آیات و نشانه های خداوند در سراسر عالم پراکنده اند، پس چه کسى آنها را تکذیب مى کند؟ آنها که آیات و نشانه های خداوند را تکذیب مى کنند در زندگى قدرت ادراک خویش از دست داده اند، کرانند و لالها هستند و در ظلمتى که هیچ چیز در آن دیده نمى شود، زندگى مى کنند. «و الذین کذبوا بآیاتنا صم و بکم فی الظلمات؛ آنان که آیات ما را تکذیب کرده اند، کرانند و لالانند و در تاریکیهایند.» (انعام/ 39) تاریکیها در این آیه نادانى است و بى پروایى و شهوات است. هر یک از اینها حجابى است میان انسان و حقیقت. خداى سبحان آدمى را به نور هدایت بهره مند ساخته و محال است که انسان بدون آن نور به هدایت رسد.
قرآن ما را از سفاهت خودپسندان متکبر آگاه نمود و سخن از کیفر این گروه است، زیرا اعمال ایشان به طبیعت استکبار پیوسته است. نتیجه تکذیب آیات و روى گرداندن از آنها گرفتار شدن ابدى در جهان فرودین و زندانى شدن در زندان مادیت است. از این رو کسانى که گرفتار خودپسندى و تکبر شده اند و از خدا روى گردان، هرگز به مقام تقرب به خدا عروج نتوانند کرد و در فضاى معرفت و کمال بال و پر نخواهند گشود. گویى درهاى آسمان به رویشان بسته است، در آخرت نیز درهاى بهشت را به روى خود بسته خواهند یافت و دخول در بهشت برایشان امرى محال خواهد بود، به قدرى محال که به گذشتن شتر از سوراخ سوزن تشبیه شده است. این کیفر کسانى است که مرتکب گناه شوند، جایگاهشان مکانى است که زمینش آتش است و سقفش شعله و دود. آرى این است کیفر کسى که به خود ستم کرده باشد.
خداوند در آیاتی نشانه کسانى را که این عذاب بر سرشان مى آید بیان مى کند، عذابى که در آن و در وقوعش هیچ شکى نمى توان کرد، و حال آن اشخاص را در آن روز بیان مى کند: «فویل یومئذ للمکذبین* ألذین هم فی خوض یلعبون* یوم یدعون إلی نار جهنم دعا* هذه النار التی کنتم بها تکذبون* أفسحر هذا أم أنتم لاتبصرون* إصلوها فاصبروا أو لاتصبروا سواء علیکم إنما تجزون ما کنتم تعملون؛ پس وای بر تکذیب کنندگان در آن روز (قیامت) آنان که به بازی و یاوه سرگرمند. روزی به آتش جهنم کشیده می شوند، چه کشیدنی و به آنان می گویند: این همان آتشی است که آن را دروغ می پنداشتید. آیا این افسون است یا شما درست نمی بینید؟ به آن درآیید. شکیبا باشید یا ناشکیب، به حال شما یکسان است. تنها به آنچه می کردید کیفر می بینید.» (طور/ 11- 16) همه اینها تحت عنوان کفر و نفاق یا عنوان جامع و فراگیر عصیان مندرج است.
در آن هنگام که نفس بشرى با حقایقى بزرگ مواجه مى شود که براى آن سنگین است، براى فرار کردن از آن به تکذیب آن مى پردازد، به این خیال که چنین گریزى براى او سودمند است، و قرآن آگاهش مى سازد که تکذیب هیچ فایده اى ندارد، بلکه خود آن نیز سبب رسیدن عذابى بزرگ مى شود، پس فرار جز به سوى خدا و تسلیم شدن به حقایق نمى تواند باشد. «فویل یومئذ للمکذبین؛ پس واى بر مکذبان در آن روز.»
وقتى مطلب از این قرار بود، و هیچ مفرى از وقوع عذاب نبود، پس واى به حال کسى که این عذاب بر سرش آید که مسلم آنها دروغگویانند یعنى واى به حال کسى که آیات خداى را تکذیب مى کند، که قدر متیقن از جهنمیان، همین ها هستند. پس، این جمله به دلالت التزامى دلالت دارد بر اینکه معذب هاى روز قیامت مکذبین در دنیا هستند، و به دلالت مطابقى دلالت دارد بر اینکه حال آن روزشان واویلاست. (به عبارت ساده تر اینکه آیه شریفه صریحا نمى فرماید مکذبین داخل آتش مى شوند، لیکن چیزى درباره آنان مى گوید که لازمه اش دخول در آتش است، و آن این است که واى به حال مکذبین).
