مثنوى اثر گرانسنگ محمد جلال الدین بلخى (672-604 ق) از همان آغاز تألیف مورد توجه خواص و خداوندان اندیشه و عرفا بوده است. بحث و فحص درباره مثنوى سابقه اى طولانى به امتداد حیات آن دارد و از فرزانگانى که در نهانخانه خلوت خویش، ماجراهاى شگرف عشق حقیقى را چشیده و سر نهان از مکمن غیب شنیده اند، آثارى ارزنده به یادگار مانده است؛ این صاحبان کمال به قدر درک و دریافت خویش و به حسب ذوق خود در ساحت هاى مختلف؛ در سخن سفته و راهى در شناساندن این اثر ارزشمند بازکرده اند.
با این همه، کارنامه پژوهش هاى روش شناختى و بازکاوى متدلوژى این اثر بزرگ، نه پربرگ است و نه پربار. به علت عدم شناخت یا اهتمام لازم به روش مولانا در مثنوى و در هم تنیدگى هاى خاص آن، فهم این اثر بزرگ دچار مشکل شده است؛ گاهى معانى بلند مثنوى به دلیل فقدان آگاهى بر زیرساخت هاى معرفتى مولانا و شیوه او در بیان و ارایه هیجانات روحى و اندیشه، صید صیادانى گردیده که قامت ناساز و بى اندام اندیشه ى آن مدعیان پوک و مغرضان که آمیخته به شبهات و شهوات است بر تشریف والاى این عشق نامه، زیبنده نیامد؛ لذا این کوته آستینان را بر آن داشت تا با دراز دستى به تحریف معنوى مثنوى روى آورند و آن را آلوده ى ابتذال کنند.
بنابراین، گام نخست و بنیادى در فهم و درک درست و جامع این اثر جاویدى (که با اطمینان مى توان گفت که مجموعه اى گسترده اى از واقعیات و حقایق عمیق مى باشد) وقوف بر کاربست متد جلال الدین در مثنوى است. بدین منظور، در این نوشتار سعى شده است و با مراجعه به مجموعه دفاتر مثنوى و ابیات پر نغز با امعان نظر به مبانى معرفتى و جهان بینى مولانا آن، فهم درست شیوه و مولانا در مثنوى بازشناخته شود.
در شناخت و بازشناسى مثنوى، نخست باید به جهانى بینى خاص مولانا توجه داشت؛ وقتى سخن از جهان بینى مولوى مى شود نباید از آن متوقع جهان بینى سیستماتیک یا یک نگرش علمى معمولى بود. «با نظر به روش فکرى مولانا که با یک هیجان فوق العاده روانى در آمیخته است و به طور کلى با نظر به تنوع ابعاد و گسترش استعدادهاى روانى یک مغز رشد یافته، انتظار یک مکتب سیستماتیک فلسفى و جهان بینى کلى و همچنین یک نگرش علمى معمولى کاملا بى مورد و بیهوده است. کسانى که مى خواهند این کوه آتشفشان معرفت را در قالب هاى معمولى فلسفى و علمى مانند مشایى و اشراقى و ایده آلیسم و رئالیسم معمول بگنجانند، یا از وضع روانى و مغزى مولانا اطلاع کافى ندارند و یا قالب گیرى معمول فلسفى و علمى براى خود آنان چنان مطلق جلوه کرده است که تصور مافوق آن قالب گیرى، به ذهنشان خطور نمى کند.» (جعفرى، محمد تقى، مولوى و جهان بینى، ص 22)
اما نباید به خطا رفت و وى را فاقد جهان بینى عالى دانست؛ او را داراى بینش خاص، در نگرش به عالم هستى دانست. جهان بینى مولوى، یک جهان بینى عرفانى است که «محور جهان بینى عرفانى وحدت وجود است.» (مطهرى، مرتضى، عرفان حافظ، ص 84)
