فتحعلی شاه به مرحوم آقا سید على مجتهد هم نامه عربى به انشاى میرزا عبدالوهاب معتمد الدوله [نشاط] نوشت که چون بغداد به تهران نزدیکتر از قسطنطنیه است و نباید امور آن جا مختل بماند، تصمیم کردیم که نظم آن جا و احترام پاشا را عهده دار شویم و در تیسیر مرام و تدمیر مخالفین اسلام فروگذار نکنیم و تا رسیدن توقیع رفیع سلطانى، دارالسلام بغداد را ثلمه راه نیابد و بر عهده آن جناب است که در ترغیب موافقین پاشا و ترغیب مخالفین وى نهایت کوشش مرعى دارد و عموم اهالى آن دیار بدانند که ما به حسینعلى میرزا فرمانفرماى فارس و سواحل عمان، و به محمد على میرزا ناظم امور خوزستان و لرستان و کرمانشاهان امر کرده ایم که در حین لزوم از دفع دشمنان پاشا که اعداى دین اسلامند، مسامحه نکرده، عده و عده بفرستد؛ و برخى از عبارات نامه این است:
«فلایشتتوا بالهم ان بدا لهم من جانب اتباع الوهابیة نهضة و رکوض، و لا یبدو فیهم وحشة و تعرض، فان المسلمین اصبحوا بعضهم اولیاء بعض و لو یرضوا فى سنة الاجماع برفض فرض و السلام.» (گنجینه نشاط، نسخه 1320 مرعشى، برگ 87)
همچنین در جواب پادشاه یمن، که شرحى از تطاول سعود وهابى نوشته بود و از مسلمانان براى دفع ایشان مدد خواسته، نامه خاقان ایران به خط و انشاى معتمدالدوله صادر شد، که بعضى از عباراتش این است: «و اما ما ثبت فى طى الذریعة من استیلاء الوهابیة و افعالهم الشنیعة، نعم قد استولوا على بلاد نجد و ما والاها ثم الحجاز و ما جاورها، فتسامح فى امرهم الولاة والاشراف و تساهل حماة الاطراف حتى انبسط الغى برا و بحرا وانتشر الشر شرقا وغربا و تکثروا رجالا و مالا. هتکوا حمى الدین و سفکوا دم المسلمین. الى آخر الکتاب.»
عجب این است که رئیس وهابیه، قبل از ارتکاب این شنایع، ملت و دولت ایران را به توحید دعوت کرده و از شرک نهى و زجر نمود، و هم از این دولت، براى نشر طریقه خود، که ترویج توحید و رفع شرک و بدعت است، مدد خواسته، و جواب شنیده که اهل این دیار همه موحد و دشمن شرک و بدعتند، و آنچه از اخبار آن طرف مى رسد، مناقضت شماست با اسلام و اسلامیان؛ و اگر ترویج شما از اسلام مکشوف و مشهود امناى این دولت شود، البته از طرف حکام آن حدود، یعنى حکومت خوزستان و لرستان و ایالت فارس و بنادر، امداد به شما مى رسد. (روابط ایران با دولت نجد، ص 113 - 114)
بالجمله سلیمان پاشا والى بغداد و بصره (که به اصطلاح آن زمان وزیر بغداد مى گفتند و تعیین آن معمولا به امضا و رضاى دولت ایران بایستى باشد) در صدد اطفاى نایره طغیان سعود نامسعود بوده، ولى اجل مختوم مجال نداد. حکمران دارالسلام به موجب «لهم دارالسلام عند ربهم؛ براى آنان نزد پروردگارشان سراى عافيت است.» (انعام/ 127) به عالم باقى رحلت کرد و آتش فتنه سعود در عراق بالا گرفته و عبدالعزیز پدرش، که عنان فرمانروایى نجد و حجاز داشت، در آن سال و چند سال بعد، حرمین شریفین را چندین کرت غارت نموده و دسته اى از اتباع خویش را به نهب و غارت نجف فرستاد؛ مال رعیت و خزانه حضرت ولایت به یغما رفت. و چون به کتب شریعت عداوت مخصوص داشت، هرچه به دست لشکریان آمد، به حرق و غرق دچار شد، ولى در این وقایع، همان اتلاف نفایس بوده و مانند قضیه کربلا اهلاک نفوس نشد، مگر قدر قلیلى که به عشر عده شهداى کربلا نمى رسد. و به هر حال، از تمامى ارتکابات و فظایع اعمال این قوم، روح اسلام و مسلمین در ممالک روى زمین آزرده و تمام ملل اسلامى کوفته خاطر شدند.
