در قسمت اول به وجه تسمیه معتزله، اصول عقاید معتزله، و ذکر مختصر احوال بنیانگذار معتزله واصل بن عطا پرداخته شد. در این قسمت به نحو اختصار به ذکر احوال، آثار و مواضع فکری عمرو بن عبید و ابوالهذیل علاف می پردازیم.
عمرو بن عبید (80ـ143)
دومین شخصیت گروه معتزله پس از واصل بن عطا، عمرو بن عبید است. او از اعضای حلقه تدریس حسن بصری بود که بعدها از او جدا شد و به همتای خود واصل بن عطا پیوست و علت آن مناظره ای بود که میان آن دو انجام گرفت و سرانجام عمرو به او جذب شد. از مجموع آنچه که ترجمه نگاران درباره او نوشته اند، به دست می آید که او مرد وعظ و خطابه و تعلیم و تدریس و تا حدی معرض از دنیا بوده است. گاهی سخنانی گفته اند که مصداق واضح غلو می باشد. ابن المرتضی از جاحظ نقل می کند که «عمرو» چهل سال تمام نماز صبح را با وضوی نماز مغرب خوانده و چهل بار با پای پیاده به مکه رفت، در این مدت شتر خود را در اختیار محصوران از حج قرار می داد و همه شب را با یک رکعت نماز و تکرار یک آیه،احیا می کرد. (ابن المرتضی، المنیة و الأمل ص. 22) این نوع اغراق گویی رسم مریدان غالی است که با نقل این افسانه، دیگر فضایل مسلم او را نیز زیر سؤال می برند. اشاعره برای اینکه از کاروان اغراق عقب نماند،این نوع غلوها را درباره ابوالحسن اشعری نیز گفته اند. تو گویی این دو انسان در این مدت طولانی نه مریض شده، نه سفر کرده، نه گرفتاری پیدا کرده و نه میل به مسائل جنسی داشته اند.
مناظره هشام با عمرو بن عبید
سید مرتضی در امالی خود مناظره هشام را با عمرو بن عبید، نقل کرده است. در این مناظره هشام جوان بر پیر مناظر غالب شد، ولی آن پیر، اخلاق اسلامی را رعایت کرده و از هشام خواست که مهلت دهد درباره سؤال او مطالعه کند و هرگز بر او پرخاش نکرد و یا او را مرتد و خارج از دین قلمداد ننمود. مناظره او با عمرو در بسیاری از کتابها آمده است که ما عصاره آن را یادآور می شویم:
هشام وارد بصره شد. او می دانست که عمرو بن عبید درباره امامت، نظریه خاصی دارد و آن را مقام انتخابی می داند، نه تنصیصی و معتقد است که پیامبر درگذشت و خدا برای امت امامی را تعیین نکرد. وی پس از گفتگویی کوتاه، به عمرو گفت: سؤالی دارم و سؤال خود را چنین آغاز کرد:
هشام: آیا خدا به شما چشم داده است و اگر داده است برای چه داده است؟
عمرو: آری برای آنکه با آن دیدنیها (آسمانها و زمین) را ببینم و از آنها عبرت بگیرم.
هشام: آیا خدا به شما گوش داده است؟ و برای چه؟
عمرو: آری برای آنکه شنیدنی ها را بشنو.
او باقیمانده اعضا را که هریک حامل حسی است (زبان، بینی و دست)، بر شمرد و عمرو نیز به هریک پاسخی داد که کاملا با آن عضو حامل حس خاص مناسب بود. هشام در پایان گفت:آیا خدا علاوه بر این پنج حس، قلب نیز به شما داده است و اگر داده است چرا؟ گفت: برای اینکه اگر این حواس در آنچه به من گزارش می دهند خطا کردند، قلب به اصلاح آن بپردازد. در اینجا هشام به نتیجه مناظره اشاره کرد و گفت: تو راضی نشدی که خدا به تو پنج حس بدهد، مگر اینکه برای آنها پیشوایی معین کند که داور در میان آنها باشد، چگونه راضی شدی که خدا این بشر را بیافریند ولی برای آنان پیشوایی که داور آنان باشد، قرار ندهد و پیامبر گرامی در گذرد در حالی که خدا برای مردم پیشوایی تعیین نکند که در موارد اختلاف، داور آنان باشد؟ اینجا بود که عمرو سربلند کرد و گفت: باید درباره سؤال تو فکر کنم.