ممکن هم هست تقدیر کلام را این طور بگیریم که وقتى مسلم شد که این عذاب واقع شدنى است، و مسلم نخست شامل حال مکذبین مى شود، چون آنها هستند که به خدا کفر مى ورزند و روز قیامت را تکذیب مى کنند، پس واى به حال ایشان از آن روز، در نتیجه جمله اى که دلالت مى کند بر عذاب مکذبین جمله ی "عذاب ربک" است، براى اینکه عذاب خدا کسى را مى گیرد که خدا او را دعوت کند، و او اجابت ننماید و دعوتش را تکذیب کند. از آن جا که تکذیب کنندگان متکى بر ارزشها و پیوستگیهاى مادیند، چنان گمان مى کنند که این کار تکذیب کردن حقایق سودى براى ایشان دارد، در صورتى که خدا آنها را پراکنده ساخته و بیان کرده است که نظام جهانى با همه عظمت آن در روز قیامت بر جاى نمى ماند تا چه رسد به این پیوستگیها و ارزشها!
مکذبان از حساب خود حقیقت داشتن جزا را حذف مى کنند، و به همین سبب از احساس مسئولیت خود را دور نگاه مى دارند، و بدین گونه زندگى آنان شکل عبث و بیهوده به خود مى گیرد که از همه ضوابط و پیشامدها به دور است و همه به لهو و لعب مى گذرد.
«الذین هم فی خوض یلعبون» کلمه "خوض" به معناى دخول در سخن باطل است. راغب مى گوید: «خوض عبارت است از ورود در آب و عبور کردن در آن، ولى به طور استعاره در ورود در امور و کارها نیز استعمال مى شود، و بیشتر مواردى که در قرآن استعمال شده در مورد امورى است که شروع در آن مذموم است. و اگر کلمه مذکور را در آیه شریفه بدون الف و لام و با تنوین تنکیر "خوض" آورده، براى این است که بفهماند این کلمه صفتى دارد که حذف شده و تقدیر آن "خوضى عجیب" است.»
از آنجایى که اشتغال به سخن باطل نتیجه حق نمى دهد، و به جز نتایج خیالى که قوه وهم آن را براى خوض کننده زینت مى دهد و مى آراید فایده اى ندارد. لذا چنین خوضى را لعب و بازیچه خواند، چون عملى که بازیچه باشد آن عملى است که غیر از آثار خیالى اثرى ندارد. و معناى جمله این است که: "آنهایى که به طور مستمر در خوضى عجیب بازى مى کنند، و سرگرم مجادله در آیات خدا و انکار آن و استهزاى به آن هستند، ویل بر آنان باد". این تعریف براى شخصیت مکذبان ما را به دو حقیقت مهم راهنمایى مى کند:
اول: این که مکذب تنها کسى نیست که رسالت اسلامى را باطل نمى داند، بلکه هر انسانى است که در زندگى از قبول و تحمل مسئولیت مى گریزد.
دوم: تکذیب کنندگان براى فرار از تحمل مسئولیت است که رسالت را تکذیب مى کنند، مگر چنان نیست که رسالت مردمان را به کوشش و جهاد و انفاق و ... و ... مى خواند، پس چه بهتر که به آن کافر شوند تا انجام هیچ یک از این وظایف گردنگیر آنان نشود! ولى آیا از عذاب خدا به کجا مى توانند بگریزند؟
چون سخن از این گروه از مردم در جریان است، آهنگ خطاب سخت و خشن مى شود: «یوم یدعون إلى نار جهنم دعا» روزى که با جبر و خشونت و به طور اجبار به سوى جهنم می کشانند در آتش دوزخ افکنده شوند براى این که خازنان دوزخ دستهاى آنان را در گردنهایشان زنجیر مى کنند و میان پاها و پیشانیهایشان [با زنجیر] جمع مى کنند و سرهایشان میان پاهایشان قرار مى گیرد و آنها را به رو در آتش مى افکنند و از پشت سر آنها را به طرف آتش هل مى دهند و به آنها گفته می شود این همان آتشى خواهد بود که پیمبران گوش زد شما نمودند و شما باور ننمودید و در مقام تحقیق برنیامده و از روى تعصب و هواى نفسانى آن را افسانه گرفتید و در مقام دشمنى و ایذاء رسولان حق برآمدید.
دافع ملائکه غضب الهى هستند که مأمور مى شوند که مى فرماید: «خذوه فغلوه* ثم الجحیم صلوه* ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه؛ [پس فرمان رسد] او را بگیرید و در زنجیر کنید. آن گاه به دوزخش در آورید. سپس او را در زنجیرى که طول آن هفتاد ذراع است در بند کشید.» (حاقه/ 30- 32) و دع راندنى است که با سختى و جفا و تکرار صورت مى گیرد، و مؤید آن این گفته خداى تعالى است: «أ رأیت الذی یکذب بالدین فذلک الذی یدع الیتیم؛ آیا آن کس را دیدى که دین را تکذیب مى کند او همان کس است که یتیم را مى راند.» (ماعون/ 1- 2) و شاید احتمال شامل بودن کلمه «دع» بر معنى تکرار از آن جا معلوم شود که مفعول مطلق آن به صورت جنس آمده است نه به صورت فرد، و به همین سبب خدا نگفته است (و یدعون دعة) بلکه به جاى دعة «دعا» آورده است، و شاید مکذبان در آن روز تلاش کنند تا از جهنم و عظمت عذاب آن رهایى یابند، و به همین جهت با پاى خود به سوى آن پیش نمى روند و در نتیجه آنان را با اکراهشان مکرر در مکرر به سوى جهنم مى رانند.