و بالاخره، بنابر آنچه در تاریخ منتظم ناصرى آمده، شخصى از عجم، عبدالعزیز را به دیار عدم فرستاده، اسم و رسم و شهر و شهرت ابن فاتک دلیر ایرانى هنوز معلوم نگارنده نشده است.
از آثار عبدالعزیز، قلعه اى محکم در نزدیکى درعیه به جا مانده، که اسلحه و ذخایر وهابیه در آن جا بود و تمام نجد و حجاز و بعضى از یمن و سواحل عمان و حضرموت، چنان که گفتیم، در تحت تصرف وى بود؛ و ممالک اطراف، براى نبودن استعداد و وسایل و یا براى دورى از مرکز بغى و طغیان آن جماعت، فرو ماندند. از پاشایان بغداد و بصره نیز کارى صورت نگرفت.
در سنه 1223 به واسطه اختلافى که بین خوانین لارستان شد، یکى از رؤساى آن جا متوسل به طایفه اى وهابى شد که در حدود بحرین مرکزیت داشتند. به این دستاویز، دسته اى از اعراب به لارستان آمده، قلعه بستک و جهانگیریه را تصرف نمودند. (روضة الصفا، 9 / 471) حسینعلى میرزاى فرمانفرما، محمد صادق خان، پسر رضا قلى خان قاجار را با دسته اى از قشون بر سر آنها رانده، دو قلعه لارستان را تصفیه کرده و در حدود قطیف و بحرین نیز جمعى از آنها را به دارالبوار فرستادند.
در سنه 1224 قوت امر طایفه وهابى به جایى رسید که شام را مسخر و شهر دمشق را متصرف شد. در سنه 1226 امام مسقط در مقابل این قوم، به فروماندگى و عجز معترف شده، از حسینعلى میرزا، فرمانفرماى فارس، استعانت نمود. محمد صادق خان قاجار، که در سال گذشته در حدود بحرین جمعى را غریق بحر فنا کرده بود، در این سال نیز از مسقط و مطرح به نجد رفته، گوشمالى به وهابیه داد و آن مخاذیل را از قسمت عمده اى از سواحل عمان براند و سید سعید بن سید ثوینى را که پدر برغش سلطان زنگبار و سید ترکى امام مسقط است، آسوده کرد. (ناسخ التواریخ، 1 / 114) بعضى گویند در آن زمان سید ثوینى پدر سعید در مسقط بود و مسقط و زنگبار هر دو در تصرف او بود.
در این مدت طولانى، حاج بیت الله الحرام، هرچه داشتند پیش وهابى بر طبق اخلاص مى گذاشتند. مع هذا، گاهى به معرض قتل و نهب در مى آمدند تا نامه اى از مرحوم عباس میرزاى نائب السلطنه به مرحوم خدیو نامدار محمد على پاشا رسید و تقاضاى تادیب وهابیان شده بود. فرستادگان نایب السلطنه، که حامل نامه و هدایا بودند، در مراجعت به ایران هم تحف و هدایاى خدیو و نامه وى را همراه داشتند، ولى گرفتار طایفه اى از اعراب شده، آنچه داشتند از کف داده، «رضیت من الغنیمة بالایاب» گفتند. چند نفر هم از سختى سفر، که رئیس هیئت مبعوثان نیز از آن جمله بود، به سفر آخرت رفتند.
