اشکانیان برخاسته بودند و عشایر پرنی و سکایی و تخاری را بر ضد وی تجهیز کرده بودند. پادشاه گرجستان معابر قفقاز را به روی آلانهای مهاجم گشوده بود و آنها باز آذربایجان و شمال بابل را عرضه ی تاخت و تاز خویش کرده بودند. از خاندانهای هفت گانه ظاهرا فقط خاندان قارن در این جنبش ضد اردشیر شرکت کرده بود، و او نیز بعدها به موکب شاپور، پسر اردشیر، پیوست.
سایر خاندانها ظاهرا متابعت اردشیر را آسان تر از قبول فرمانروایی یک خاندان همانند خویش یافته بودند. اما محرک واقعی مقاومت و مخالفت با اردشیر شخص پادشاه ارمنستان بود که حمله های مکرر او به نواحی مجاور بابل استقرار امنیت را برای اردشیر در سایر نواحی هم دشوار می ساخت. لشکرکشی به ارمنستان برای اردشیر منجر به هیچ پیشرفتی نشد و خسرو مدتی طولانی در مقابل مدعی جدید تخت و تاج ایستاد. اردشیر که دست نامرئی روم را نیز در این ماجرا آشکار می دید، دست زدن به اقدامات سریع را برای در هم شکستن این اتحادیه ی مخالفان لازم دید. برای خاتمه دادن به تحریکات بی پایان خسرو، یک رقیب او را که او نیز از خاندان اشکانی (پهلوونی) بود به وعده ی منصب و مقام به قتل او واداشت. قاتل که آناک نام داشت خسرو را به خدعه هلاک کرد اما خودش هم گرفتار و کشته شد. وی پدر گریگور لوسانوویچ (گریگور نوربخش) بود که چندی بعد در زمان تیرداد، پسر خسرو، تمام ارمنستان به وسیله ی او مسیحی شد و او با این کار، در نزد قوم خویش گناه عظیم پدر خود را جبران کرد. با رهایی از تحریکات ارمنستان و در دنبال حل قسمتی از مشکلهای داخلی، اردشیر قدرت خود را در داخل کشور به قدر کافی برای اقدام به جنگ آزمایی با روم استوار یافت.
پس، سپاه وی نواحی شمال بین النهرین را تسخیر کرد و نصیبین را به محاصره انداخت. سواره نظام او سوریه و کاپادوکیه را تهدید کرد و هر چند شهر هتره در مقابل وی مقاومت سخت کرد، تاخت و تاز وی در آن سوی فرات برای روم مایه ی نگرانی گشت.
امپراطور الکساندر سه وروس که با مادرش در آن هنگام به انطاکیه آمده بود، با تجهیز چندین سپاه به بین النهرین تاخت. اما قبل از اقدام به جنگ، سعی کرد با مذاکره اختلاف خود را با پادشاه جدید ایران حل کند. با آنکه پیشنهاد مذاکره از جانب اردشیر رد شد، و امپراطور هم بدون هیچ جنگی عقب نشینی کرد، روم امپراطور خود را به عنوان فاتح تجلیل کرد.
این نکته که در روایات طبری و مآخذ همانند آن هم هیچ به جنگهای اردشیر با روم اشارت نرفته است ناشی از همین معنی باید باشد. به هر حال در دنبال رویارویی با روم و رهایی از تحریکات ارمنستان، اردشیر اوقات خود را صرف تسخیر و تأمین نواحی شرقی مرده ریگ اشکانیان ساخت. برای آنکه مرزهای کشور خود را، آن گونه که در جواب پیشنهاد مذاکره، به رومیها گفته بود، به حدود مرزهای ایران قبل از اسکندر برساند، تسخیر مجدد این نواحی دور افتاده ی شرقی برایش ضرورت داشت. فتح سکستان و فتح گرگان در طی این لشکرکشیها در حقیقت ناظر به خلع ید از بقایای شاهزادگان اشکانی و حکام وابسته به خاندان اردوان و بلاش در این نواحی بود. در حدود مرو هم مخالفان را قلع و قمع کرد.
سرهای عده ای از کشتگان آن نواحی را که به احتمال قوی باید از سرکردگان سکایی یا اشکانی بوده باشند به آتشکده ی آناهید که وی همه چیز سلطنت خود را مدیون عنایات ایزد معبود آن می دانست فرستاد، و بدین گونه ایزد آب را از خون کشتگان خویش سیراب کرد. هر چند در بازگشت از این سفرهای جنگی فرستادگانی از جانب پادشاهان کوشان و مکران و نواحی توران (بلوچستان) برای اظهار انقیاد در پارس به دربار او آمدند، فتح تمام این نواحی برای وی میسر نشد.
با آنکه چندی بعد از بازگشت از شرق دوباره به تهدید روم پرداخت و حتی نصیبین و حران را هم گرفت، هنوز در داخل کشور وحدت مورد نظرش تحقق نیافته بود، و لا اقل معدودی از ملوک طوایف موضع مستقل خود را همچنان حفظ کرده بودند. از جمله در کرمان یک پادشاه محلی به نام قابوس (کابوس )؛ در سرزمین حیره یک شیخ عرب به نام عمروبن عدی، و در طبرستان یک شاهزاده ی محلی به نام چشنسف شاه همچنان از اینکه به پادشاه جدید اظهار طاعت نمایند خودداری کردند، و قسمتی از نواحی شرقی همچنان در دست طوایف یوئه چی- تخاری باقی مانده بود. اما اردشیر در دنبال آن همه جنگهای پر جنب و جوش اکنون دیگر خسته بود. سلطنتش بعد از اردوان هنوز چهارده سال بیشتر طول نکشیده بود اما او تمام این مدت را در جنگ گذرانیده بود. از وقتی در پارس بر ضد گوچهر اعلام طغیان کرده بود تا این ایام حدود چهل سال در جنگ و در خطر زیسته بود. خستگی قبل از پیری به سراغش آمده بود و او را به کناره گیری و آرامش طلبی می خواند. بالاخره پسرش شاپور را که از عهد جنگ اردوان در کنار او شمشیر زده بود و در سالهای اخیر هم در اداره ی امور با او شریک بود، به جای خویش بر تخت نشاند و خود روزهای آخر را به آرامش گذراند.
