از نظر ضرری که ظالم به شخصی وارد نموده در مقام تدارک آن برآید و شخص تبهکار را تأدیب کند و تأثر خاطر و خشم خود را فرو نشاند و آنچه که شخص ظالم درباره او شایسته و روا دانسته ستمدیده نیز همان ضرر و یا زیاده بر آن را به صورت انتقام بر او وارد کند، در حقیقت عمل و رفتار اولی قبیح و ظلم بوده ولی پس از وقوع ضرر بر شخص ستمدیده چنانچه در مقام تدارک برآید و ظالم را به همان ضرری که بر او وارد نموده انتقام بگیرد: ممکن است شایسته و بر وفق عدل و عدالت باشد و نیروی انتقام به طور ابهام در بعضی انواع حیوانات نیز دیده می شود و سبب پیدایش نیروی انتقام ممکن است از نظر فرونشانیدن غضب و خشم درونی ستمدیده باشد که آتش غضب او فرو ننشیند جز اینکه به منظور تدارک ضرری به ظالم برساند.
دیگر نیروی انتقام اجتماعی است با این که حس تأثر خاطر عمومیت داشته باشد و از ستم که بر فرد و یا بر اجتماع رخ داده در این حالت روانی و تأثر خاطر همه شرکت داشته باشند مانند اجرای حکم قصاص درباره جنایتکار از نظر اینکه حق حیات و زندگی مقتول را سلب نموده و احترامی برای حیات او قائل نشده و او را کشته است و این سبب جرأت افراد مبتذل خواهد شد وحشت و اضطرابی در قلوب مردم پدید آورد و امنیت و آسایش عمومی را سلب خواهد نمود و برای جلوگیری از این خطر باید قاتل را قصاص نمود و از او انتقام گرفت و خطری که بر جامعه رخ داده آن را تدارک نمود و نیز تأمین خاطر عموم است که جنایت تکرار نخواهد شد.
از جمله شئون صفت ربوبیت پروردگار صفت منتقم و ذو انتقام است که در این جهان گناهکاران را بر حسب نظام طبع از آنها انتقام می گیرد همچنین بر حسب نظام تشریع مثلا شخص زانی را دچار بیماریهای سخت و دردناک می نماید و از طریق اجرای عقوبت و ضربه های تازیانه تا حدی از زانی انتقام گرفته می شود و درباره انتقام در آخرت نیز سیرت و حقیقت گناه و جنایت را وسیله کیفر او قرار داده که انتقام حقیقی است چه بر تقدیر اینکه کفر و گناهان به صورت عقوبت در می آیند و یا اینکه پروردگار صورتهای تیره نفوس بشری و حرمان از رحمت را انتقام از آنان قرار داده است. بهترین ظهور صفت انتقام پروردگار هنگام رستاخیز و در دوزخ است که زمین و اهل آن به خصوص سلسله بشر که غرض اصلی از جهان خلقت هستند در اثر رحمت اطلاقی و تبدل و سوق به سوی کمال به صورت حقیقی که در کمون دارند ظهور می نمایند و چنان گمان شود که غیر آنها است.
