جزئیاتی که در مورد شرح حال کنفوسیوس (551 تا 470 پیش از میلاد) در کتاب منتخبات دین کنفوسیوسی آورده شده، از آنچه درباره اکثر بنیانگذاران ادیان بزرگ دیگر دنیا ثبت شده بیشتر است.
1. جوانی توام با تواضع (سنین 21-1 سالگی)
کنفوسیوس که نام واقعى او کونگ چیو است و شاگردانش او را گونگ فوتزوه مى نامیدند، در سال 551. م. در شهر چوفو در ایالت شانتونگ تولد یافت و در همانجا نیز به خاک سپرده شد، جایی که چینی ها از همان ایام آن را سرزمین مقدس می خوانند. در افسانه هاى باستانى چین آمده است که شبحى موسم ولادت کنفوسیوس را به مادرش خبر مى دهد. کودک در غارى متولد مى شود و تعدادى اژدها به مراقبت آن کودک مى پردازند. وی جوانترین پسر خانواده و در عین حال در بین یازده فرزند خانواده تنها پسری بود که از نظر جسمی کاملا سالم بود. پدرش وقتی کنفوسیوس سه ساله بود از دنیا رفت که در نتیجه وی مجبور شد برای کمک به خانواده خود به سختی کار کند. خودش می نویسد: «در سن پانزده سالگی ذهن خود را آماده یاد گرفتن کردم». کنفوسیوس در سن نوزده سالگی ازدواج کرد. در هیچ یک از کتب مقدس کنفوسیوس اشاره ای به همسر وی به عمل نیامده، جز اینکه او پسر خود را به خاطر عزاداری در مرگ مادرش رسما توبیخ کرد. کنفوسیوس نسبت به تنها پسرش بسیار سختگیر و نسبت به اولین شغلی که در آن استخدام شده بود بی نهایت وفادار بود.
2. آموزگار موفق (سنین 21 تا 51 سالگی)
او مقاماتى کسب کرد که وزیر مشاور دربار لو گردید و با مطالعه در ادیان و مذاهب گذشته، رسالاتى تألیف کرد و به ترویج اصول اخلاقى پرداخت و پیروان فراوانى یافت. او در آغاز، مجلس درسى تشکیل مى داد و همچون سقراط، شاگردان خود را بدون کتاب درس مى آموخت. او هرگز سندى مکتوب به هنگام درس ارائه نمى داد. به همین جهت درسهاى او توسط شاگردانش نوشته مى شد. رسالات تاءلیفى او هرگز در اختیار شاگردانش قرار نگرفت. مدرسه خصوصی که وی تاسیس کرده بود به تدریج توسعه یافت تا اینکه شاگردان آن به مرز سه هزار نفر رسیدند. وی آن قدر سخاوتمند بود که هرگز یک شاگرد فقیر و نیازمند را رد نمی کرد، اما از آنها می خواست که واقعا ساعی و پرکار باشند. کنفوسیوس موضوعات مورد علاقه و تدریس فراوانی داشت: تاریخ، شعر، ادبیات، آداب اخلاقی، حکومت، علوم طبیعی و موسیقی موضوعاتی هم که از آنها اجتناب می کرد عبارت بودند از موضوعات نادر و عجیب و غریب، قدرت نمایی ها، بی نظمی و موضوعات ماوراء طبیعی کنفوسیوس به دانش آموزانی که در هنرهای زیبا، خطابه، امور اداری و ادبیات از خود تواناییهای چشمگیری نشان می دادند علاقه مخصوصی داشت. خصوصیات برجسته و ممتاز کنفوسیوس چنین است: 1 او هرگز تصدیق لا تصور نمى کرد. 2 به کارهاى عارى از تفکر و تامل دست نمى آلود. 3 لجوج و خودکامه نبود. 4 مظهر تواضع و سادگى بود و آنچه را داشت، مدیون گذشتگان بود. کنفوسیوس زندگى ساده و محقرانه اى داشت که در اوج احترام، مردمى و آبرومندانه مى زیست، على رغم این که یک اشرف زاده بود و اجداد او همه از اشراف ایالت لو بودند. او مى گوید که من فرزند فقیرى بودم و به ناچار مشاغل دون پایه اى که در شاءن شاهزادگان نبود، اختیار کردم. کنفوسیوس در نزد معلم روستایش درس آموخت. او بیشتر اوقاتش را صرف فراگرفتن دانش و تحصیل شعر و روایات تاریخى چین باستان مى کرد. این مطالعه تا پایان عمرش ادامه داشت. او به موسیقى علاقه داشت و غالبا نغمات باستانى چین را با نواختن عود، موزون مى کرد. کنفوسیوس معتقد بود که: شعر، منش انسان را مى سازد و آئین، انسان را پرورش مى دهد و موسیقى به انسان کمال مى بخشد. او مراتب کمال خود را چنین شرح مى داد که:در پانزده سالگى بر پاى خود استوار شدم، در چهل سالگى از شک و تردید رهائى یافتم، در پنجاه سالگى به نوامیس آسمانى پى بردم و حقایق جهان