آیاتی از قرآن کریم دلالت می کنند که استغفار پیامبر (ص) براى مؤمنان دارای اثر است، و حتی در برخی از این آیات به رسول الله امر شده که برای مؤمنین استغفار کند. آیات دیگرى نیز وجود دارند که از استغفار براى مشرکان نهى مى کند و مفهومش این است که استغفار براى مؤمنان بى مانع است، و نیز از بعضى از آیات استفاده مى شود که فرشتگان براى جمعى از مؤمنان خطاکار در پیشگاه خداوند استغفار مى کنند (غافر/ 7 و شورى/ 5)
با استفاده از این آیات پاسخ کسانى که توسل جستن به پیامبر و یا امام را یک نوع شرک مى پندارند روشن مى شود، زیرا این آیه صریحا مى گوید که آمدن به سراغ پیامبر (ص) و او را بر در درگاه خدا شفیع قرار دادن، و وساطت و استغفار او براى گنهکاران مؤثر است، و موجب پذیرش توبه، و رحمت الهى است. اکنون به برخی از این آیات اشاره می کنیم:
«و ما أرسلنا من رسول إلا لیطاع بإذن الله و لو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما؛ ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر براى این که به فرمان خدا، از وى اطاعت شود. و اگر این مخالفان، هنگامى که به خود ستم مى کردند (و فرمانهاى خدا را زیر پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى کردند و پیامبر هم براى آنها استغفار مى کرد خدا را توبه پذیر و مهربان مى یافتند.» (نساء/ 64)
جمله "و ما أرسلنا من رسول إلا لیطاع بإذن الله" ردى است مطلق بر همه مطالبى که در آیات قبل از منافقین حکایت شده است، یعنى مرافعه بردنشان به نزد طاغوت، و اعراضشان از رسول الله (ص)، و سوگند خوردن، و عذرخواهیشان به این که ما منظورى به جز احسان و توفیق نداشتیم مى فرماید: همه این مطالب هر یک به وجهى مخالفت رسول کردن است، حال چه این که توأم با عذرى که بهانه آنان بشود باشد، و چه توأم با چنان عذرى نباشد براى این که خداى تعالى که اطاعت رسول کردن را واجب فرموده، قید و شرطى برایش نیاورد و اصلا رسول الله را نفرستاده مگر براى همین که به اذن او اطاعت شود.
نباید کسى خیال کند که اطاعت تنها حق خدا است، و رسول بشرى و فردى که خداى تعالى او را خلق کرده، و تنها در جایى مى توان اطاعتش کرد که اطاعت او سودى و مصلحتى عاید ما سازد، در نتیجه اگر همان سود و آن مصلحت بدون اطاعت رسول دست بدهد دیگر چه احتیاجى به اطاعت او است؟ و چرا نتوانیم مستقلا آن را احراز کنیم؟ و رسول را کنارى زده او را ترک کنیم؟ و آیا در چنین فرضى اگر باز هم رجوع به رسول را لازم بدانیم شرک به خدا نورزیده ایم؟ و رسول را دوشادوش خدا نپرستیده ایم؟ و اگر این اطاعت شرک به خدا نیست، پس چرا بعضى از مسلمانان صدر اسلام وقتى رسول خدا (ص) امرى را بر آنان واجب مى کرد از آن جناب مى پرسیدند، آیا این تکلیف دستور خود تو است؟ و یا از ناحیه خدا است؟ معلوم مى شود همان طور که به نظر ما رسیده اطاعت رسول کردن شرک به خدا است، و چیزى است در مقابل اطاعت خدا، و گرنه سؤال اصحاب معنا نمى داشت.
وجه بطلان این خیال همان است که گفتیم خداى تعالى رسول (ص) را نفرستاده مگر براى همین که اطاعت بشود، و خودش فرموده: "هیچ رسولى را نفرستادیم مگر براى همین که به اذن خدا اطاعت شود" و در این وجوب اطاعت هیچ قید و شرطى نیاورده، پس معلوم مى شود اطاعت از رسول خدا (ص) کردن، آن هم بطور مطلق همان اطاعت خدا کردن است چون خود خدا دستور داده رسول را اطاعت کنید، و در جاى دیگر فرموده: «من یطع الرسول فقد أطاع الله؛ کسى که رسول را اطاعت کند در حقیقت خدا را اطاعت کرده است.» (نساء/ 80)
در ادامه می فرماید: «و لو أنهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما» اگر رسول را مخالفت کردند و با این مخالفتشان از او اعراض کردند، اگر به سوى خدا و رسول برگردند و توبه کنند، برایشان بهتر است از این که سوگند بخورند، که به خدا ما منظورمان مخالفت نبوده، و براى توجیه عمل خود سخنانى به هم ببافند، و عذرهایى غیر موجه بتراشند که نه سودى دارد، و نه رسول خدا (ص) را راضى مى سازد، چون خداى تعالى قبل از این که اینان عذر بدتر از گناه خود را بیان کنند، حقیقت و باطن امرشان را براى رسول خود بیان کرده.