دانش تفسیری و کلامی عمرو بن عبید
درباره تفسیر آیات قرآن و یا مسائل کلامی، چیزهایی از او نقل شده است که بیانگر مرتبه علمی اوست. حالا این پاسخ ها از خود اوست یا از دیگری چندان روشن نیست.
سید مرتضی در امالی می گوید: مردی بر او وارد شد. گفت: اختلاف این دو آیه را چگونه حل می کنید: آیه ای که می گوید: «و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النسأ و لو حرصتم» (نسأ/ 129) و آیه ای که می گوید: «فانکحوا ما طاب لکم من النسأ مثنی و ثلاث و رباع و إن خفتم أن لا تعدلوا فواحدة» (نسأ/ 3). زیرا مفاد آیه اول، عدالت میان زنان متعدد را غیر ممکن می داند، در حالی که آیه دوم از امکان آن گزارش می دهد و می گوید: اگر ترسیدید که نتوانید میان آنان به عدالت رفتار کنید، به یکی اکتفا کنید.
عمرو بن عبید در پاسخ گفت: آیه نخست مربوط به مهر و محبت است که از اختیار انسان خارج بوده و برای خود ملاکات خاصی دارد، ایجاد تساوی در میان آنان از نظر تمایلات قلبی امکان پذیر نیست، در حالی که دومی مربوط به هزینه زندگی و رفتار عادلانه در میان آنان است که کاملا امکان پذیر است. (سید مرتضی،الدرر و الغرر:ج 1،ص. 170)
یادآور می شویم ریشه این اشکال به ابن أبی العوجا ملحد عصر امام صادق (ع) باز می گردد. او در بصره این شبهه را منتشر کرد تا نتیجه بگیرد که در قرآن تناقض هست. وقتی هشام بن حکم از اشکال او آگاه شد، برای فراگیری پاسخ، بصره را به عزم مدینه ترک گفت. و به حضور امام صادق (ع) رسید و اشکال ابن أبی العوجا را مطرح کرد. امام در پاسخ او همان را گفت که از عمرو بن عبید نقل کردیم. وقتی هشام به بصره بازگشت و ابن أبی العوجا را از پاسخ آگاه ساخت، وی گفت: این جواب از تو نیست. این پاسخ را از حجاز آورده اند. (بحرانی، البرهان ج 1،ص 420،حدیث 2 و. 3) احتمال دارد پاسخ امام صادق (ع) به عمرو رسیده باشد، همان طور که احتمال دارد پاسخ ابتکار خود او بوده، در این صورت باید هر دو را از مقوله «توارد خاطرین» نامید. جاحظ می گوید: مردی با عمرو بن عبید درباره قدر مناظره کرد و گویا آن مرد قدری قائل به جبر بوده و تقدیر الهی را مایه سلب اختیار از بشر می دانست. عمرو در پاسخ او گفت: در قرآن آیه ای است که شک را از دل شما می زداید و آن اینکه خدا می فرماید: «فو ربک لنسألنهم أجمعین عما کانوا یعملون(حجر/92ـ93)؛ سوگند به خدای تو از آنچه که آنها انجام می دهند، سؤال خواهیم کرد» خدا از آنچه که ما انجام می دهیم سؤال می کند،اگر ما فاقد اختیار بودیم و مجریان قضای الهی به شمار می رفتیم، باید بگوید از قضا و قدر خود سؤال خواهیم کرد. (سید مرتضی، 176- 177) در اینجا یادآور می شویم که امام صادق (ع) برای شناختن آنچه که مسؤلیت آن بر دوش انسان است و آنچه که مربوط به او نیست، ضابطه ای ارائه فرموده است و آن اینکه هر جا فعل انسان قابل ملامت باشد، آن فعل خود انسان است و آنجا که از دایره نکوهش بیرون باشد، آن خارج از قدرت اوست. خدا حق دارد بگوید: چرا کافر شدی ولی نمی گوید چرا بیمار شدی؟ و این گواه بر آن است که افعال انسان بر دو گونه است. در برخی زمام آن در دست انسان و در برخی دیگر محکوم تقدیر است (سید مرتضی، 176ـ 177).