بر من روشن شد، در شصت سالگى گوش به حق و حقیقت سپردم، در هفتاد سالگى به پیروى ادراکات قلبى خویش پرداختم. از کنفوسیوس پنج کتاب به یادگار مانده که توسط شاگردانش تدوین شده است. کنفوسیوس احکام و تعالیم مکتب اخلاقى خود را بر اساس لى قرار مى دهد. لى را جانشین تائو مى داند. لى همان نقش تائو را بازى مى کند. کنفوسیوس مى گوید که درست است که جامعه فاسد، تمدن و اخلاق انسانى را نابود مى کند، اما این نه به دلیل جامعه است، بلکه به علت وجود قوانین ناقص و نادرست حاکم بر جامعه است. کنفوسیوس همیشه از پاسخ دادن به سوالات لاهوتى گریزان بود. به همین جهت دانشمندان، وى را پیرو مکتب لاادرى گرائى مى دانند. یکى از شاگردانش درباره خدمت به ارواح مردگان از او سوال مى کند. و او پاسخ مى دهد که تو که قادر به خدمت زندگان نیستى، چگونه مى خواهى به ارواح آنان خدمت کنى ؟!! یکى دیگر از شاگردان درباره مرگ مى پرسد، و او مى گوید: تو که زندگى و حیات را نمى شناسى، چگونه مى توانى مرگ را بشناسى ؟! کنفوسیوس در رابطه با عالم بالا نگاهى سرد و عارى از مهر داشت. او هیچ گونه ارتباطى با عرفان و متافیزیک نداشت. یکى از یاران او اندکى قبل از مرگش به وى گفت که خوب است در این آخر عمر نماز بگذارد. در پاسخ گفت: زندگى من نماز من است.
3. مقام بالای موفق (سنین 51 تا 55 سالگی)
این حکیم بلندآوازه محلی به عنوان حاکم و کلانتر اصلی شهر انتخاب شد. سپس با موفقیت تا مرحله معاون سرپرست کل مشاغل و قاضی اصلی استان پیش رفت. وی در اداره داخلی استان یا روابط بین ایالات موفق شد مردم را به اطاعت، صلح، نظم و حتی به تدریج به خلع سلاح وادار سازد. همچنین اعلام داشت شرط لازم اولیه دولت درآمد نبوده و بلکه انجام وظیفه شایسته توسط تمام افراد جامعه است. لیکن پاره ای دسیسه های داخلی و نیز حسادت استانهایی که در همسایگی قرار داشتند وی را وادار به استعفا کرد.
4. واعظی دوره گرد (سنین 55 تا 68 سالگی)
کنفوسیوس که بی هیچ پروایی نسبت به توانایی خود به عنوان یک مصلح اجتماعی و اداری اطمینان کامل داشت، کوشش کرد تا منصبی دولتی در ایالت دیگری پیدا کند اما در این کار موفق نشد. با این وجود، این اعتماد در وی پابرجا بود که برای ایجاد هرگونه اصلاح، حتی اصلاح در طبیعت بشری، نیاز به یک حکومت خوب است. او شاگردان سرخورده خود را با شور و حرارت توام با اطمینان برای ایجاد اصلاح در سطح جامعه به ایالات مختلف چین روانه کرد. وی در یک مصاحبه اتفاقی یکی از مقامات دولتی زیردست خود را تشویق می کند که با ماموریت آسمانی یک مصلح عادل به خدمت مشغول باشد. او حتی وقتی زندگیش در خطر بود نیز اطمینان خود به تقوای آسمانی خویش را از دست نداد. زمانی که در شهر کوانگ جمعیت بر سرش ریخته و او را تقریبا از پا درآوردند، هنوز پیروزمندانه به اینکه خداوند وی را در ماموریتش به دنبال حقیقت حفظ خواهد کرد، اعتماد داشت در نوبت دیگری نیز زندگی اش در معرض خطر قرار گرفت. وی حتی به هنگام فقر و نداری نیز به خاطر اعتقادش به حقیقت راضی و شادمان بود و با اینکه در کنار پیروانش به زحمات و بلایای فراوانی گرفتار شده بود همواره روحیه خود را حفظ می کرد. وی به جای اینکه از فعالیت دست کشیده و خود را بازنشسته و سرگرم استراحت کند، مصمم بود تا در راه نجات دنیای پر از مشکلات زمان خویش اقدام کند. شاگردان و مریدان وفادارش نیز، با وجود آنکه گاهی دچار دلسردی وسوسه می شدند، هیچ گاه وی را ترک نکردند.
5. کوششهای ادبی نهایی
کنفوسیوس در طول این مدت گردآوری و تالیف آنچه را که امروزه به نام آثار کلاسیک دین کنفوسیوسی معروف است به پایان رساند. در میان آنها تنها یک کار اصیل به نام بهار و پاییز و یا وقایع سالانه ایالت لو وجود داشت که برحسب گزارشات تاریخی، تاثیر اصلاح گرایانه بسزایی بخشیده است.
