در ادامه و در قسمت دوم به مواردی چون شمار فرقه ها، حدیث هفتاد و سه ملت، فرقه ناجیه و فرقه های اصلی اشاره می شود.
در اینکه شمار فرقه های مسلمانان یا فرقه های اسلامی چیست بسته به تعریفی که از «فرقه اسلامی» به دست داده می شود و همچنین بسته به نگاهی که به حدیث هفتاد و سه ملت افکنده می شود اختلاف نظری بروز کرده است. توجه به ملاک نخست سبب شده است برخی از فرقه ها بیرون از شمار فرقه های اسلامی قلمداد شوند، چنان که مبحث دوم نیز سبب شده است گاه فرقه هایی را از هم جدا یا درهم ادغام و کم یا زیاد کنند تا عدد هفتاد و سه حاصل آید. پیشتر به مساله نخست یعنی ملاک اسلامی بودن فرقه نگاهی افکنده شد و اینک مناسب است به مساله حدیث هفتاد و سه ملت هم نگریسته شود.
حدیث هفتاد و سه ملت
یکی از احادیثی که به فراوانی مورد توجه ارباب کلام و صاحبان کتاب های ملل و نحل قرار گرفته حدیثی منقول از پیامبر اکرم (ص) است که فرمود: «قد افترقت بنو اسرائیل الیهود منهم علی احدی و سبعین فرقه کلها فی النار الاواحده و افترقت النصاری علی اثنین و سبعین فرقه کلها فی النار الاواحده و ستفترق هذه الامه علی ثلاث و سبعین فرقه کلهم فی النار الا واحده»؛ یهودیان بنی اسرائیل به هفتاد و یک فرقه شدند که همه بجز یکی دوزخی اند، مسیحیان به هفتاد و دو فرقه شدند که همه بجز یکی دوزخی اند، و این امت نیز به هفتاد و سه فرقه خواهد شد که همه بجز یکی دوزخی اند.
حدیث هفتاد و سه ملت در منابع فرقه شناختی
این روایت از سوی منابع فرقه شناختی با برخوردهای متفاوتی رویاروی شده است:
1- گروهی اساسا بدین روایت نپرداخته، نه آن را نفی و نه آن را اثبات کرده اند که از آن جمله می توان از ابوالحسن اشعری و فخر رازی یاد کرد.
2- کسانی دیگر این روایت را یادآور شده اند، اما به اثبات صحت سند آن نپرداخته و چندان از آن دفاع نکرده اند. ابن حزم یکی از کسانی است که حدیث را آورده و به ضعف آن تصریح کرده است. (بنگرید به: الفصل، ج2، ص 267 و 268.)
3- سرانجام گروهی هم که اکثریت را از آن خود کرده اند، هم حدیث را در کتابهای فرقه شناختی خود آورده اند، هم کوشیده اند شمار فرقه ها را بر آن منطبق سازند و هم تلاش کرده اند برای بخش دوم حدیث یعنی فرقه ناجیه مصداق تعیین کنند. کسانی چون بغدادی، اسفراینی، شهرستانی و حسینی علوی از این گروه هستند.