موضع سیاسی عمرو بن عبید
در سال 126 که ولید بن یزید در شام کشته شد،سران معتزله در مکه به حضور امام صادق (ع) رسیدند و سخنان زیادی در محضر آن حضرت گفتند. امام فرمود: از میان خود یک نفر را به عنوان سخنگو انتخاب کنید تا من با او سخن بگویم. آنان عمرو بن عبید را برگزیدند. او رو به امام صادق (ع) کرد و گفت: اهل شام خلیفه خود را کشتند. خدا برخی از آنان را به دست برخی دیگر نابود کرد و رشته کارشان گسسته شد. ما در کار مسلمین نگریستیم. مردی را برای خلافت برگزیدیم که دارای عقل و مروت است. او محمد بن عبدالله بن الحسن «نفس زکیه» است. می خواهیم دور او را بگیریم و با او بیعت کنیم و خواسته های خود را (شاید توحید و عدل) به وسیله او آشکار کنیم. آنگاه که سخنان او به آخر رسید، امام با او به صورت گسترده سخن گفت و در پایان افزود: از خدا بپرهیزید. من از پدرم شنیده ام، او بهترین مردم روی زمین و آگاه ترین آنان به کتاب خدا و سنت و رسول بود که پیامبر فرمود: هر کس که مردم را با شمشیر خود بزند و آنان را به سوی خود بخواند در حالی که در میان مسلمانان داناتر از او هست،گمراه و زورگوست (بحار الأنوار 47: 213)، در اینجا هر چند عمرو بن عبید از نفس زکیه حمایت می کند، ولی آنگاه که بنی عباس از قیام علویان به نفع خود استفاده کردند و شتر خلافت، در خانه آنها خوابید و زمام کار را از دست علوی ها گرفتند، در این شرایط عمرو بن عبید به گواه اینکه او رابطه بسیار حسنه ای با منصور دوانیقی داشت، تغییر موضع داد و به بنی عباس پیوست. هنگامی که ابوجعفر منصور بر سر قبر او حاضر شد، اشعاری در سوک او سروده که سید مرتضی آنها را در امالی و ابن خلکان در وفیات الاعیان آورده اند. (سید مرتضی، الدرر و الغرر ج 1،ص 178، ابن خلکان، وفیات الأعیان ج 2،ص. 462).
ابوالهذیل علاف (135ـ235)
محمد بن هذیل، معروف به ابوالهذیل علاف سومین شخصیت معتزله در قرن سوم اسلامی است،و در بصره می زیست و خانه او در کوی علافان بود. او دانشمند بزرگ معتزله وقت خویش و مربی گروهی به شمار می رفت که یکی از آنان ابراهیم نظام است، می گویند: او با زرتشتیان و دو گانه پرستان مناظرات طولانی داشته است و به وسیله او 3000 نفر به آیین اسلام مشرف شده اند. مبرد می گوید: من انسانی فصیح تر از ابوالهذیل و جاحظ ندیده ام. او در مناظره ای مردی زبر دست بود و من در یکی از مناظره های او شرکت کردم که در آن به 300 شعر استشهاد کرد و در مجلس مأمون، با 700 بیت بر گفتار خود استدلال نمود. اینک ما نمونه هایی از مناظرات او را نقل می کنیم:
1ـ صالح بن عبدالقدوس زندیق عصر خویش بود، فرزندش فوت کرد. دوستانش بر او گریستند، وقتی پدرش بر او گریست، ابوالهذیل به او اعتراض کرد که چرا گریه می کنی در حالی که از نظر تو مردم مانند بوته هایی هستند که می رویند و سپس نابود می شوند؟ پدر در پاسخ او گفت: گریه می کنم که او مرد و کتابی از کتابهای من به نام «شکوک» را نخواند و این کتابی است که اگر کسی آن را بخواند، در همه چیز شک می کند. ابوالهذیل گفت: اگر چنین است، تو نیز در مرگ فرزندت شک کن و فرض کن که او نمرده است.