«وزرای طغیانگر و پسران شریر دچار ترس بسیار شدند» کنفوسیوس، در حالی که پیرمرد مایوس و به طور آشکار ناموفقی بود، بدرود حیات گفت. وی با خود زمزمه می کرد: «کوه بزرگ باید از هم پاشیده شود! پرتو قوی باید خاموش شود! مرد حکیم همچون گیاهی پژمرده شود! هیچ کس در سرتاسر امپراتوری چنین نیست که مرا استاد خود سازد! وقت مرگ من فرا رسیده است!». شاگردان کنفوسیوس مدت سه سال برای وی عزاداری می کردند و یکی از آنها شش سال تمام در کنار قبر او باقی ماند. تصویری که از زندگی این حیکم بزرگ در کتب مقدس چین رسم شده به گونه ای است که در بالا آمده است. در نوشته هاتی بعدی نیز افسانه های فراوانی درباره شخصت و. زندگانی او گفته شده است. آیا کنفوسیوس واقعا همان شخصیتی را داشته که در این منابع ذکر می شود؟تحقیقات انتقادی اخیر، در چین و یا مغرب زمین سعی خود را بر این معطوف داشته تا مطالب مستند و واقعی را از مطالب افسانه ای در مورد زندگی کنفوسیوس بازشناسد. گزارشی که تا این مرحله می توان ارائه کرد این است که هنوز به هیچ وجه بین صاحبنظران توافق کامل پیدا نشده و تنها امر مسلم این است که بی هیچ شبهه ای حدیث و سخن پیرامون زندگی پیر خردمند همواره روبه افزایش بوده است. پیش از اینکه به هیچ پاسخی قطعی بتوان رسید هنوز مقدار زیادی کار انتقادی روی منابع لازم است. نمونه تحقیقاتی که در سالهای اخیر به عمل آمده کتاب کریل تحت عنوان کنفوسیوس، انسان یا افسانه است. به نظر کریل بخش قابل ملاحظه ای از تصویر قدیمی تری که از کنفوسیوس در اذهان رسم شده مبتنی بر مطالبی است که در منابع اولیه و قابل اعتماد این دین یافت نمی شود و لذا اصالت آنها محل تردید است. در عین حال این نکته نیز قابل توجه است که تعلیمات کنفوسیوس، آن گونه که نسلهای بعدی در مورد وی پنداشته اند و نه الزاما آن گونه که در اصل وجود داشته، چیزی است که در سراسر چین نفوذ پیدا کرده است. و در آخر اینک کنفوسیوس، آنگونه که مردم چین وی را می شناسند و نه آن گونه که خود بود- البته اگر اختلافی بین این دو باشد همان چهره حکیم و خردمندی است که تاثیر بی نهایت مهمی روی مردم چین گذاشته است.
6. کلمات حکیمانه
کنفوسیوس را سقراط چین گفته اند و آئین او فقط به انسان و امور انسانى مى پردازد. کنفوسیوس مى گفت: من جویاى وحدت کل هستم. او بر این عقیده بود که: انسان در انتخاب باید دقت کند و خوب و بد را بشناسد. وى مى گفت: فرزند بى حاصل و همسر بى وفا کسانى هستند که عارى از حقیقت هستند. بزرگترین هنر اخلاقى، احترام به نیاکان است و باید خاطره آنان را با قدرشناسى گرامى داشت. پدران و مادران نماینده و مظهر اجداد مى باشند و تازنده اند، فرزندان باید نسبت به آنان اطاعت و اخلاص کامل داشته باشند. فرزندان جوان باید بدون پشه بند بخوابند تا پشه ها را به طرف خود جلب کنند که والدین آنان راحت بخوابند؛ زیرا پیرى بزرگ سالان را رنج مى دهد. پادشاه باید براى مردم وسیله تعلیم و تربیت و صلح و سلامت را برقرار سازد و عدالت را همیشه در نظر داشته باشد. کنفوسیوس زنى را دید که در کنار گورى نشسته و گریه مى کند. از علت گریه او پرسید. زن گفت: پدر شوهرم در اینجا بوسیله ببرى کشته شد و نیز شوهرم و فرزندم به همان سرنوشت دچار شدند. کنفوسیوس گفت: در این صورت، چرا در چنین جاى خطرناکى مانده اى ؟! زن گفت: در اینجا حکومت عادل و رئوفى وجود دارد. کنفوسیوس به شاگردانش گفت: این سخن را در ذهن خود بسپارید و بدانید که حکومت ستمکار، از ببر درنده تر است. از سخنان او است: اگر رعیت از فرمان دولت مردان سرپیچى نکند، دولتمردان درباره امور آنان از عدالت خارج نخواهند شد. اگر کارگران از کرافرمایان دستور گیرند، آن وقت است که کار فرمایان زیر دست کارگران قرار مى گیرند در صورتى که عنوان کارفرمائى دارند. وقتى تضاد و جنگ و حق کشى و ظلم و ستم و تجاوز از جامعه زدوده مى شود و عموم مردم یکدیگر را دوست مى دارند. که دیگر اختلافات و دوگانگى در میان طبقات مردم دیده نشود و همه افراد در شادى زندگى مى کنند و وضع مادى و معنوى جامعه بهبود مى یابد.