اساس و محور این جهان بینى، وحدت وجود و وحدت تجلى است؛ «یعنى جهان با یک تجلى حق به وجود آمده است» و در این رهیافت تمام هستى یکجا به عنوان جلوه اى از ذات کمال الصفات حق تعالى است؛ «اصلا عالم یعنى خدا در آیینه» و راز این تجلى عشق است؛ منشأ پیدایش جهان را عشق مى دانند و از حدیث قدسى بهره مى گیرند که خداوند مى گوید: «کنت کنزا مخفیا فأحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف.» این مطلب در جمیع موجودات سریان دارد و «ذره اى نیست از آنچه که آنها «عشق به حق» مى نامند خالى باشد» جلال مستغرق کننده ى خداوندى، بر تمام ذرات هستى مستولى است؛ جلال و عظمت خداوندى که خود در آیة الکرسى به بهترین وجه بر مسلمانان پرهیزگار آشکار ساخت: «الله لا اله الا هوالحى القیوم؛ خداست كه معبودى جز او نيست زنده و برپادارنده است.» (بقره/ 255) توجه به مسأله کشش و انجذاب روانى و عشق به دریافت حق (جل و علاه)، شناسایى یک پارچه بودن جهان هستى در یک وحدت عالى که جهان با عظمت هستى، بدون شناسایى آن، فروغ واقعى الهى خود را به هیچ کس نشان نخواهد داد، همچنین در نزد ارباب معرفت و اصحاب حال، فارغ از قیل و قال از آنجا که حق به اسم حى متجلى در ایشان از جمله در جمادات و طبایع سارى است، همه هستى مظهر تجلى اسم خداوندى است از این رو در جهان بینى عارفانه مولوى جز جمال و زیبایى و جز عدل چیز دیگرى حکم فرمانیست؛ یعنى عالم مظهر جمال و جلال حق است و نقص و نبایستى در کار جهان وجود ندارد.
یکى دیگر از بنیان هاى معرفتى جهان بینى عرفانى عرفا از جمله مولانا، بازگشت اشیاء به حق است، اشیاء از همان مبدأیى که بوجود آمده اند به همان مبدأ باز مى گردند چنانچه مولانا در ابیاتى به زیبایى این مسأله را ترسیم مى کند:
جزءها را رویها سوى کل است *** بلبلان را عشق با روى گل است
آنچه از دریا به دریا مى رود *** از همانجا کامد، آنجا مى رود
نگاه خاص به انسان و جایگاه ویژه او در جهان بینى عرفانى مسأله مهم دیگرى است که در شیوه و روش مولوى در بیان حقایق انسانى مؤثر بوده است و در بسیارى از ابیات به خوبى خود را نشان مى دهد. گرچه از دیدگاه عرفا هر موجودى مظهر اسمى از اسماى الهى اند ولى انسان در این جهان بینى عالم کبیر است و جهان عالم صغیر است:
چیست اندر خم که اندر نهر نیست *** چیست اندر خانه کاندر شهر نیست
این جهان خم است و دل چون جوى آب *** این جهان خانه است دل شهرى عجاب
چون انسان را مظهر تام و تمام اسماء صفات و مظهر کامل اسماء حق مى دانند و به تعببیر دینى و قرآنى او را «خلیفة الله الاعظم» و مظهر روح خدا مى دانند این است که براى انسان مقامى قایل هستند که هیچ مکتبى چنان مقامى، براى انسان قایل نیست.
غربت انسانى از دیگر مسایل مهم در جهان بینى عرفانى است این که «انسان در این جهان یک موجود غریب و تنهاست یک موجودى است که با اشیا نامتجانس است یعنى احساس عدم تجانس مى کند با هر اشیاى دیگر». نمونه اعلاى این نگاه در ابیات آغازین مثنوى در بیان فراغ نى آمده است. اما با همه اینها باید توجه داشت که زیر ساخت معرفتى و جهان بینى مولانا ایدئولوژى و جهان بینى اسلام است چنانچه علامه فقید محمدتقى جعفرى مى نویسد: «هیچ محقق و بررسى کننده همه جانبه در آثار مولانا نمى تواند تردیدى داشته باشد در این که وى از ایدئولوژى اسلام تجاوز ننموده، با اعتقاد راسخ و قدم ثابت دراین ایدئولوژى به حرکت خود ادامه داده است روش ترین دلیل پایبندى جدى مولانا به اسلام استناد و تکیه فراوان وى بر آیات قرآنى و احادیث است که مخصوصا در کتاب مثنوى دیده مى شود.»