2ـ متکلمی یهودی در عصر وی در بصره به مناظره می پرداخت و راه را بر دیگران می بست. ابوالهذیل دوران جوانی خود را می گذراند وقتی از جریان آگاه شد، به عموی خود گفت: بیا با من نزد این یهودی برویم تا من با او مناظره نمایم. عمو او را از اقدام به چنین کاری بر حذر داشت. او اصرار کرد که باید بروم، هر دو نفر وارد مجلس او شدند و شنیدند که او نبوت موسی را تقریر می کند و از مردم اقرار می گیرد و اضافه می کند، حالا که نبوت موسی نزد ما و شما مسلم است، باید نبوت مدعیان پس از وی را بررسی کنیم. در این لحظه ابوالهذیل نزد وی می رفت و گفت: آیا موسی پیامبر راستگوست یا نه؟ یهودی به تجلیل از پیامبر خویش پرداخت. در این هنگام ابوالهذیل به او گفت: موسایی که از او پرسیدم، اگر به نبوت پیامبر اسلام گواهی داده و او را تصدیق کرده، پیامبر صادق است و اگر به غیر این وصف بوده است، شیطان بوده و من به نبوت او اعتراف نمی کنم. در این هنگام یهودی گفت: تورات را می پذیرید یا نه؟ ابوالهذیل گفت: سخن در تورات همان سخنی است که درباره موسی گفتیم. اگر در بردارنده بشارت به نبوت پیامبر است، حق است و در غیر این صورت به او اقرا نمی کنم. یهودی خود را در تنگنای عجیبی احساس کرد، زیرا او از اعتراف مسلمانان به نبوت موسی کمک می گرفت تا راه شک را در نبوت خاتم باز کند، وقتی این جوان اعتراف به نبوت موسی را در چهار چوب اقرار به نبوت پیامبر خاتم پذیرفت، هر نوع راه سوء استفاده را به روی او بست، دیگر اعتراف آنان نمی تواند نردبان محکومیت باشد. در این هنگام مناظره یهودی خواست این جوان را بر بدگویی به خویش تحریک کند، تا از این طریق حیثیت از دست رفته را جبران کند. گفت جوان نزدیک تر بیا تا به گوش تو سخنی بگویم. وقتی ابوالهذیل نزدیکتر شد، آهسته در گوش او گفت: مادر تو و کسی که این سخنان را به تو آموخته است، چنین و چنان بود! ابوالهذیل فهمید که این بدگویی برای تحریک او انجام گرفته تا پرخاش کند و سرانجام، عواطف به سوی مناظره یهودی متوجه شود. لذا فورا گفت: خدا تو را گرامی بدارد و سلامت باشی و از این طریق، نقشه او را نقش بر آب کرد و تفهیم کرد که او به صورت آهسته بر او دعا کرده، به حقانیت آیین او اعتراف کرده است. چیزی نگذشت که بر اثر تحریک ابوالهذیل، مردم برای دستگیری وی هجوم آوردند، او از بصره گریخت (سید مرتضی، الدرر و الغرر 1/178ـ 179). در اینجا یادآور می شویم که این شبهه در عصر عباسی ها بالا گرفته و پیوسته می گفتند: شما مسلمانان نبوت موسی را پذیرفته اید و ما و شما در این امر مشترکیم و باید نبوت دیگران را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. در مجلس مأمون جاثلیق نصرانی این شبهه را مطرح کرد، او به جای نبوت موسی از نبوت حضرت مسیح سخن می گفت. امام رضا (ع) در پاسخ او گفت: من به نبوت عیسایی و کتاب او اعتراف دارم که نبوت پیامبر اسلام را بپذیرد و به نبوت عیسایی که به پیامبری محمد و کتاب او اعتراف نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم (طبرسی، الاحتجاج ج 2،ص. 202) بعید نیست که این پاسخ، سینه به سینه در میان مردم گشته و ابوالهذیل آن را از این چشمه جوشان اخذ کرده باشد. چنان که احتمال دارد، از قبیل توارد خاطرین باشد و اگر این مناظره در ایام جوانی ابوالهذیل بوده، قهرا دومی متعین است.