زیرا در اثر تبدل صورت تغییر نموده و به صورت و سیرت حقیقی که در آن نهفته بوده ظهور می نماید، بر این اساس در اثر تغییر و تبدل و ظهور سیرت افراد بیگانه از بشر از اولین و آخرین صفت انتقام ساحت کبریائی نهایت ظهور خواهد نمود و کلمه السماوات و اجرام آسمانی نیز مانند زمین به طور طفیلی تبدل پذیر است. زیرا نظام کره زمین و زندگی در آن وابسته به نظام کرات بالا می باشد و پراکندگی در اثر برخورد به یکدیگر و اختلال نظام که در همه کرات پدید می آید تبدل حقیقی و اصیل نیست، بلکه تبعی است. «یوم تبدل الأرض غیر الأرض و السماوات و برزوا لله الواحد القهار؛ [در] روزی که زمین به غیر این زمین، و آسمان ها [به غیر این آسمان ها] تبدیل شود، و [همه] در پیشگاه خدای یگانه قهار حاضر شوند.» (ابراهیم/ 48)
"و برزوا لله"، جمله عطف و بیان غرض اصلی از تحولات عوالم ظهور و بروز سرایر و ذخایر افراد بشر است و در اثر تحول و ظهور عالم قیامت که آخرین عوالم است سیرت هر یک از افراد بشر به اقصی مرتبه ظهور می رسد و در حقیقت ذخایر و کمونه های نهفته در زمین به ظهور و رشد می رسند تبدل و تحول ارض عبارت از تبدل و تحول سیرت هر یک از افراد بشر است که به صورت حقیقی ظهور خواهد نمود. یعنی ظهور سیرت هر یک از اعمال قلبی و جوارحی و تجسم آنها و گواهی اعضاء و جوارح انسانی است و بهر یک از اعمالی که در حیطه آنها بوده وابسته است و ظهور و تبدل همه اشیاء به حقایق آنها به طور تبعی است و ظهور سیرت و کمون هر یک از اعمال قلبی و جوارحی انسان از نیک و بد و طاعت و معصیت و حق و باطل به طور اصالت و غرض اصلی از تبدل است، تبدلاتی که در سراسر جهان هستی هر لحظه پدید می آید. و همچنین سرائر و ذخائر افراد بشر در همه مراحل سیر و منازل تکامل آنها به قیاس احاطه پروردگار در یک صف حاضر و قرار دارند.
بدین جهت خفا و کمون نسبت به ساحت کبریائی مفهوم ندارد، بلکه خفاء و بروز به قیاس موجودات است که بر اساس تدریج و تحول نهاده شده است و نسبت تبدل به زمین و کرات داده شده است از نظر آن است که محصول و ثمره همه تحولات جهان به طور تبعی است و ظهور و بروز ذخائر و مکامن انسانی به طور اصیل است و کرات و اجرام بیشمار آسمانی در حکم زمین هستند و غیر الارض گفته شده به لحاظ آن است که هرچه موجود دقیقتر و عمیقتر باشد سرائر و مکامن آن بیشتر و مغایرت آن با صورت و ظاهر و قشرش بیشتر خواهد بود. واحد صفت ذات کبریائی است وحدت حق حقیقی حد و نهایت برای او نیست و کثرت برای او فرض نمی شود زیرا برای او حدی نیست، بلکه حدی آفریده اوست، اصل و اساس کمال ذاتی وجوب وجود است و لازم ذاتی و لاینفک آن قهر بر عوالم امکان است که همه کثرات بی نهایت و پراکنده های صحنه هستی برابر قاهریت او منقاد و مقهورند و نیز وحدت صفت فعل اوست و از پس ابرهای تیره و پرده های علل و اسباب قهر او خودنمائی می نماید و در عالم قیامت از نظر اینکه سیرت و کمون هر یک از افراد بشر در پیشگاه کبریائی به طور حقیقی است میان آنان و قدس ساحت او حائل و واسطه ای نخواهد بود. زیرا عالم آخرت محصول همه عوالم و نشئات است ابرهای تیره پراکنده شده و تأثیر از اسباب طبیعی سلب می شود نیروئی جز مشیت و قهر کبریائی خودنمائی نخواهد داشت.
دریاها بخار می شوند و کوه ها با زمین هموار می گردند، زمین کاملا مسطح و هموار بی هیچ کژی و بلندی می شود، در این صورت زمین دیگر زمین معهود نیست و جز آن است که می شناسیم از سوی دیگر رنگ آسمانها تغییر می یابد و اجرام آسمانی به هم در می آیند، خورشید و ماه جمع و ستاره ها پراکنده می شوند، در این صورت آسمانها همان آسمانهای معهود نیستند. در همین زمان است که کافران جلو محکمه الهی می ایستند. اینجاست که نام «عزیز ذو انتقام» تجلی می کند، آیا راه گریزی هست؟
خداوند در آیه بعد حال مجرمان را به نحو دیگری ترسیم می کند: «و تری المجرمین یومئذ مقرنین فی الأصفاد؛ در آن روز مجرمان را می بینی که در غل و زنجیر گرفتارند، غلها و زنجیرهایی که دستهای آنها را به گردنشان و سپس آنها را به یکدیگر پیوند می دهد.» (ابراهیم/ 49) ابن عباس و حسن گویند: «مقصود از "مجرمین" کفار است. ظاهر هم همین است، زیرا قبلا درباره آنها گفتگو شده است. یعنی در روز قیامت، کافران در زنجیر هستند و دستهای آنها به گردنشان بسته است.»