با توجه به معنای آیه شریفه، اگر وساطت و دعا و استغفار و شفاعت خواستن از پیامبر (ص) شرک بود چگونه ممکن بود که قرآن چنین دستورى را به گنهکاران بدهد! منتها افراد خطاکار باید نخست خود توبه کنند و از راه خطا برگردند، سپس براى قبول توبه خود از استغفار پیامبر (ص) نیز استفاده کنند.
بدیهى است پیامبر (ص) آمرزنده گناه نیست، او تنها مى تواند از خدا طلب آمرزش کند و این آیه پاسخ دندان شکنى است به آنها که این گونه وساطت را انکار مى کنند (دقت کنید). جالب توجه اینکه قرآن نمى گوید: تو براى آنها استغفار کن بلکه مى گوید "رسول" براى آنها استغفار کند، این تعبیر گویا اشاره به آن است که پیامبر (ص) از مقام و موقعیتش استفاده کند و براى خطاکاران توبه کننده استغفار نماید.
«فاعلم أنه لا إلاه إلا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات و الله یعلم متقلبکم و مثواکم؛ پس بدان که هیچ معبودى جز او نیست و براى گناه خود و مؤمنین و مؤمنات استغفار کن که خدا به سکونت و انتقال شما آگاه است.» (محمد/ 19)
خداوند در این آیه شریفه، به رسول خدا فرمان می دهد که براى مردان و زنان مؤمن امتش طلب مغفرت کند. و خداوند منزه است از اینکه دستور استغفار بدهد و آن استغفار را با مغفرت مواجه نسازد، دستور دعا بدهد و اجابت نکند.
و منظور از جمله «و الله یعلم متقلبکم و مثواکم» این است که خداى تعالى همه احوال شما را مى داند، هم حال دگرگونگى شما را، و هم ثباتتان را، هم حرکتتان را، هم سکونتان را، پس چه بهتر که بر دین توحید ثابت باشید و از او طلب مغفرت کنید و بترسید از اینکه مهر بر دلهایتان زده، مهارتان را به دست هواهایتان بسپارد.
ملاحظه می کنید که در اینجا خداوند براى مؤمنین و مؤمنات شفاعت کرده، و دستور استغفار به پیامبرش داده، تا آنها را مشمول رحمت خود کند، و از اینجا عمق مساله "شفاعت" در دنیا و آخرت، و همچنین مشروعیت و اهمیت مساله "توسل" ظاهر مى شود.
«و إذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لووا رءوسهم و رأیتهم یصدون و هم مستکبرون؛ هنگامى که به آنان گفته شود: بیایید تا رسول خدا براى شما استغفار کند، سرهاى خود را (از روى استهزا و کبر و غرور) تکان مى دهند و آنها را مى بینى که از سخنان تو اعراض کرده و تکبر مى ورزند!» (منافقون/ 5)
معناى این آیه این است که وقتى به منافقین گفته مى شود بیایید تا رسول الله براى شما از خدا طلب آمرزش کند (این پیشنهاد وقتى به آنان داده مى شده که فسقى یا خیانتى مرتکب مى شدند و مردم از آن باخبر مى گشتند) از روى اعراض و استکبار سرهاى خود را بر مى گردانند و تو آنان را مى بینى که از پیشنهاد کننده روى گردانیده، از اجابت او استکبار مى ورزند.
آرى در برابر لغزشهایى که از آنها سرمى زند و فرصت توبه و جبران آن را دارند، کبر و غرور به آنان اجازه نمى دهد که در مقام جبران برآیند، نمونه بارز این مطلب، عبدالله بن أبى بود که هنگامى که سخن بسیار زشت و ناروایی را درباره پیامبر (ص) و مؤمنان مهاجر گفت که وقتى به مدینه بازگردیم عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کرد، و آیات قرآن نازل شد و سخت او را نکوهش نمود به او پیشنهاد کردند که نزد رسول خدا (ص) بیاید تا براى او از درگاه خداوند آمرزش بطلبد سخن نارواى دیگرى گفت که حاصلش این بود: گفتید ایمان بیاورم، آوردم، گفتید زکات بده، دادم، چیزى نمانده که بگوئید براى محمد (ص) سجده کن! روشن است که روح اسلام، تسلیم در برابر حق است و کبر و غرور، همیشه مانع این تسلیم است، به همین دلیل یکى از نشانه هاى منافقان، بلکه یکى از انگیزه هاى نفاق را همین خودخواهى و خود برتربینى و غرور مى توان شمرد.