3ـ مردی به او گفت: اشکالی برایم پیش آمد. از وقتی وارد شهر بصره شدم کسی را ندیدم که به من پاسخ بگوید. مردی تو را به من معرفی کرد. ابوالهذیل گفت: مشکل تو چیست؟ گفت: اشکال من دو چیز است: یکی آیاتی است که از نظر ادبی، ملحون و غیر صحیح هستند. دومی آیاتی که مضامین آنها با هم متناقضند. ابوالهذیل گفت: پاسخ تو را یکجا بگویم یا آیه به آیه؟ او گفت: یک جا. ابوالهذیل گفت: می دانید که قریش افصح عرب بودند و پیامبر در میان آنان به فصاحت معروف بود و می دانید که قریش اهل جدل و مناظره بود و هرگز آنان نه به لغت پیامبر ایراد گرفتند و نه به مضامین قرآن. اکنون که چنین است، تو سخن نقادان لغت و استادان مناظره را بگیر، نه قول دیگران. در این موقع مرد گفت: شهادت می دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و محمد فرستاده اوست! (قاضی عبدالجبار همدانی، طبقات المعتزلة ص. 254)
آثار ابوالهذیل
ابن ندیم برای ابوالهذیل تألیفی ذکر نکرده،فقط در باب کتب مؤلفه در متشابه قرآن، یادآور شده است که ابوالهذیل نگارشی در این فن دارد. ابن خلکان تألیفات او را فقط یک کتاب به نام «المیلاس» نام برده که مناظره او با یک مرد مسیحی به نام میلاس بوده است. (ابن خلکان، وفیات الأعیان 4/. 266) ولی این المرتضی برای او 6 کتاب ذکر کرده که همگی در رد مخالفان در علم کلام است و می گوید به هنگام مرگ، احمد بن أبی دوأد بر او با پنج تکبیر نماز خواند، ولی وقتی هشام بن عمرو فوت کرد ،بر او با چهار تکبیر نماز خواند. از ابن أبی دوأد پرسیدند: چرا بر او با پنج تکبیر و بر این با چهار تکبیر نماز گزاردی؟ او در پاسخ گفت: ابو الهذیل شیعه بنی هاشم بود و علی را بر عثمان تفضیل می داد، لذا من نماز میت آنان را بر او خواندم. (المنیة و الأمل: ص 28) می گویند: وی علی را بر همه خلفا ترجیح می داد. ابن أبی الحدید می گوید: وقتی از او پرسیدند کدام یک از دو نفر ابوبکر و علی بر دیگری برتری دارد، در پاسخ گفت: نبرد علی در جنگ خندق با عمرو بن عبدود، بر همه اعمال مهاجرین و انصار برتری دارد تا چه رسد بر اعمال أبی بکر (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة ج 19) در اینجا ما نتیجه می گیریم که تشیع اصطلاحات مختلفی داشته است. یکی از آن اصطلاحات ترجیح دادن علی بر دیگر خلفا بود. هر چند او را خلیفه بلا فصل و منصوص از جانب خدا نداند و أبوالهذیل از همین گروه بود.
تهمت های ناروا
ابوالهذیل مانند دیگر مشایخ معتزله، آماج تهمت ها و نسبت های ناروای حنابله و أهل حدیث قرار گرفته است. خطیب بغدادی درباره او می گوید: او معتقد بود، حرکات بهشتیان در بهشت پایان پذیر است و طبعا باید معتقد شود که نعمت های الهی نیز منقطع می باشد. در حالی که قرآن می فرماید: «اکلها دائم»؛ و از طرف دیگر به او نسبت می دهد که منکر صفات خدا بوده، زیرا می گفت:علم و قدرت خدا عین ذات او هستند و خدا را به عنوان علم و قدرت معرفی می کرد. (تاریخ بغداد ج 3،ص. 366)، ابوالحسین خیاط در کتاب الانتصار، درباره نسبت اول می گوید: آثار و کتابهای ابوالهذیل در دست نیست و هرگز نمی توان به نقل دشمن درباره او اعتماد کرد. اما تهمت دوم،حق این است که خطیب و امثال او به مقصود معتزله پی نبرده اند، لذا آنان را منکران صفات شمرده اند. در حالی که هدف آنان نفی صفات زاید بوده است. به این معنا که وجود باری مرکب از ذات و علم بوده،به گونه ای که علم او ورای ذات او باشد. ما تفسیر سخن او را در بخش دوم این فرهنگ عقاید اشاعره) آورده ایم. حق این است که حنابله و اهل حدیث در متهم کردن معتزله به اعمال شنیع حد و مرزی نمی شناختند و بسیاری از آنان مصداق آیه: «إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم فی الدنیا و الآخرة و الله یعلم و أنتم لاتعلمون» (نور/ 19) بودند.
ادامه دارد ...
(در قسمت بعدی به نحو اختصار به ذکر احوال، آثار و اقوال ابراهیم بن سیار معروف به«نظام» و ابو علی الجبائی (235ـ303هـ) خواهیم پرداخت)
علم کلام روایات تاریخ اسلام ابوالهذیل علاف معتزله عمرو ابن عبید