جبائی گوید: «یعنی مردم کافر را به زنجیر کشیده و به هم بسته اند.» ابومسلم گوید: «یعنی آنها را به رشته ای از زنجیر بسته اند.» ابن عباس و حسن گویند: «یعنی هر کافری با زنجیری آهنین، به شیطانی که گمراهش می کرده، بسته اند.» مؤید این معنی، این آیه است: «احشروا الذین ظلموا و أزواجهم؛ مردم کافر و شیاطینی که قرین آنها بوده اند، محشور کنید.» (صافات/ 22) و همچنین «و إذا النفوس زوجت؛ هنگامی که نفسها جفت جفت شوند.» (تکویر/ 7) "اصفاد" جمع "صفد" (بر وزن نمد) و "صفاد" (بر وزن معاد) در اصل به معنی غل می باشد و بعضی گفته اند خصوص آن غل و زنجیری را گویند که دست و گردن را به هم می بندد. "مقرنین" از ماده قرن و اقتران و به همان معنی است، منتها هنگامی که به باب تفعیل برده شود، از آن "تکثیر" استفاده می شود، بنابراین روی هم رفته کلمه مقرنین به معنی کسانی است که بسیار به یکدیگر نزدیک شده اند.
در اینکه منظور از این کلمه در آیه فوق کیست، مفسران سه تفسیر ذکر کرده اند: نخست اینکه مجرمان را در آن روز با غل و زنجیر در یک سلسله طولانی به هم می بندند، و به این صورت در عرصه محشر ظاهر می شوند، این غل و زنجیر، تجسمی است از پیوند عملی و فکری این گنهکاران در این جهان که دست به دست هم می دادند، و به کمک هم می شتافتند و در طریق ظلم و فساد با یکدیگر رابطه و پیوند و همکاری داشتند و این ارتباط در آنجا به صورت زنجیرهایی مجسم می شود که آنان را به یکدیگر مرتبط می سازد. دیگر اینکه مجرمان در آن روز به وسیله زنجیرهایی با شیاطین قرین می شوند، و پیوند باطنیشان در دنیا، به صورت همزنجیر بودنشان در جهان دیگر، آشکار می گردد. سوم اینکه دستهای آنها را به وسیله زنجیرها گردنشان قرین می سازند. و مانعی ندارد که همه این معانی در مورد مجرمان صادق باشد، هر چند ظاهر آیه بیشتر معنی اول را می رساند.
در جایی دیگر در مورد این عذاب جهنمیان می فرماید که: «إذ الأغلال فی أعناقهم و السلاسل یسحبون فی الحمیم* ثم فی النار یسجرون؛ زمانی که غل ها و زنجیرها [ی آتشین] در گردن هایشان باشد در حالی که به وسیله آنها کشیده شوند، در میان آب جوشان، سپس آنان را در آتش افروخته دوزخ می سوزانند.» (مؤمن/ 71- 72) و نیز می فرماید: «خذوه فغلوه* ثم الجحیم صلوه* ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه؛ [فرمان آید] او را بگیرید و در غل و زنجیرش کشید، آن گاه به دوزخش دراندازید، سپس او را در زنجیری که طولش هفتاد زرع است به بند کشید.» (حاقه/ 30- 32)
سپس به لباس آنها می پردازد که خود عذاب بزرگی است برای آنان، و می گوید: «سرابیلهم من قطران و تغشی وجوههم النار؛ پیراهن آنها از ماده قطران است و صورت آنها را شعله های آتش می پوشاند.» (ابراهیم/ 50) "سرابیل" جمع "سربال" (بر وزن مثقال) به معنی پیراهن است. و آن لباسی است که نیم تنه بالا را می پوشاند، چنانکه سروال نیم تنه پایین را می پوشاند، و آن را در عرف پیراهن گویند، و اعم است که از پارچه باشد و یا از جنس دیگر (چون نباتات، و فلز و مواد دیگر). از هر جنس که باشد و بعضی گفته اند به معنی هر نوع لباس است، ولی معنی اول مشهورتر است. و در اینجا ماده آن را قطران ذکر فرموده است و آن مایعی است که از بعضی از اجناس مترشح می شود، و مورد رغبت و تمایل نباشد، یعنی از لحاظ خصوصیات ظاهری چون بوی و غیره مطلوب و مورد پسند نیست. و بعید نیست که مراد در این مورد صفات مترشح از باطن، و از رذائل صفات باطنی باشد که انسان با آن صفات حیوانی مکروهه متصف گردد. و آثار آن در ظواهر او متجلی گردد. و به مناسبت ترشح از باطن نفس و مکروه بودن آن تشبیه شده است به قطران.