امپراطور گردیانوس (سوم) که برای استرداد نصیبین و حران عزیمت بین النهرین کرد، وقتی که به مرزهای ایران رسید خود را با سپاه یک پادشاه جدید مواجه یافت. اردشیر که چندی بعد در عزلت و انزوایی آرام درگذشت، هنوز زنده بود اما سلطنت در دست شاپور بود که به احترام حیات پدر هنوز تاجگذاری نکرده بود. اگر روایت مسعودی که می گوید اردشیر در اواخر عمر در آتشکده ای عزلت گزید و به عبادت پرداخت درست باشد، این اقدام شاید تا حدی هم به خاطر تحکیم پیوندی بوده باشد که پادشاه خاندان ساسان می خواست با آن، دین و دولت را در شخص شاه «توأمان» کند.
تصور علاقه به زهد و عزلت که یک نمونه ی آن هم در روایت مشکوک (یا در واقع مجعول) تمایل موقتی او به مسیحیت انعکاس دارد، با خلق و سرشت شخص او و با روح تعلیم آیین پدرانش که آیین زرتشت بود توافق ندارد. هر چند در نامه ی تنسر (توسر) هم نشانه هایی از وجود آن در عصر وی هست. اردشیر با پیروزی بر اشکانیان دولت جدیدی را در ایران به وجود آورد که آیین تازه، قانون تازه، و طرز اداره ی تازه ای را به همراه داشت.
پیوند دولت با دین اکثریت پیروان آیین زرتشت را، که در آن ایام در پارس و ماد و حتی در قسمتی از نواحی شرقی نفوس بسیاری را تشکیل می داد، به خاندان او علاقه مند کرد. از همان اول که اعلام سلطنت کرد و موبدان موبدی به نام فاهر (به قولی ماهان) برای پارس تعیین نمود، پیرمردی را که تنسر (توسر) نام داشت و معلم وی بود، مشاور و مبلغ خویش ساخت، همچنین هیربذی را که از خاندان ساسان بود و ابرسام (اپورسام، پورسام) نام داشت حاجب و مشاور خویش (وزرگ فرمه ذار) کرد.
بدین گونه سلطنت خود را از همان آغاز با حمایت و ارشاد کسانی که اهل دین و دانش بودند مربوط ساخت. این ابرسام که در مدت غیبت او گاه به عنوان ارگبد، تختگاه او را نگه می داشت و گاه از جانب او در ولایت تازه تسخیر شده حکومت می کرد، مشاور روحانی او نیز بود. چنان که تنسر، روحانی دیگر نیز که در قلمرو شاپور که در ادامه ی سیاست تعرضی پدر در بین النهرین و سوریه به تاخت و تاز در اراضی روم پرداخته بود، در همان آغاز جلوس، نصیبین و حران را گرفته بود، و سپاه او در آن سوی فرات تا انطاکیه سوریه پیش رفته بود.
در این هنگام گردیانوس، امپراطور جوان که داعیه ی کسب قدرت در روم او را به مقابله با این تهدیدها واداشته بود، همراه پدر زن خویش تیمه سیوس که سرداری جنگ آزموده بود لشکری گران به دفع وی تجهیز کرد. او متصدی مناصب روحانی شد، در دفاع از شیوه ی سلطنت و آرای او نامه ای در جواب اعتراضات به گشنسف شاه، پادشاه پتشخوارگر (پدشخوارگر) و طبرستان، نوشت که اگر هم نسخه ی فارسی موجود آن در طی ادوار بعد، از بعضی تصرفهای عمدی مصون نبوده باشد، صحت اصل آن محل تردید به نظر نمی رسد، و علاقه ی پادشاه را به اتحاد دین و دولت نقشه ای جدی نشان می دهد. اینکه در بعضی روایات مأخوذ از منابع پهلوی گفته اند که او هرگز در جنگهای خویش شکست نخورد و درفش او هرگز سرنگون نشد البته مبالغه آمیز است.
مع هذا اینکه او به جمع و تدوین نوشته های دینی مزدیسنان رغبت یافته باشد و دستگاه بازرسی منظمی برای نظارت بر اعمال عمال خویش به وجود آورده باشد، امری است که ایجاد یک امپراطوری استوار تازه بر روی ویرانه های یک امپراطوری ساقط شده آن را الزام می کند. و اگر این قول هم که گفته اند در ایجاد تاریخ و تنظیم تاریخ گذاری نیز اهتمام خاص کرد درست باشد، باید اهتمام در کوتاه نشان دادن عمدی مدت فرمانروایی اشکانیان، که مسعودی به ساسانیان منسوب می کند، مربوط به همین اقدام و ناظر به تطبیق بین روی کار آمدن خویش با پیشگوییهای سنتی در آیین زرتشت بوده باشد. تفاوت عمده ای که دولت او را از دولت پارت متمایز کرد، وحدت و تمرکز آن بود که از آغاز قیام اردشیر هدف عمده ی وی به شمار می آمد: ایجاد وحدت امپراطوری و خاتمه دادن به رسم ملوک طوایفی که نزد او میراث «دش خوتائیه» اسکندر بود.
تاریخ ایران ساسانیان اردشیر بابکان حوادث تاریخی دین زرتشتی ادیان الهی سیاست