نظر عبدالحلیم محمود در خصوص حدیث هفتاد و سه ملت
در منابع معاصر نیز هر چند برخی تلویحا از این حدیث دفاع کرده اند، اما گرایشی که بیشتر غلبه دارد نقد یا نفی این حدایث یا تلاش در توجیه آن است. در حالی که عبدالحلیم محمود، شیخ الازهر، اقدام کسانی چون شهرستانی را که برای انطباق این عدد بر فرقه های اسلامی می کوشیده اند ساده لوحانه و خنده آور دانسته و به همین اندازه در نقد حدیث بسنده داشته، بدوی سرسختانه بر این حدیث تاخته و از چند زاویه در آن خدشه کرده است. او در این باره می نویسد:
«اولا ذکر این ارقام مشخص متوالی یعنی 71، 72 و 73 ساختگی است، به طوری که نمی توان آن را باور داشت، چه رسد به آنکه چنین چیزی از پیامبر (ص) صادر شود؛ ثانیا پیامبر (ص) به عنوان پیشگویی قبلی از تعداد فرقه هایی که مسلمانان بدان تقسیم خواهند شد سخن نگفته است؛ ثالثا در کتبی که در قرن دوم و حتی سوم هجری تالیف شده ذکری از این حدیث نشده و این در حالی است که اگر این حدیث صحت داشت در دوره های پیشین آمده بود؛ رابعا هر فرقه ای بخش پایان حدیث را به گونه ای که با وضعیت خود آنان تناسب داشته باشد روایت کرده است. اهل سنت «فرقه ناجیه» را اهل سنت قرار داده، معتزله نیز فرقه ناجیه را گروه معتزله قرار داده و دیگر فرقه ها نیز به همین ترتیب عمل کرده اند». (بدوی، تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، ج1، ص 49. نقد این ادله را نیز بنگرید در سبحانی، بحوث فی الملل و انحل، ج1، ص 38و پس از آن.)
بدوی سپس بدین حقیقت توجه می دهد که منابع فرقه شناختی بسختی خود را به رنج افکنده اند تا از رهگذر ادغام گروه ها در همدیگر دقیقا به عدد 73 برسند، غافل از اینکه «تقسیم مسلمانان به فرقه های گوناگون در عصر آنان پایان نیافته و ناگزیر در گذر زمان فرقه های جدیدی به ظهور خواهند پیوست». به نظر می رسد که صرف نظر از خدشه ای که در مقدمه سوم بدوی وجود دارد، این نقد در کلیات خود نقدی پسندیده است که دیگران نیز بدان توجه کرده اند. برای نمونه محمد محیی الدین عبدالحمید به رغم آنکه به آسانی به رد حدیث تن در نمی دهد به اشکال هایی چون نرسیدن شمار فرقه های اصلی به این عدد و حتی به یک دوم یا یک چهارم آن، یا سرگردانی میان شمردن فرقه های اصلی به تنهایی یا فرقه ای اصلی به انضمام فرقه های فرعی، و پایان ناپذیر بودن این عدد درگذر روزگاران اشاره می کند و از این سخن می گوید که لازم است در هر عصری از همه فرقه هایی که از آغاز تا آن دوران شکل گرفته است بحث شود، و محقق نباید دل به این نگرانی بسپارد که آیا شمار فرقه ها به آنچه در آن حدیث آمده رسیده است یا نه. (بنگرید به: مقدمه محمد محیی الدین عبدالحمید بر الفرق بین الفرق، ص 6 و 7.)
بنابراین، با تکیه بر ناسازگاری این حدیث با داوری عقل، یا باید به ضعف های سند آن توجه یافت، یا باید چنان که گلدزیهر بدان گراییده مقصود از این عدد را شمار فضایل امت اسلام دانست و معتقد شد حدیث هفتاد و سه ملت از افزون بودن فضایل امت مسلمان بر فضایل پیروان آیین یهودی و مسیحی اشاره دارد و یا باید گفت مقصود از عدد هفتاد و سه یا هفتاد و دو مفهوم دقیق ریاضی این عدد نیست، بلکه مقصود از آن کثرت و فراوانی فرقه های اسلامی و اشاره به افزون بودن انشعاب و تفرق در میان امت مسلمان است.
