در قسمت اول به بررسی مطالبی چون قاضی عبدالجبار در نگاه محققان معاصر، واقعه «ترحم» در نگاه محققان غربی، تعارض شدید منابع اسلامی درباره شخصیت قاضی عبدالجبار، گرویدن عبدالجبار به مکتب اعتزال در بصره، به شهرت رسیدن قاضی عبدالجبار و رسیدن به مقام قاضی القضات، پیوندهای سیاسی کلامی عبدالجبار و ابن عباد و رسیدن قاضی عبدالجبار به مقامات بالای علمی، سیاسی و مالی اشاره شد. در ادامه و در قسمت دوم به بررسی عوامل دخیل در داستان افول و سقوط قاضی عبدالجبار و ارتباط آن مسأله ترحم و تفاسیر مختلف درباره بی حرمتی وی نسبت به صاحب ابن عباد پرداخته می شود.
در ادامه به مسایل خاص مربوط به امتناع عبدالجبار از دعای ترحم و سقوط او از قدرت بر می گردیم. این دو واقعه بر طبق منابع مستقیما به هم مربوطند. ابن اثیر آنجا که درباره مرگ صاحب بن عباد گزارش می دهد اقدام فخرالدوله علیه عبدالجبار را نتیجه مستقیم امتناع وی از دعای ترحم توصیف می کند: «وقتی ابن عباد وفات کرد عبدالجبار گفت: من او را شایسته دعای ترحم نمی دانم، زیرا او بدون توبه مرد. بنابراین عبدالجبار را فردی حق نشناس دانسته اند. لذا فخرالدوله عبدالجبار را گرفت و حبس کرد». اما با وجود چنین گزارشی دلیلی وجود دارد که ما را به فکر می اندازد که شاید این دو واقعه به این اندازه هم به همدیگر مرتبط نباشند. برای شروع باید گفت تصور این موضوع مشکل است که فخرالدوله با رفتاری که پس از مرگ صاحب بن عباد از خود نشان داده بود حقیقتا از رفتار عبدالجبار رنجیده باشد. گزارش های متعددی وجود دارد مبنی بر اینکه فخرالدوله در حالی که جسد ابن عباد در خانه اش قرار داشت در پی گرفتن اموال او برآمده بود. این قضیه به گزارش هایی که از مناظره فخرالدوله و ابن عباد در بستر مرگ نقل شده و اخباری که درباره تشییع جنازه عمومی وزیر پس از مرگش بیان گردیده روشنی می افکند.
روابط فخرالدوله و ابن عباد و تأثیر آن بر برکناری عبدالجبار
فخرالدوله مدت مدیدی بود که نسبت به ابن عباد که به دلیل روابط نزدیک با مؤیدالدوله برادر و رقیب فخرالدوله به عنوان «صاحب» (به معنی دوست و رفیق)، شهرت داشت بدگمان بود. زمانی که مؤیدالدوله در سال 984 میلادی وفات کرد (در حالی که مشغول مبارزه با متحدان فخرالدوله یعنی زیاریان و سامانیان بود)، فخرالدوله از فرصت استفاده کرد و ری را تحت کنترل خود درآورد. فخرالدوله با وجود این عمل که پیروزی مهمی به شمار می رفت، دلواپس تحکیم دستاوردهایش بود و لذا اقدام به انجام تحرکاتی علیه دوستان و نزدیکان برادر متوفایش کرد. او علی الخصوص نگران ابن عباد بود. به گفته ثعالبی (وفات در سال 1038 م.) فخرالدوله تنها با ملاحظه احترامی که ابن عباد داشت برای اینکه او ادعایی نداشته باشد خواستار استعفای وزیر شد. بر این اساس یک رابطه کاری میانشان به وجود آمد. وقتی ابن عباد یک دهه بعد از آن وفات کرد واکنش فخرالدوله احتمالا نه اندوه و تأثر بلکه خلاصی و آسودگی بود. فخرالدوله این موقعیت را که شاید مدت ها منتظرش بود فرصتی می دانست که سرانجام با کنار گذاشتن دوستان برادرش و کسانی که تا آن زمان در سایه حمایت دراز مدت ابن عباد بودند قدرت خود را تحکیم بخشد. بنابراین اقدام فخرالدوله علیه عبدالجبار به یک معنا تکمیل کاری بود که مدتها ناتمام مانده بود. این دیدگاه با اظهارات ابوشجاع (وفات در سال 1095) یکی از وزرای قرن یازدهم مورد تأیید قرار می گیرد، بدین معنا که وقتی ابن عباد مرد فخرالدوله نه تنها عبدالجبار بلکه همه دوستان و همراهان سابق ابن عباد را به حبس انداخت.