مجددا نایب السلطنه عباس میرزا، به توسط حیدر على خان، برادر زاده حاجى محمدابراهیم خان شیرازى اعتمادالدوله صدر اعظم وزیر مرحوم آقا محمدخان قاجار، که عازم حج بیت الله بود، نامه اى به خدیو نامدار مصر نوشت و این رسالت و مراسله در وقتى بود که محمدعلى پاشا مؤسس خانواده خدیوى را سلطان محمود خان به قلع ماده وهابیان مکلف نموده و پاشا نیز حرمین و قدرى از نجد را مصفى کرده بود، و حاجیان که از طریق مصر مى رفتند، در پناه ضمانت او و با دسته اى از قشون مصرى مى رفتند. جمله اى از مندرجات نامه عباس میرزا این است:
«حتى نشر الاعلام و نصر الاسلام و سل سیف الشهامة فاصفى ارض تهامة و رفع عماد المجد و قمع طغاة نجد و آمن مسالک الحجاج و ضامن سلامة الحاج.» و میرزا ابوالقاسم قائم مقام نیز نامه و هدیه به حضور خدیو فرستاد و آنچه منوى خاطر نایب السلطنه بود، علاوه بر مطویات نامه، بر عهده عرض شفاى حاجى حیدر على خان گذاشت.
اجمالى از جنگ شش ساله خدیو مرحوم با وهابى مخذول، این است که چون در سنه 1222 فرمان سلطان محمود خان، پادشاه ممالک عثمانى و غیرت اسلامیت، مهیج خدیو به رفع غائله هائله وهابیان شد و فرستادن لشکر کافى از راههاى خشکى متعسر، بلکه متعذر بود، زیرا که طایفه وهابى با کثرت عدت خویش قطع اتصالات راهها کرده بودند؛ ناچار از جمیع اطراف قطر مصرى، چوبهاى کشتى سازى به بولاق حمل نموده، و از آن جا به سوئیس [سوئز] مى فرستادند و سفاین ساخته مى شد، و چون فرستادن قسمت عمده قشون به بر نجد و حجاز منافى مصلحت داخله مصر بود، زیرا که قصه استبداد ممالیک در قطر مصرى استعداد جنگى این مملکت را تهدید مى کرد، خدیو معظم در سنه 1226 محفلى ساخته، اعیان مصر و رؤساى ممالیک را دعوت نموده که رسما سردارى قشون مامور بلاد عرب را به فرزند خود توسن پاشا بدهد و شمشیر مرحمتى سلطان را به وى اعطا نماید.
در جمعه پنجم صفر، که رؤساى ممالیک با موکب خویش وارد قلعه و در کریاس داخل شدند، درهاى طرفین کریاس بسته شد و از بالاى بام و دیوار هدف گلوله شدند و تمام رؤسا به قتل رسیدند و منازل ایشان به امر پاشا غارت شد؛ و آنان که از فرمان حضور تخلف کرده بودند، دستگیر و مجازات شدند؛ و مامورین پاشا نیز در سایر بلاد مصریه هر یک از امراى ممالیک را سراغ نمود اعدام کرده، سرهاى پرفتنه آنان را نزد خدیو فرستاد و شر آن جماعت، که مانع انتظام مصر و آسایش اهالى بود، به این اقدام پاشا منقطع شد. پس از تامین داخله، توسن پاشا را روانه بلاد عرب فرموده، در این وقت وهابیه، مدینه منوره را با سوراخ کردن باروى آن و قهر و غلبه و کشتن مستحفظین تصرف کرده بودند.
توسن پاشا حرم نبوى را از لوث وجود آن طایفه تطهیر نمود. جواهر و نفایسى که از روضه منوره برده بودند، به استرداد عمده اى از آنها موفق شد. پس از آن قسمت بزرگى از این قوم را در طائف محصور و مقهور نمود. در شعبان سنه 1228 خود محمد على پاشا به مکه معظمه مشرف و شریف غالب را مغلوب و به مصر روانه ساخت و شریف یحیى را به جاى وى منصوب داشت ومواقع عمده وهابیان به تصرف قشون مصرى در آمد، و هم بر این نسق، قواى وهابیه در انحطاط بود تا در ربیع الاخر سنه 1229 که سعود رئیس ایشان وداع زندگانى نمود. از این پس فرزند عبدالله بن سعود قدرت را در نجد به دست گرفت. در ذى حجه آن سال، که تمام ملل اسلامى عالم انتظار امنیت را مى کشیدند.