حدیث هفتاد و دو یا هفتاد و سه ملت چنان که گذشت، دارای دو بخش است: بخش نخست به شمار فرقه ها می پردازد و بخش دوم «فرقه ناجیه» را تعیین می کند. این بخش اخیر در مقایسه با بخش نخست هم دشواری های بیشتری به میان آورده و هم سخن از صحت و سقم آن با پیشداوری ها و الحاد و تکفیرهای بیشتری رویاروی می شود. در این بخش که گاه سوگ مندانه بر گزارش های تاریخی و داوری های کلامی نیز اثری منفی بر جای گذاشته دو چالش وجود دارد: چالش نخست آن است که از این هفتاد و اندی فرقه، آیا بخش اکثریت آن اهل دوزخ و اقلیتی اهل بهشت هستند یا آنکه بر عکس، در محصول مکتب تربیتی اسلام بخش اغلب و چشمگیرتر آن به سعادت می رسند و بهشتی اند و تنها بخش اندک و خلاف قاعده آن به سعادت نمی رسند و فرجامشان دوزخ است. هر چند موضع عمومی کسانی که از دیدگاه ایدئولوژیک به تاریخ می نگرند دفاع از «اقلیت نجات یافته» است و این موضع در منابع قدیم و جدید و صرف نظر از عقیده و مذهب صاحبان این منابع دیده می شود، اما در دیدگاه کسانی که از تسامح بیشتری بهره دارند از «اکثریت نجات یافته» و از اینکه تنها یک فرقه دوزخی است سخن به میان می آید. غزالی از پیشگامان این رویکرد است و امروزه نیز در میان پیروان جنبش اصلاح گری دینی دو سده اخیر این نظریه طرفدارانی دارد. این گروه به روایت هایی استناد می کنند که در آنها از پیامبر (ص) نقل شده است که پس از خبر دادن از افتراق امت به هفتاد و سه فرقه فرمود: «کلها فی الجنه الا واحده» یا «الهالک منها واحده» و یا «کلها فی الجنه الا الزنادقه». اما در برابر اینان و از دیدگاه گروه نخست، فرقه نجات یافته تنها یک فرقه است جز ان هر چه هست تباه است و نادرست. گروه نخست یا درست تر بگوییم طیف نخست به رغم وحدت نظر در این کلیت در تعیین مصداق به نزاعی نفس گیر در آمده اند و هر طرف مدعی شده که خود همان «فرقه ناجیه» است، تا جایی که «فرقه ناجیه در دیدگاه معتزله همان معتزله است، در دیدگاه کرامیه خود کرامیه است، در دیدگاه مشبهه نیز مشبهه است و هر فرقه ای می پندارد که همه دیگران دوزخی اند». (عبدالحلیم محمود، التفکیر الفلسفی فی الاسلام، ص 100)
این دومین چالشی است که حدیث هفتاد و سه ملت با آن روبرو می شود و اینجاست که هر کدام مدعی فرقه ناجیه شده اند و هر یک نیز بر ادعای خود احادیثی آورده اند. اینک به نمونه هایی از احادیثی که در این زمینه نقل کرده اند می پردازیم:
فرقه ناجیه در نزد اهل سنت
در منابع اهل سنت عموما «فرقه ناجیه» همان اهل سنت است و البته از این فرقه با عناوین گوناگونی در احادیث یاد شده است:
1- در پاره ای از احادیث این گروه با عنوان «مااناعلیه و اصحابی» (آنچه من و اصحابم بر آن هستیم) مشخص شده است. (نمونه هایی از این احادیث را بنگرید در: ترمذی، السنن، ج 5، ص 26؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 7، ص 259.)
2- در برخی از این احادیث از این گروه با نام «الجماعات» یاد شده است. (نمونه هایی از این احادیث را بنگرید در: ابویعلی، مسند ابی یعلی، ج6، ص 342.)
3- در برخی از این احادیث که ظاهرا بخش عمده تر را شامل می شود، این گروه «الجماعه» نامیده شده است. (نمونه هایی از این احادیث را بنگرید در: ابن حنبل، المسند، ج 4، ص 102؛ ابوداوود، السنن، ج 4، ص 198.) همین دسته از احادیث عمدتا در منابع فرقه شناختی اهل سنت مورد توجه و استناد قرار گرفته است. (برای نمونه بنگرید به: بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 4-7؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص 21 و 22.)