در آیه بعد براى رفع هر گونه ابهام در این زمینه، مى افزاید: «سواء علیهم أستغفرت لهم أم لم تستغفر لهم لن یغفر الله لهم؛ به فرض که آنها نزد تو بیایند و براى آنها استغفار کنى، زمینه آمرزش در آنها وجود ندارد بنابراین تفاوتى نمى کند که براى آنها استغفار کنى یا نکنى، هرگز خداوند آنها را نمى بخشد.» دلیل آن هم این است که "خداوند، قوم فاسق را هدایت نمى کند" «إن الله لا یهدی القوم الفاسقین» (منافقون/ 6)
به تعبیر دیگر استغفار پیامبر (ص) علت تامه براى آمرزش نیست، بلکه مقتضى است، و تنها در صورتى اثر مى گذارد که زمینه مساعد و قابلیت لازم فراهم شود، اگر به راستى آنها توبه کنند و تغییر مسیر دهند و از مرکب کبر و غرور پیاده شوند و سر تسلیم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پیامبر (ص) و شفاعت او مسلما مؤثر است، و در غیر این صورت کمترین اثرى نخواهد داشت.
شبیه همین معنى در آیه 80 سوره توبه نیز آمده است که درباره گروه دیگرى از منافقان مى گوید: «استغفر لهم أو لا تستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم ذلک بأنهم کفروا بالله و رسوله و الله لا یهدی القوم الفاسقین؛ چه براى آنها استغفار کنى و چه نکنى، تاثیرى ندارد، حتى اگر هفتاد بار براى آنها، استغفار کنى خداوند آنها را نمى بخشد، چرا که آنها به خدا و رسولش کافر شدند و خداوند قوم فاسق را هدایت نمى کند.» روشن است که عدد هفتاد، برای بیان کثرت است یعنى هر قدر هم براى آنها استغفار کنى سودى ندارد. این نکته نیز معلوم است که منظور از فاسق هرگونه گناهکارى نیست، چرا که پیغمبر (ص) براى نجات گناهکاران آمده، بلکه منظور آن دسته از گناهکاران است که در گناه اصرار مى ورزند و لجاجت دارند، و در برابر حق مستکبرند.
اگر گفتیم خدا هرگز ایشان را نمى آمرزد علتش این است که آمرزش، خود نوعى هدایت به سوى سعادت و بهشت است، و منافقین فاسقند، و از زى عبودیت خدا خارجند، چون در نهان خود کفر پنهان کرده اند، و خدا بر دلهایشان مهر زده، و هرگز مردم فاسق را هدایت نمى کند.
خلاصه اینکه آیات زیادى از قرآن مجید حکایت از این معنى مى کند که پیامبران یا فرشتگان و یا مؤمنان پاکدل مى توانند براى بعضى از خطاکاران استغفار کنند، و استغفار آنها در پیشگاه خدا اثر دارد، این خود یکى از معانى شفاعت کردن پیامبر و یا فرشتگان و یا مؤمنان پاکدل براى خطاکاران است، ولى همانطور که گفتیم چنین شفاعتى نیازمند به وجود زمینه و شایستگى و آمادگى در خود خطاکاران است.
شگفت انگیز اینکه از پاره اى از کلمات بعضى از مفسران استفاده مى شود که خواسته اند استغفار پیامبر (ص) را در آیه فوق مربوط به تجاوز به حقوق شخصى خود پیامبر (ص) بدانند و بگویند چون نسبت به خود ایشان ستم کرده بودند، لازم بود رضایت او را به دست آورند تا خداوند از خطاى آنها بگذرد! ولى روشن است که ارجاع داورى به غیر پیامبر (ص) ستمى به شخص پیغمبر نیست بلکه مخالفت با منصب خاص او و یا به عبارت دیگر مخالفت با فرمان خدا است و به فرض که ستمى بر شخص پیامبر (ص) باشد قرآن روى آن تکیه نکرده است بلکه تکیه قرآن روى این مطلب است که آنها بر خلاف فرمان خدا رفتار کردند.
به علاوه اگر ما به کسى ستم کنیم رضایت او کافى است چه نیازى به استغفار
او در پیشگاه خدا است؟ و از همه گذشته بفرض که چنین تفسیرى براى آیه فوق کنیم در مورد آن همه آیات دیگر که استغفار پیامبران و فرشتگان و مؤمنان را در حق خطاکاران مؤثر مى داند چه خواهیم گفت؟ آیا در مورد آنها نیز پاى حقوق شخصى در میان بوده است؟!