در جهان بینى مولانا، جریان قوانین در جهان هستى به استمرار حفاظت خداوندى از آنها است (این عقیده دلیلى بر متناهى بودن جهان هستى نیز مى باشد) و جهان هستى از این قوانین پیروى مى کند و نظم و ضابطه اجزا و روابط جهان مورد تأکید قرار مى گیرد و از این نگاه همانند یک عالم عینى گرا با طبیعت روبرو مى شود اما این قوانین و نوامیس پیرو عوامل زیر بنایى یا فوق طبیعى است.
سنگ بر آهن زنى آتش جهد *** هم به امر حق قدم بیرون نهد
آهن و سنگ خود سبب آمد ولیک *** تو به بالاتر نگر اى مرد نیک
کاین سبب را آن سبب آورد پیش *** بى سبب کى شد سبب هرگز به خویش
با نظر به مجموع تحرکاتى که مولوى درباره جهان بینى از دو راه علمى و شهودى مى نماید به خوبى ثابت مى شود که وى گسترش دامنه علوم تحققى و متدهاى گوناگون وصول به جهان بینى را یک ضرورت حیاتى مى داند، بدون این که انسان و فعالیت هاى همه ابعاد و استعدادهاى درک او را در شناخت جهان عینى منحصر نماید.
مولوى قبل از هر چیز یک عارف است، لذا در درک و فهم مثنوى قبل از هر چیز باید با زبان و بیان عارفان به خصوص ادبیات عرفانى مولوى آشنایى داشت؛ و بدون آگاهى از واژگان، مفاهیم، استعارات، کنایات و صور خیالى که عارفان به کار مى بندند که سراسر مثنوى، به کار برده است، مفاهمه اى با آموزه ها و معانى بلند ابیات مثنوى شریف ایجاد نخواهد شد.
درهم تنیدگى و آرایه بندى خاص زبان عرفانى و رمزدارى و نمودهاى زبانى فراساختارى و عرفى آن، همگى بر دشوارى فهم ادبیات عرفانى مثنوى مى افزاید، تا آنجا که بزرگان عرفان نظرى، بر این دشوارى معترفند: «هر بار که آدمى اشعار او را مى خواند تنوع تعبیرات، آرایه بندى مطالب ساده و کیفیت بر رمز و راز خیالبندى مولوى، انسان را باز غرق در حیرت مى سازد.» (آنه مارى شیمل، شکوه شمس، ص 7)
از این رو در شناخت روش مولانا در مثنوى محقق مى بایست به این مسأله توجه نماید که مولانا پیش از هر چیزى شاعرى عارف است، تفسیر و شناخت زوایاى شعرى او وابسته به ادراک درست روش او در زبان و بیان شعرى و بعد از آن اندیشه عارفانه او مى باشد این هر دو تصویر که با هم تلفیق شوند مى تواند دست کم بخشى از شخصیت و آثار شعرى پایان ناپذیر او را آشکار سازد.» بنابراین در فهم مراد و حقایق بلندى که مولوى در مثنوى بیان داشته است نمى توان صرفا به زبان شعرى اکتفا نمود، بلکه باید ادبیات و بیان عرفان را به خوبى شناخت؛ چرا که «مولوى را ما نمى توانیم از عرفا جدا کنیم و تفسیر کنیم» باید با زبان و بیان عرفا که یک زبان سمبلیک مى باشد، آشنا بود. در بیان سمبلیک عرفا لفظ، ظاهرى دارد که ظاهرش همه درست است و در بطن آن معنایى نهفته است، که این امر اقتباس از قرآن است: ظاهر و باطن. ظاهر و باطن معنایش این نیست که لفظ قرآن وضع شد براى معناى باطنى و معناى ظاهرى مجاز است بلکه در آن واحد بطون متعدده دارد یک ظاهر دارد و یک باطن. اهل ظاهر ظاهرش را مى فهمند و اهل باطن باطنش را. (مطهرى، مرتضى، عرفان حافظ، ص 42)
از این رو بیان عرفا را نمى توان صرفا به ظاهر آن حمل کرد و با سطحى نگرى از باطن چشم پوشید؛ چنانچه استاد مطهرى مى گوید: مولوى خودمان با اینکه در مثنوى تغزل ندارد و با زبان دیگرى حرف مى زند ولى به این مطلب توجه دارد و مى گوید مبادا تو حرفى را که از عارف مى شنوى به ظاهرش توجه کنى. تشبیه خوبى مى کند، مى گوید آنها مرغ حق اند. مثل اینکه در کلمه «مرغ حق» اشاره دارد به منطق الطیر عطار و... این است که سالکان را تشبیه به مرغان مى کنند که حرکت مى کنند براى رفتن به خانه سیمرغ، مولوى مى گوید:
چون صفیرى بشنوى از مرغ حق *** ظاهرش را یادگیرى چون سبق
وانگهى از خود قیاساتی کنى *** مر خیال محض را ذاتى کنى
اصطلاحاتى است مر ابدال را *** که نباشد زان خبر غفال را
چنانچه گذشت، شیوه کاربست زبان مولانا در مثنوى بیان عرفانى است که این زبان در ادب غنى عرفانى فارسى و دیگر ادبیات عرفانى آشکار است. اما در بیان عرفانى مولانا، باید به روش عرفانى او نیز توجه داشت؛ در روش و متد عرفانى مولانا، چیزى از جهان و انسان حذف نمى شود. «با نظر به مجموع آثارى که از خود به یادگار گذاشته است، نه چیزى را از ابعاد و استعدادها و غرایز آدمى منفى ساخته است و نه واقعیتى را از جهان عینى،... بنابراین معرفت هاى مولانا همگى در سیر عرفان مثبت به کار مى روند و همه معلوماتى که از شناخت انسان و جهان به دست مى آورد در استخدام یک معرفت عالى درباره دریافت آهنگ ارغنون هستى که خود موجى از آن قرار خواهد گرفت درمى آورد.»
مسأله دیگر در روش عرفانى جلال الدین، شور عرفانى است. او شورعرفانى را حالت زودگذرى که در وجد و هیجان به وجود مى آید محسوب نمى کند، بلکه این شورگرایى را محکوم کرده، آن را حال پرستى مى داند و نه خداپرستى. عرفان مولانا حرکت و تحول جهان و انسان را نه با ذوق ادبى محض، بلکه مستند به ریشه هاى اساسى نظم عینى جهان و موجودیت انسان، مطرح مى نماید... و فریاد مى زند «ما در نمایشنامه بزرگ وجود هم بازیگریم و هم تماشاگر» این یک نگرش واقع گرایانه عینى درباره حرکت است. (جعفرى، جهان بینى مولوى، ص48)
از ابتکارات و روش هاى جاذب مولانا در مثنوى، شیوه الهام گیرى او از کلمات خداوند در قرآن کریم است. چنانچه قرآن کریم به نیکى و زیبایى تمام، صدها تمثیل و خیال را به ادبیات اسلامى وارد ساخته است و خود قرآن کریم مى گوید: «و لقد صرفنا فى هذا القرآن للناس من کل مثل؛ ما دراین قرآن هر گونه مثال وبیان براى هدایت خلق آوردیم.» (کهف/ 54) قهرمانان قصص قرآنى به همان اندازه جزو لاینفک ادبیات مسلمانان شده اند، مولانا با الهام گیرى از آنها درباره انسان و ابعاد و ساحت هاى حیات او و همچنین بکارگیرى انواع استعاره ها و اسامى مستعمل در قصص قرآن به خلق ابیاتى پرنغز و دلکش دست زده است شمار آیاتى که مولانا در قرآن کریم صریحا به آنها استشهاد مى نماید یا مورد تفسیر قرار مى دهد، در حدود 2200 آیه است و اگر آن مقدار از محتویات مثنوى را که مطابق مضامین آیات قرآنى است، در نظر بگیریم. به طور اطمینان مى توان گفت: دو سوم آیات قرآنى مورد استشهاد و استناد مولانا بوده است؛ به همین جهت است که مرحوم حکیم حاج ملا هادى سبزوارى در هنگام توصیف و تمجید از کتاب مثنوى، آن را تفسیر قرآن مى نامد.
کثرت شگفتى برانگیز مفاهیم قرآنى درمثنوى، حکایت از احاطه و اشراف کم نظیر مولوى بر قرآن و مضامین آن دارد. مثنوى گذشته از آنکه فضاى فکریش، قرآنى است. در جزئیات خود نیز کمتر از مفاهیم و اندیشه هاى قرآنى فاصله مى گیرد و علاوه بر آیات فراوانى که در عنوان بسیارى از قصص و تمثیلات و استدلال هاى آن آمده است، هر یک از نواحى کوچک این سرزمین گسترده نیز در سلطه مفهوم و محتوایى از قرآن است. این مفاهیم و معانى چنان در جاى جاى مثنوى موج مى زنند که کمتر صفحه اى از آن را مى توان یافت که خالى از اندیشه هاى قرآنى باشد.