فرق ناجیه در نزد شیعی
اما در منابع شیعی «فرقه ناجیه» همان پیروان اهل بیت هستند و در این زمینه به احادیثی چون حدیث سفینه یا احدایثی که صریحا از پیروان امام علی (ع) به عنوان فرقه نجات یافته یاد می کند استناد می شود. یکی از قدیم ترین استنادها در منابع فرقه شناختی شیعی، روایتی است ک حسینی علوی در بیان الادیان می آورد و در این روایت از پیامبر خدا (ص) نقل شده که فرمود: رستگاران همان کسانی اند که در آیه «الذین یتبعون الرسول النبی الامی»؛ «کسانی که از پیامبر امی پیروی می کنند» (اعراف/ 157)، از آنان یاد شده و اینان همان کسانی اند که با دو امانت گرانسگ پیامبر (ص) یعنی کتاب خدا و سنت او وفادار مانده اند (بنگرید به بیان الادیان، ص 51- 54.) همچنین به حدیثی دیگر از پیامبر (ص) استناد می شود که در آن در پاسخ کسانی که می پرسیدند «پس از شما چگونه راه رستگاری را بیابیم؟» فرموده بود: «انی تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم به لن تضلوا من بعدی ابدا کتاب الله عترتی». (بنگرید در سبحانیع بحوث فی الملل و النحل، ج 1، ص 34.)
در منابع زیدی نیز حدیث هفتاد و سه فرقه مورد توجه قرار گرفته و البته در ذیل آن همان مبحث فرقه ناجیه موضوع اختلاف واقع شده است. برای نمونه، قاسم بن محمد در کتاب الاساس لعقائد الاکیاس نخست حدیث «ستفترق امتی الی ثلاث و سبعین فرقه کلها هالکه الا فرقه واحده» را نقل می کند، سپس به موجب آیه اکمال دین و اخبار و احادیث، پیامبر اکرم(ص) از جانب خداوند و از رهگذر آیاتی چون آیه مودت، آیه تطهیر و آیه مباهله و همانند اینها و نیز احادثی که مخالف و موافق آن را انکار نکرده اند فرقه ناجیه را معرفی کرده است. مولف کتاب یاده شد که از عالمان زیدی سده یازدهم است در ادامه به احادیثی چون حدیث ثقلین، حدیث سفینه و جز آن استدلال می کند و آنگاه احادیثی را یادآور می شود که درباره برخی از اهل بیت نازل شده است.
معتزله و فرقه ناجیه
جالب آنکه از اینها هم که بگذریم معتزله با آنکه نمی بایست به اندازه اهل سنت به استنادهای نقلی روی بیاورند نیز در این میدان کم نیاورده و حدیثی نقل کرده اند که در آن پیامبر خدا (ص) فرمود: «ستفترق امتی علی فرق خیرها و ابرها المعتزله»؛ امت من به هفتاد و سه فرقه خواهند شد که برترین آنها و نیکوکارترین آنها معتزله اند.
به نظر می رسد که همین اندازه از گواه ها بسنده می کند که ما را به بخشی از نزاع موجود بر سر تعیین «گوره رستگاران» راه نماید. هرچند داوری در این نزاع بر دوش کتابهای کلام و ایدئولوژی است و از همین روی از دایره بحث تاریخ فرق بیرون است، اما از این نکته نباید گذشت که وجود این نزاع که خود به حدیث هفتاد و سه ملت مستند است گاه بر چگونگی گزارش تاریخی منابع فرقه شناختی اثر گذاشته و این گزارشها را از بیطرفی به جانبداری نسبت به برخی فرقه ها یا موضع خصمانه نسبت به برخی دیگر کشانده است.
به هر روی از بحث «فرقه ناجیه» در می گذریم و به ادامه سخن درباره شمار فرقه های اسلامی باز می گردیم. چونان که گذشت بسته به نوع نگاه به حدیث هفتاد و سه ملت و نیز ملاک اسلامی بودن فرقه در شمار و نوع تداخل فرقه ها اختلاف هایی بروز کرده است و البته به رغم این اختلاف، طرفداران انطباق حدیث یاد شده بر تاریخ، سرانجام شمار فرقه ها را به همان هفتاد و سه رسانده اند؛ اما در این میان آنچه مهمتر می نماید مساله فرقه های اصلی است که در مورد آن گزارشهایی متفاوت در دست است.