انگیزه های سیاسی اقتصادی برکناری عبدالجبار از سوی فخرالدوله
فخرالدوله برای عمل خود دلایل اقتصادی مهمی نیز داشت. او عبدالجبار را فقط از قدرت برکنار نکرد بلکه اموال او را با حبس مصادره کرد به نحوی که تنها با پرداخت مبالغ هنگفتی آزادش می کرد. به گفته صفدی و ابوشجاع، فخرالدوله برای قاضی مبلغ گزاف سه میلیون درهم جریمه بست و قاضی با فروش هزار دست طیلسان مصری توانست آن را به دست آورد. در عین حال ابن اثیر و ابن خلدون (وفات در سال 1406م) نقل می کنند که عبدالجبار هزار طیلسان خارجی و هزار دست ردای پشمی زیبا را فروخت تا برای آزادی خود به فخرالدوله بپردازد. (ابن کثیر مبلغ اخاذی را یک هزار طیلسان و یک هزار لباس رزمی می نویسد ولی روایت او از وقایع دقت کمتری نسبت به دیگران دارد). اتفاقا این واقعیت که عبدالجبار توانست مبلغ مزبور را پرداخت نماید نشان می دهد که او چقدر ثروتمند شده بود. ابن اثیر که این ثروت را دلیلی می دانست بر اینکه عبدالجبار شریف ترین خادم ملت نبود از دورویی عبدالجبار که ابن عباد را متهم به عدم توبه می کرد اظهار تعجب می کند. وی در شگفت است که «چرا عبدالجبار بجای آن به خود نمی نگریست و از انبوه کردن و گردآوری چنین مبلغی و بخشش نکردن آن اظهار ندامت و توبه نمی کرد؟» یاقوت (وفات در سال 1229 م) در قضاوت خود از این هم تندتر است: «عبدالجبار ادعا می کرد که یک مسلمان برای یک ربع دینار هم دچار آتش ابدی جهنم می گردد در حالی که همه این مال از قضاوت فاسد او جمع شده بود. کافر حقیقی اوست». در نهایت برای این باور دلیل داریم که فخرالدوله در زمان وقوع قضیه ترحم نیاز خاصی به مبالغ مزبور داشت. فخرالدوله قبل از مرگ ابن عباد باج هنگفتی به غزنویان به رهبری سبکتگین (وفات در سال 997م) و پسرش محمود غزنوی (وفات در سال 1030م) داده بود تا به ری حمله نکنند. بنابراین برای اقدام علیه عبدالجبار انگیزه های سیاسی با فشارهای اقتصادی همراه شده بود.