«دعا»چه انداختنى به جبر و عنف و شدت و سختى که مى فرماید: «خذوه فاعتلوه إلى سواء الجحیم* ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم* ذق إنک أنت العزیز الکریم؛ [ندا آید] او را بگیرید و به میان دوزخ بکشانید. آن گاه روى سرش از عذاب آب جوشان بریزید. بچش که تو [به خیال خود] همان نیرومند گرامى هستى.» (دخان/ 47- 49)
هنگامى که به آن مى رسند، به ایشان خطاب مى رسد که: «هذه النار التی کنتم بها تکذبون» یعنى به ایشان گفته مى شود: «این همان آتشى است که به آن تکذیب مى کردید» که البته منظور از تکذیب آتش، تکذیب خبرهایى است که رسول خدا (ص) به وحى الهى از وجود آن خبر مى داده و مى فرموده: «به زودى مجرمین با آن آتش معذب مى شوند.» و خلاصه، معناى آیه این است که مى بینید مصداق همان آتشى است که انبیاء از وجودش خبر مى دادند، و شما تکذیبشان مى کردید، (و یا آن آتش را تکذیب مى کردید). یک دسته که منکر معاد و بعث و نشور و بهشت و جهنم هستند که مى گویند: «أ فما نحن بمیتین إلا موتتنا الأولى* و ما نحن بمعذبین؛ مى گوید به خدا سوگند چیزى نمانده بود که مرا به هلاکت اندازى. و اگر رحمت پروردگارم نبود، بى تردید من نیز از احضار شدگان (در آتش) بودم.» (صافات/ 56- 57)
دسته دوم خود را اهل بهشت مى پندارند و از عذاب مصون مى شمارند مثل یهود و نصارى و بسیارى از فرق ضاله و دعاة باطله و معاندین. در آنجا که جهنم را مى بینند و گرمى آتش آن را احساس مى کنند، از ایشان مى پرسند: «أ فسحر هذا أم أنتم لا تبصرون» به بیگانگان گویند این حقیقت همان دوزخ است که رسولان مردم بیگانه را به آن تهدید مى نمودند و مردم فرومایه نیز سخنان آنان را تکذیب نموده و سحر و افسانه می خواندند و از نظر لجاج و بى خردى در دنیا دوزخ را تکذیب مى نمودند ولى در این جهان که به حقیقت دوزخ را مشاهده مى نمایند هرگز نمى توانند آن را انکار بنمایند از نظر اینکه هر لحظه به دوزخ عرضه مى شوند و لحظه دیگر دوزخ به هر یک عرضه مى شود.
این جمله، تفریع و نتیجه گیرى از آیه قبل است، و استفهام در آن استفهام انکارى است، استفهامى است به منظور تفریع و سرزنش آنان، و معنایش این است که وقتى این آتش همان آتش است که تکذیبش مى کردید، پس دیگر این خبرى که قرآن مى دهد نمى تواند سحر باشد، هم چنان که شما پنداشته اید و اخبار انبیا را سحر خواندید. و نیز نمى تواند امرى موهوم و خرافى باشد، آن طور که شما بدان تفوه مى کردید و به زبان مى آوردید، بلکه امرى است روشن و عیان، پس آیه شریفه در معناى آیه «و یوم یعرض الذین کفروا على النار أ لیس هذا بالحق؛ و روزى که کافران بر آتش عرضه شوند [منادى گوید] آیا این [آتش] حق نیست؟» (احقاف/ 34) خواهد بود.
حقایق غیبى که قرآن درباره آنها سخن مى گوید، همچون حقایقى آشکار است که در برابر انسان قرار گرفته باشد، بلکه بعضى از آنها تجلى و وضوحى بیشتر دارد، ولى بینش بشر با حجاب غفلت و شهوت از کار افتاده، و قلب او را کبر و انکارى بزرگ در میان گرفته است، پس او را چنان مى بینى که به تصدیق آن نمى پردازد، و آیات و نشانه هاى آن را با کمال تأثیرى که بر وى دارد، گونه اى از جادو تصور مى کند، شگفتا بر این انسان دشمن سخت که چگونه خود را از حقایق برتر و بالاتر مى بیند و منکر آنها مى شود، و چنان مى پندارد که آثار آنها بر جان او چیزى جز خیال تمرکز یافته اى نیست که جادو نام دارد، پس آیا مى تواند آتش جهنم را هم به این که جادو است تفسیر کند؟
قیامت نتیجه اعمال کفر باورها در قرآن خدا انسان دوزخ عذاب الهی