۱- دسته بندی فرق از سوی ملطی
از دیدگاه ملطی، که یکی از دیرین ترین منابع فرقه شناختی را فراهم نهاده، شمار فرقه های اصلی شش مورد است و این فرقه ها به ترتیب عبارتند از: زنادقه با پنج فرقه یا انشعاب داخلی، جهمیه با هشت فرقه، قدریه با هفت فرقه، مرجئه با دوازده فرقه، رافضه با پانزده فرقه و حروریه (خوارج) با بیست و پنج فرقه. بدین سان اگر از عناوین فرقه های اصلی که در دیدگاه ملطی تا حدی انتزاعی شمرده شده اند صرف نظر شود حاصل جمع فرقه ها یا انشعاب های درونی همان عدد هفتاد و دو خواهد شد تا حدیث هفتاد و دو ملت را بر شمار فرقه ها منطبق سازد. (بنگرید به: ملطی، التنبیه والرد، ص 91.)
2- دسته بندی فرق از سوی اشعری
در گزارش اشعری در مقالات الاسلامیین مسلمانان به طور اصولی به ده صنف قسمت شده اند و این اصناف دهگانه به ترتیب عبارتند از: شیعه، خوارج، مرجئه، معتزله، جهمیه، ضراریه، حسینیه، بکریه، عامه، اصحاب حدیث و کلابیه. در منابع متاخرتر از اشعری کما بیش همین مبنا مورد توجه قرار گرفته است. برای نمونه، بغدادی هفتاد و دو فرقه ای را که در کنار فرقه هفتاد و سوم یا همان فرقه ناجیه که از دیدگاه او اهل سنت است، نام می برد بدین شرح دسته بندی می کند؛ بیست فرقه از روافض، بیست فرقه خوارج، بیست فرقه قدریه، بیست فرقه مرجئه، سه فرقه نجاریه، بکریه، ضراریه، جهمیه و کرامیه. بدین ترتیب در گزارش بغدادی فرقه های اسلامی در قالب نه دسته سامان یافته اند که اگر اهل سنت را نیز در کنار آنها یک دسته بدانیم مجموع دسته ها یا اصناف مسلمانان یا آنچه ما آن را شاخه های اصلی می نامیم به ده مورد خواهد رسید. (بنگرید به بغدادی، الفرق بین الفربق، ص 25 و 26.)
3- دسته بندی فرق از سوی اسفراینی
در گزارش اسفراینی نیز هفتاد و دو فرقه غیرناجی به ترتیبی همسان با آنچه بغدادی آورده است مرتب شده اند: بیست فرقه روافض، بیست فرقه خوارج، بیست فرقه قدریه معتزله، هفت فرقه مرجئه، بکریه، نجاریه، ضراریه، جهمیه و سرانجام کرامیه، تا بدین ترتیب عدد هفتاد و دو به دست آید و از آن پس به فرقه هفتاد و سوم یعنی فرقه ناجیه که از دیدگاه او همان اهل سنت است پرداخته شود. بدین سان روشن می شود که در گزارش اسفراینی نیز شاخه های اصلی فرق شامل ده مورد است. (بنگرید اسفراینی، التبصیر فی الدین، 30 و 31.)
4- دسته بندی فرق در نزد حسینی علوی
اما در گزارش حسینی علوی که کتاب خود را افزون بر سه دهه پیش از الملل و النحل شهرستانی نوشته «اصول مذاهب فرق اسلامی هشت بیش نیست، لیکن هر یکی را شعب و طرقی است، چنان که مجموع آن هفتاد و سه فرقه شود: مذهب سنت و جماعت، مذهب معتزله، مذهب شیعه، مذهب خوارج، مذهب مجبره، مذهب مشبهه و کرامی، مذهب الصوفیه، مذهب مرجئه». این گزارش تا اندازه ای به گزارش مقدسی نزدیک است که فرقه های اصلی را شامل شیعه، خوارج، مشبهه، معتزله، مرجئه، صوفیه و فرقه های اهل حدیث می داند. در منابع متاخرتر صاحب ابجدالعلوم بزرگترین فرقه های اسلامی را هشت فرقه یعنی معتزله، شیعه، خوارج، مرجئه، نجاریه، جبریه، مشبهه و ناجیه معرفی می کند و آنگاه مدعی می شود که همین گروه اخیر را اهل سنت و جماعت گویند و این چیزی است که صاحبان کتب ملل و نحل آورده اند.