همه مطالبی که گفتیم حکایت از دو احتمال دارد یکی اینکه واقعه ترحم هرگز روی نداده است و فخرالدوله آن را جعل کرده تا اقدام خود علیه عبدالجبار را توجیه نماید. دوم اینکه این واقعه روی داده و سپس فخرالدوله به عنوان توجیهی برای اقدام خود از آن بهره برداری کرده است. حل این مشکل منوط به پاسخ به یک سوال است: آیا عبدالجبار انگیزه ای برای امتناع از طلب رحمت برای ابن عباد داشت؟ پاسخ این سؤال در مشاهدات ابن اثیر و یاقوت از واقعه ترحم نهفته است (که قبلا نقل شد)، و دال بر آن است که عبدالجبار فردی بیش از یک عالم پرهیزکار اهل درس و کتاب بود. هر دوی آنها به سبب واقعه ترحم عبدالجبار را فردی طماع و تا حدی منافق و دو رو می دانند. جالب اینجا است که اخلاق عبدالجبار در میان علمای معاصر شک و شبهه ای را بر نمی انگیزد. به نظر می رسد تنها محققی که مایل است بی گناهی عبدالجبار را در واقعه ترحم مورد مؤاخذه قرار دهد س. پلات است. وی از رنج و زحمت طولانی که ابن عباد نسبت به فرد تحت الحمایه خود عبدالجبار نشان داده و تا حدی رفتار پهلوان منشانه ای که نسبت به او داشته است و از نگرش او در زمان مرگش که قبلا توصیف آن آمده است سخن می گوید. جای تعجب نیست که سخن پلات در مقاله ای درباره صاحب بن عباد آمده است نه درباره عبدالجبار. لااقل در موضوع ما نحن فیه نگارش شرح حال به زندگی نامه نویسی اولیاء مقدس متمایل شده است. شاید به همین علت است که واقعه ترحم تاکنون درست فهمیده نشده است. تفسیرهایی که از این واقعه شده، حاکی از آن است که شخصیت عبدالجبار کاملا فهمیده نشده است:
الف ـ تفسیر اول توطئه چینی برای عبدالجبار
عثمان واقعه ترحم را مسأله ای می داند که وضعیت رابطه میان ابن عباد و عبدالجبار را به وضوح به ما نشان نمی دهد. مادلونگ فراتر از این می رود و خبر امتناع عبدالجبار از بیان عبارت ترحم را به منابع خصم و مخالف نسبت می دهد. لذا مادلونگ بطور ضمنی می خواهد بفهماند که این گزارش جعلی است هرچند در مقاله کوتاه خود جاعل را مشخص نمی کند. اما واضح است که فخرالدوله مظنون اول است. آیا گزارش امتناع عبدالجبار از دعا برای ابن عباد داستانی است که فخرالدوله صرفا آن را جعل کرده تا ثروت مردی را که به اندازه قارون توانگر بود سرقت نماید و در عین حال یک تهدید احتمالی را نیز از میان بردارد؟ این تفسیر را نمی توان نادیده گرفت اما بطور کلی این تفسیر حاوی مغالطه «استدلال مبتنی بر سکوت» است. روایت های مربوط به واقعه ترحم در منابع گسترده اسلامی نقل شده و در هیچ جا واقعیت تاریخی آن مورد تردید قرار نگرفته است.
ب ـ تفسیر دوم عصبانی بودن عبدالجبار از بد اخلاقی صاحب بن عباد
عبدالجبار باید تشخیص می داد که امتناع از طلب رحمت برای ابن عباد شغل و مقام او را به خطر می اندازد. چه انگیزه ای بوده که ارزش این خطر را داشته است؟ تفسیر مونو این است که رفتار عبدالجبار مبین اصول مذهبی او است. عبدالجبار واقعا و با خیال راحت نمی توانست برای ابن عباد دعا کند زیرا طلب رحمت تنها شایسته کسانی است که از شرع اسلام تبعیت کنند و همچون مسلمانی نیکوکار از دنیا بروند. تفسیر مونو منتج از تصویر رایجی است که از شخصیت ابن عباد وجود دارد. او شخصی توانگر، حامی سخاوتمند علم و ادب، قهرمان سیاسی معتــزله و آزاد اندیشـــی غیـــر مذهبی با علاقه وافر به عوام و فاسقان بود.