هر که جایى داشت از جا کنده شد *** طالب آن دولت فرخنده شد
با جمعیت فوق العاده صاحبان و قشون فاتح مصرى تدارکى براى اعاشه چندین هزار نفوس دیده شده بود که ارزاق از هر جهت فراوان بود و محمدعلى پاشا و همراهانش فریضه حج به جاى آوردند و به مصر معاودت نموده، در رجب سنه 1230 وارد قاهره شدند.
توسن پاشا، که قبل از بازگشتن خدیو معظم روانه شهر درعیه، شهر عمده و پایتخت وهابیه، شده بود، آن جا را محاصره و شهر و قلعه رس را، که در حدود درعیه و با نهایت استحکام ساخته بودند، تصرف نمود. عبدالله بن سعود، که جانشین پدر و رئیس آن قوم بود، عریضه فورى نزد توسن پاشا فرستاد و مستدعى ترک قتال شد وتعهد کرد که بعدها در قبال امر خلافت، خاضع و طائع باشد. توسن پاشا قبول این مسئول را موکول به اجازت پدر خویش نموده، بیست روزه قرار مهادنت داد. در این وقت، مطلع شد که خدیو معظم مراجعت به مصر فرموده. بنابراین، خود به امر صلح قیام نموده و از شروط مصالحه آن بود که شهر درعیه را عبدالله، پسر سعود، به تصرف پاشا بدهد و اسلحه متحصنین را با نفایس شریفه، که از روضه مقدسه نبویه بربوده بودند، رد نماید؛ و از جمله آن جواهر کریمه، قطعه الماس موسوم به «کوکب درى» بود؛ به وزن یکصد و چهل و سه قیراط..
چون این شروط صلح را به پدر نوشت، محمدعلى پاشا قانع نشده، در جواب توسن پاشا نوشت که پسر سعود را باید به مسافرت آستانه (یعنى استانبول) مکلف سازى، و اگر قبول ننماید، جنودى نامحدود روانه سازیم که اثرى از وى به جاى نماند. این جواب با خبر تمرد و طغیان قشون مصرى و غارت شهر قاهره تواما به توسن پاشا رسید تا بداند: هر کجا داننده اى است که به هر گردنده گرداننده اى است. توسن پاشا با حداثت سن زیرک و به امور سیاسى بصیرت داشت؛ و لله در القائل:
محتسب فتنه در این شهر ز من مى داند *** لیک من این همه از چشم شما مى بینم
ناچار ریاست اردو را به یکى از امراى مصر تفویض نموده، خود بر جناح استمال روانه مصر شده، در ذى قعده سنه 1230 وارد قاهره گردید، و در ظرف یک سال، به اعاده امنیت و تهیه عساکر جدیدى براى بلاد عرب موفق شدند و در این کرت، ابراهیم پاشا، پسر بزرگ حضرت خدیوى، به ریاست قشون مأمور به ولایات عرب تعیین شد و در شوال سنه 1231 از بولاق عبور نموده، در ذى قعده آن سال به ینبوع رسید و عازم زیارت مدینه منوره شده، و از ینبوع تا مدینه، و از آن طرف تا جده، مراکزى براى دستجات قشون معین نمود؛ تا قاطعان طریق، راههاى رسیدن مدد را قطع نکنند. پس از آن، به بر نجد تاخته، شهر رس را، که باز به دست وهابى افتاده بود، استرداد کرد و چند شهر دیگر را، که عنزه مهمترین آنها بود، به تصرف آمده تا در جمادى الاولى سنه 1233 در مقابل شهر درعیه، کرسى بلاد وهابیه، که عبدالله پسر سعود و لشکریانش در آن جا بودند، فرود آمد.