4- دسته بندی شهرستانی و ابن جزم و نوبختی از فرق
از این گزارشها که بگذریم شهرستانی کمترین تعداد را برای شاخه های اصلی فرقه های اسلامی برشمرده و اظهار می دارد که فرقه های بزرگ اسلامی شامل چهار عنوان قدریه، صفاتیه، خوارج و شیعه است که گاه با همدیگر ترکیب می شوند و از هر فرقه ای صنفهایی چند منشعب می شوند تا شمار آنها به هفتاد و سه فرقه برسد. (بنگرید به: شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 15.) همانند این گزارش اخیر که شاخه های اصلی یا فرقه های بزرگ را شامل تعداد کمتری می داند در برخی از منابع دیگر نیز دیده می شود، چونانه که برای نمونه، ابن حزم فرقه های اصلی مسلمانان را پنج فرقه و شامل اهل سنت، معتزله، مرجئه، شیعه و خوارج می داند، یا نوبختی از آن سخن به میان می آورد که فرقه های اصلی اسلامی چهار فرقه یعنی شیعه، معتزله، مرجئه و خوارج هستند. (بنگرید به: نوبختی،، فرق الشیعه، ص 17.)
هرچند تفاوت های دیگری نیز از این نوع در منابع فرقه شناختی یا تاریخی دیده می شود اما بر پایه همانندی ها و همسویی های فکری و نیز همداستانی های تاریخی می توان فرقه های اسلامی را در قالب چند گروه بزرگ زیر سامان داد:
فرقه های نخستین
مقصود از این فرقه ها، آن دسته از رویکردهای کلامی است که در پاسخ به آغازین پرسش های کلامی در تاریخ اسلام رخ نموده اند. به طور طبیعی این بخش فرقه هایی چون مرجئه، قدریه، جهمیه، جبریه، اهل حدیث از این قبیل را در بر می گیرد.
مکتب کلامی اعتزال
مقصود از مکتب کلامی اعتزال همان چیزی است که در منابع فرقه شناختی به خطا و یا با اهدافی کلامی از آن با نام فرقه های معتزله و گاه فرقه های معتزله و جهمیه یاد شده و خود نماینده جریان خردورزی در برخورد با متون و آموزه های دینی و نخستین صورت تکامل یافته وکلام دینی در جامعه مسلمانان است.
مکتب کلامی اهل سنت
در مباحث کلامی مقصود از این مکتب فرقه های یا مسلک هایی کلامی است که با تکیه بر میراث اندیشه دینی معتزله و از رهگذر آمیزش این میراث با انگاره های اهل حدیث و با رویکردی معتدلانه تر به متون دینی، رویاروی جریان فکری اعتزال شکل گرفته است. این بخش به سبب ویژگی یاد شده فرقه ها یا مسلکهایی کلامی چون اشاعره، ماتریدیه و طحاویه را در بر می گیرد.
خوارج
در مباحث کلامی از خوارج به عنوان یک حزب سیاسی و پس از آن از تحول کلامی و نیز فرقه های خوارج بحث می شود.
شیعه
در مباحث کلامی از این گروه به مفهوم عام آن سخن به میان می آید، هم از این نظر که یک جنبش سیاسی و از آغازین جنبش ها یا به صورتی دقیق تر نخستین جنبش سیاسی بوده و هم از این نظر که یک مکتب کلامی مستقل و همه جانبه است که افزون بر قدمت از ماندگاری و پویایی نیز برخوردار بوده است.