ابوحیان توحیدی این تصویر را با رنگ و لعاب روشن تری به نقش می کشد. توحیدی در ری برای ابن عباد کار می کرد تا اینکه میانشان اختلاف افتاد و توحیدی بیکار شد و کینه ابن عباد را به دل گرفت. بعدها توحیدی قسمتی از یکی از کتاب هایش و یک کتاب کامل دیگرش را به نقد و حمله به شخصیت ابن عباد اختصاص داد. وقتی درباره مذهب وزیر از توحیدی سوال می کنند پاسخ می دهد که: «او به دلیل فسق در عمل و دروغگویی در علم دین ندارد». در عین حال شیوه زندگی همراه با فسق و بی دینی صاحب بن عباد هرگز در گزارش های موجودی که از واقعه ترحم بجا مانده به صراحت مطرح نشده است. عبدالجبار در این واقعه نقل می کند که چون ابن عباد از ادای توبه سرباز زده برای او طلب رحمت نخواهد کرد. سوال این است که در اینجا مقصود عبدالجبار از توبه چیست؟ توبه در معنای مورد نظر معتزله به عمل و رفتار مربوط می شود نه اعتقاد یا مذهب (که حنبلی ها این اصطلاح را برای این منظور بکار می برند). پس آیا عبدالجبار از رفتار غیر اسلامی ابن عباد دلگیر شده است؟ آیا عبدالجبار وزیر را با حکم اخلاقی قرآنی «امر به معروف و نهی از منکر» (یکی از اصول پنجگانه معتزله) می سنجید ولی او را فاقد آن یافته بود؟
اگر قضیه چنین است پس چرا وقتی عبدالجبار مقام قاضی القضاتی و ترفیع بعد از آن را پذیرفت، رفتار ابن عباد را ناپرهیزکارانه نیافت؟ یا لااقل چرا اجازه تاثیر حساسیت های زاهدانه را به خود نداد؟ چرا او ناگهان پس از مرگ ابن عباد دچار این محذورهای اخلاقی شد؟ حتی مشکل تر اینکه چگونه می توان این نظریه را با گزارش های حاکی از آن که ابن عباد به گونه ای مطنطن در ملأ عام توبه کرده است جمع کرد؟ برای مثال ابن جوزی توصیف می کند که چگونه ابن عباد در اواخر عمرش مجلسی ترتیب داد و اعلام کرد که: «خدای را گواه می گیرم و شما را شاهد می گیرم که از هر گناهی که مرتکب شدم بسوی خدا توبه کردم». او می افزاید که ابن عباد حتی خانه ای را به نام «بیت التوبه» به این امر تخصیص داد. ابن کثیر همین روایت را تکرار می کند و بیت التوبه را بنایی وصف می کند که در املاک ابن عباد قرار داشت. ابن کثیر همچنین ذکر می کند که صاحب بن عباد برای تأیید صحت توبه اش سندی را برای امضا به علما سپرده بود. ابن کثیر از میان تمام کسانی که در آن روز حضور داشتند تنها نام یک نفر را ذکر می کند و آن قاضی عبدالجبار است.
ج ـ تفسیر سوم امتناع ورزیدن عبدالجبار از دعا برای یک شیعی
ابن حجر تفسیر کاملا متفاوتی از عدم ذکر دعای ترحم از سوی عبدالجبار ارائه می دهد و دلیل آن را تشیع صاحب بن عباد ذکر می کند. به روایت او قاضی عبدالجبار در باب اینکه چرا برای ابن عباد نماز نمی خواند گفت: «نمی دانم چگونه بر این رافضی نماز بخوانم». رافضی اصطلاحی است که غالبا برای شیعیان نخستین (یعنی علویان) یا شیعیان امامی بکار برده می شد اما با شیعیان زیدی هم ارتباط خاصی داشت. ابن حجر نیز مانند ابن ندیم در جای دیگری از کتاب خود صاحب بن عباد را زیدی نشان می دهد. اگر زیدی بودن ابن عباد صحت داشته باشد آیا این موضوع می تواند عبدالجبار را به این سمت سوق داده باشد که از طلب رحمت برای ابن عباد امتناع ورزد؟ در واقع این نیز بعید است. عبدالجبار مانند سلف معتزلی خود جاحظ، شهرتی در مجادلات ضد شیعی نداشت. بلکه بر عکس عبدالجبار به سبب استاد معتزلی خود ~ابو عبدالله بصری~ معروف بود به اینکه به برخی تعالیم شیعه گرایش دارد. در واقع چون عبدالجبار، علی (ع) را بهترین شخص پس از محمد (ص) (قبل از ابو بکر و عمر و عثمان) می دانست، ابن تیمیه (وفات در سال 1328م.) او را جزو «المعتزله المتشیعه» نام می برد. علاوه بر آن عبدالجبار تعداد زیادی از شیعیان بخصوص شیعیان زیدی را جزو شاگردان خود بر می شمارد. توجه به این نکته نیز مهم است که اگر چه عبدالجبار علیه تعالیم اسلامی مخالف می نوشت مع ذلک او بطور خاص تعریف جامعی هم از یک مسلمان داشت و این نکته از سوی ف. گریفل مورد توجه قرار گرفته است. عبدالجبار یقینا شیعیان را مرتد و غیر مستحق برای رحمت الهی نمی دانست. در هر حال اینکه حاکمان زمان او یعنی آل بویه خودشان شیعی بودند خیلی این را بعید می نماید که عبدالجبار مایل باشد در ملأ عام اظهارات ضد شیعی بیان کند. روایت ابن حجر ممکن است در تعصبات خود ابن حجر نهفته باشد. ابن حجر خود نه از دوستان معتزله بود و نه از یاران شیعه و لذا وی با اشاره به موضوعی که بیان کردیم ترتیبی اتخاذ می کند که هر دو عبدالجبار و ابن عباد بد نشان داده شوند.