تردیدى نیست که آبشخور عمده افکار و اندیشه هاى مولوى قرآن بوده است و آنچه مى تواند پشتوانه این مدعا قرار گیرد، علاوه بر وفور مضامین موضوعات قرآنى در مثنوى، شیوه و تبحر مولوى در استفاده از آیات و استدلال به آنها در دفترهاى ششگانه مثنوى است؛ زیرا شیوه هاى به کارگیرى این مفاهیم و طرز استدلال به آنها، براى استحکام بخشى به باورهاى گوینده در موارد مختلف از یک هم جوشى عمیق و همراهى دیرین با قرآن و وقوفى همه جانبه بر محتواى آن حکایت دارد. علاوه بر شیوه به کارگیرى آیات و مضامین و پیام هاى آن در مثنوى، شیوه تفسیرى و برداشت خاصى که مولانا از آیات قرآن کریم دارد نیز بسیار حیرت انگیز است.
لازم است به نکته اى ظریف در شیوه کاربست آیات در مثنوى هم توجه داشت و آنکه، در مثنوى مواردى یافت مى شود که مولوى آیه اى را با تغییراتى در ساختمان اصلى آن در قرآن، نقل کرده است؛ این امر نباید به معناى نادرست بودن ساختمان ظاهرى آن یا خطایى از جانب مثنوى در ضبط آیات تلقى شود، بلکه گذشته از وزن شعرى مثنوى در چنین مواردى تغییراتى را در نقل آیات ایجاب مى کرده است، هدف مولوى توجه دادن مخاطبان به جوهر و مغز و محتواى آیات بوده است نه طرح محفوظات ذهنى خود؛ بنابراین، آنچه غالب درون نمایه مثنوى و پایه هاى استدلالات مولوى را تشکیل مى دهد، اندیشه هایى است برگرفته از قرآن، اما شکل و جامه اى که این اندیشه ها، در مثنوى، به خود مى گیرند، همگى همرنگ و یکسان نیستند، بلکه گاهى خود آیه یا قسمتى از آن آورده مى شود.
البته محتواى تمامى این گونه ابیات، با مفاهیم قرآن آن سازگارى همه جانبه ندارد بلکه بعضى از آنها بیشتر با داستان هایى که در کتب تفاسیر یا قصص انبیا آمده است سازگارترند تا با شکل قرآنى همان قصص و داستان ها. همچنین باید توجه کرد در این شیوه صحنه پردازى ها نیز از خود مولوى است. بدین گونه که وى نخست مفهومى را از قرآن مى گیرد و آنگاه به گونه کارگردان متبحر آن را در فضا و صحنه اى متناسب که آفریده تخیل شگرف اوست قرار مى دهد و با این کار بر میزان تأثیر سخن خود افزوده و داستان مزبور را ملموس تر مى سازد؛ همانند صحنه پردازى او در ابیات مربوط به قوم یونس:
قوم یونس چو پیدا شد بلا *** ابر پر آتش جدا شد از سما
برق مى انداخت مى سوزید سنگ *** ابر مى غرید رخ مى ریخت رنگ
لذا در بازشناسى مثنوى امعان نظر جدى و دقیق به کاربست شیوه الهام گیرى مولانا از آیات قرآن کریم ضرورت تام دارد و از طرفى فهم درست مثنوى بدون شناخت و معرفت به قرآن کریم امرى دشوار و ناممکن خواهد بود.
در قسمت بعدی به مطالبی چون: شیوه مثنوى در صور مختلف خیال بندى، قرآن و صور مختلف خیال در مثنوی، شیوه مثنوى در الهام از سنت هاى شعرى شعراى پیشین، تاثیر سنایی بر مولانا، کلیله و دمنه منبع تمثیلى مولانا از جهان جانوران، شیوه انتقال مولوى موضوعى در مثنوى و زیرساخت معرفتى و جهان بینى جلال الدین بلخى اشاره خواهد شد.