در این نوشتار شهرت عبدالجبار هم به عنوان یک حامی علم و دانش و هم به عنوان یک فرد لذت جو ذکر شد. اما عبدالجبار به دلیل دعواهای بسیاری که گرفتارش بود نیز معروف بود. صاحب بن عباد مردی باهوش، بدگمان و حیله گر بود که مقام وزارت خود را به مدت بیست سال و در طول حکومت دو حاکم متفاوت حفظ کرد. در دوران پر تلاطم حکومت آل بویه این کاری نبود که تنها با «حلم» بتوان به انجام رساند. اینکه ابن عباد اهل جدل بود و این از حجم زیاد اشعار سیاسی او که در آثارش باقی مانده هویدا است. ظاهرا وی در این اشعار بد زبان تر از توحیدی است و با نزاع و دعوا بیگانه نیست. صاحب بن عباد خود در اشعارش یکی از این منازعات را که منجر به این شد که حتی پس از مرگ رقیب خود از او بدگویی کند روایت می کند:
سألت بـریدا من خراسان جائیا أمات خوارزیکم؟ قال لی: نعم
فقلت: اکتبوا بالجص من فوق قبره
ألا لعن الـرحمن من کفر النعم
(از نامه رسانی که از خراسان می آمد پرسیدم آیا خوارزمی شما مرد؟ به من گفت: بلی، پس به او گفتم بر سر گورش با گچ بنویسید، آگاه باشید که خداوند بخشاینده نفرین کند کسی را که کفر نعمت کند). آیا ممکن است وقتی عبدالجبار از مرگ ابن عباد با خبر شد نقش مشابهی را بازی کرده باشد؟ آیا عبدالجبار یکی دیگر از مخالفان ابن عباد وزیر بود؟ آیا مانند دلخوری ابن عباد از خوارزمی، عبدالجبار هم از ابن عباد دلخوری شخصی داشت؟ آیا ابن عباد و عبدالجبار نه فقط حامی و خدمتگذار و وزیر و قاضی بلکه رقیب یکدیگر هم بودند؟ به نظر می رسد این پرسش ها در تعارض با اخبار مربوط به حمایت ابن عباد از عبدالجبار باشد. برای مثال من قبلا مناسبت هایی را که در آنها ابن عباد از عبدالجبار حمایت می کرد ذکر کرده ام. این مناسبت ها عبارت بودند از در زمان انتصاب عبدالجبار به عنوان قاضی، در زمان تکمیل کتاب المغنی و در زمان ترفیع و ارتقاء وی در ری. جشمی زندگی نامه نویس معتزلی از این گونه بیانات که نشانه حسن نیت است حمایت می کند. وی می نویسد: «صاحب درباره عبدالجبار گفت: که او یکی از با فضیلت ترین مردمان روی زمین است. و یک بار دیگر گفت: او یکی از هوشمندترین مردمان روی زمین است.» با وجود این، سایر اظهاراتی که از ابن عباد در اختیار داریم این ستایش ها را تعدیل می کند و حاکی از آن است که بیانات تحسین آمیز ابن عباد پیش از اینکه روابط آنها به مسیر تیرگی بیفتد اظهار شده و یا در یک موقعیت رسمی گفته شده است و نظر واقعی ابن عباد را درباره عبدالجبار منعکس نمی سازد. زندگینامه عبدالجبار بخشی از کتاب جشمی است که سیره معتزله را به شیوه زندگینامه های اولیاء مقدس نوشته است. آیا جشمی در اثر ستایش آمیز خود از معتزله سعی نکرده است که رابطه وزیر عالیقدر معتزله و قاضی جلیل القدر معتزله را بسیار دوستانه نشان دهد؟ وقتی به سایر منابع مانند آثار توحیدی می نگریم تصویر متفاوتی برایمان نقش می بندد. توحیدی یکی از مخالفان ابن عباد بود و نوشته های او بی تردید جدلی بود. مع ذلک توحیدی که در ری به عنوان یک کاتب از سوی صاحب بن عباد استخدام شده بود شاهدی دست اول برای رابطه صاحب با عبدالجبار بشمار می رود. روی هم رفته توحیدی ادعا می کند که در سال 980 میلادی (یعنی همان سالی که ابن عباد از کتاب المغنی عبدالجبار تجلیل به عمل آورد) زمانی که وزیر در ملأ عام عبدالجبار را تحقیر کرد در مجلس صاحب بن عباد حضور داشته است. به گفته توحیدی صاحب بن عباد در این مجلس عبدالجبار را بدین شیوه خطاب قرار داد: «ای قاضی! حال و نفست چگونه است؟ شادمانی و معاشرتت چگونه است؟ مجلس و درست چگونه است؟ بازی کردن و خوردنت چگونه است؟ ادخال و جماعت چگونه است؟ زن بازی و مالشت چگونه است؟» توحیدی ادامه می دهد که: «ابن عباد به دلیل تهیج و داغ شدنش و شدت خودبینی و مبالغه گویی تقریبا نزدیک بود از این چرندگویی دست نکشد. در حالی که عبدالجبار همدانی همچون موشی در چنگال گربه، ضعیف و سر خمیده شده بود، نفسش در نمی آمد مگر اینکه با هر نفس ذلیل و کوچک می شد. این به سبب تکبر ابن عباد در مجلسش و پستی نفس او بود».
اگر روایت توحیدی درست باشد آیا این حملات کافی نیست تا برای عبدالجبار کینه و نفرتی علیه ابن عباد قایل باشیم؟ حتی اگر این روایت کاملا درست هم نباشد ولی لااقل دلالت بر آن دارد که به نوعی میان آن دو خصومت وجود داشت. این موضوع با گزارشی که صفدی ارائه می کند مورد تایید قرار می گیرد. وی مورخی است که متین تر و علمی تر از توحیدی است. صفدی استدلال می کند که در پس امتناع عبدالجبار از ادای عبارت ترحم برای ابن عباد رقابتی نهفته است: «عبدالجبار به فقدان رعایت حقوق دیگران موصوف بود. نخستین دلیل این موضوع آن است که وی در آغاز و عنوان کتابهایش درباره صاحب بن عباد می نوشت: عبده و صنیعه و غرسه عبدالجبار (بنده و برآورده و نهال تحت الحمایه او عبدالجبار)، اما وقتی منزلت خود را نزد صاحب دید و اینکه چقدر حق او را می شناسد و به او توجه دارد می نوشت: عبده و صنیعه ثم کتب غرسه (بنده او و برآورده او و پس از آن می نوشت تحت الحمایه او بدون ذکر نام عبدالجبار)، لذا صاحب به همنشینان مجلسش گفت: مقام قاضی نزد ما زیاد شد، کتابهایش را به نام «الجبار» معنون کرده و بقیه نامش را رها کرده است. وقتی صاحب مرد عبدالجبار گفت: من طلب رحمت برای او نمی کنم، زیرا او توبه اش را ظاهر نکرد. مردم از بابت این موضوع به او طعنه و زخم زبان می زدند و با وجود آن همه احسان و نیکویی صاحب در حق او از عبدالجبار بیزاری می جستند».
به گفته صفدی، عبدالجبار از اضافه نمودن نام خود در سرآغاز کتابهایش خودداری ورزید و ابن عباد این را عملی اهانت آمیز دانست. حتی بیش از آن، سخن ابن عباد دال بر آن است که عبدالجبار کفرگویی کرده است، زیرا او فراموش کرده که «عبدالجبار» است و خود را فقط «الجبار» پنداشته است و این اتهام کمی نبود. صفدی رقابت وزیر و قاضی را به واقعه ترحم مرتبط می سازد. گواهی صفدی در اینجا از اهمیت مضاعف برخوردار است، زیرا حقانیت گزارش های توحیدی را نیز تأیید می نماید.
عزل عبدالجبار و حبس او به دست فخرالدوله از هر حیث غم انگیز به شمار می رفت. به نظر می رسد عبدالجبار با عزل از مقام و محرومیت از اموال، شهرت علمی خود را نیز از دست داد. از این نقطه به بعد تقریبا او از منابع ناپدید می شود. چه چیزی پشت این تحول چشمگیر وجود دارد؟ منابع موجود حکایت از آن دارد که عبدالجبار خود مسئول آن بوده است. امتناع مغرورانه او از طلب رحمت برای ابن عباد به خلع وی به دست فخرالدوله امیری که از اهانت به وزیرش غضبناک شده بود دامن زد. اما تحقیق حاضر نشان می دهد که واقعة ترحم تنها رابطه ای ظاهری با سقوط عبدالجبار دارد. خلع قاضی در سال 984 میلادی در زمانی که فخرالدوله قدرت را در ری بدست گرفت و بیش از یک دهه قبل از آن واقعه رخ داد. مرگ ابن عباد بدین معنا بود که سرانجام زمان سقوط اجتناب ناپذیر عبدالجبار فرارسیده بود. اگر فخرالدوله درباره حذف قاضی القضاتی که با برادر و رقیبش پیوند نزدیک داشت دچار شک و تردید هم بود، این تردید به دلیل نیاز مالی او دیگر رفع شده بود. این نیاز مالی به موجب قیمت گزافی بود که باید برای خرید صلح به غزنویان می پرداخت. بعید نیست که عبدالجبار تشخیص داده بود که عزل او اجتناب ناپذیر است و این تشخیص به نگاه پهلوان گونه او پس از مرگ ابن عباد کمک کرد. عبدالجبار چیزی برای از دست دادن نداشت.
بنابراین نخستین نتیجه ای که از این تحقیق می گیریم آن است که سقوط عبدالجبار نه به سبب واقعه ترحم بلکه به دلیل تحرکات سیاسی حاکم آل بویه بود. در این خصوص روشن است که شغل عبدالجبار تا چه اندازه با سیاست در هم تنیده است. عبدالجبار از طریق روابط سیاسی به شهرت رسید و زمانی که این روابط از میان رفت سقوط کرد. مع ذلک نتایج این تحقیق به هیچ وجه واقعه ترحم را بی ارزش نمی سازد. زیرا با تحلیل این واقعه تصویر جدیدی از عبدالجبار ظاهر می گردد. عبدالجبار نه به دلیل حساسیت های اخلاقی و یا تعصبات ضد شیعی بلکه به سبب رقابت قدیمی با وزیر بود که از طلب رحمت برای ابن عباد خودداری ورزید. گزارش های توحیدی و صفدی دال بر آن است که این دو لااقل از سال 980 میلادی با هم در رقابت آشکار بودند. سایر گزارش های متعلق به توحیدی، ابن اثیر و یاقوت حاکی از آن است که عبدالجبار از مقام قاضی القضاتی برای افزایش قدرت و توانگر ساختن خود استفاده می کرد. بدیهی است که عبدالجبار فراتر از یک متکلم اهل درس و کتاب و یا یک قاضی اخلاق گرا بود. عبدالجبار یک شخصیت سیاسی و یک مقام حکومتی بلند پرواز بود که در جنجال کشمکش بر سر قدرت در ری زمان آل بویه به رقابت با وزیر خود پرداخت. در عین حال اخلاقیات او به هیچ وجه عاری از عیب و نقص نبود. قاضی به گونه ای غیر قابل باور ثروتمند شد هر چند صحنه هایی که در دادگاه می دید باید پیوسته او را به یاد مصایب فقرا و مظلومین می انداخت. بنابراین شخصیت عبدالجبار پیچیده تر از آن است که فرض شده است. در تحقیق حاضر عبدالجبار به منزله یک شخصیت تاریخی بسیار گیرا ولی نه چندان بی گناه ظاهر شده است.
علم کلام نظریه تاریخ قاضی عبدالجبار روایات معتزله صاحب ابن عباد