اما تشبیه به سربال که به معنی پیراهن است: به مناسبت احاطه آن باشد، قسمت بالای بدن را که مورد توجه دیگران است، و در عین حال مؤثرترین لباسی است برای حفظ بدن از سرما و گرما. و چون از جنس قطران است: قهرا مانند لباس پشم و یا پنبه نخواهد بود، و بلکه بر خلاف گرما و سرما تأثیر خواهد داشت.
"قطران" که گاهی در لغت به فتح قاف و سکون طاء و یا به کسر قاف و سکون طاء خوانده شده به معنی ماده ای است که از درختی به نام ابهل می گیرند که آن را می جوشانند تا سفت شود، و به هنگام بیماری "جرب" به بدن شتر می مالند و معتقد بودند با سوزشی که دارد ماده بیماری جرب را از بین می برد، و مقصود آیه این است که این ماده سیاه را روز قیامت به بدن آنها می مالند، و این ماده برای آن ها مانند لباس می شود تا از بو و رنگ و تندی او اذیت بکشند، و به سبب حدت و شدت و چسبندگی آن و بدی رائحه و سرعت اشتعال آتش به آن معذب شوند، و تفاوت میان قطران دنیا و قطران آخرت مانند تفاوت آتش دنیا و آتش آخرت است. و به هر حال جسمی است سیاه رنگ، بدبو و قابل اشتعال. و تفاوت میان قطران دنیا و قطران آخرت همان تفاوت میان آتش دنیا و آتش قیامت است «نعوذ بالله منه».
از حضرت باقر (ع) روایت کرده فرمود «مراد از سرابیل قمیص و پیراهن است که دوزخیان پیراهنی از آهن و مس ذوب شده در بردارند که منتهای شدت حرارت را دارد.» به هر حال مفهوم جمله ی "سرابیلهم من قطران" این است که به جای لباس، بدنهای آنها را از نوعی ماده سیاهرنگ بدبوی قابل اشتعال می پوشانند، لباسی که هم زشت و بد منظر است و هم بدبو، و هم خود قابل سوختن و شعله ور شدن و با داشتن این عیوب چهارگانه بدترین لباس محسوب می شود چرا که لباس را برای آن می پوشند که زینت باشد و هم انسان را از گرما و سرما حفظ کند، این لباس به عکس همه لباسها هم زشت است و هم سوزاننده و آتش زننده است! این نکته نیز قابل توجه است که مجرمان با تلبس به لباس گناه در این جهان هم خویشتن را در پیشگاه خدا روسیاه می کنند و تعفن گناه آنها جامعه را آلوده می سازد، و هم اعمال آنها باعث شعله ور شدن آتش فساد است در خودشان و در جامعه ای که در آن زندگی می کنند، و این قطران که در جهان دیگر لباس آنها را تشکیل می دهد گویی تجسمی است از اعمال آنان در این جهان. و اگر می بینیم در آیه فوق می گوید: شعله های آتش صورت آنها را می پوشاند به این دلیل است که وقتی لباس قطران شعله ور شد نه تنها اندام بلکه صورتشان هم که به قطران آلوده نیست در میان شعله های آن می سوزد.
اما جمله «تغشی وجوههم النار؛ و آتش صورتهای آن ها را می پوشاند.» کنایه از نهایت عجز و شدت گرفتاری آن ها است، چه انسان با تمام قدرت و توانایی و جنبش چیز موذی را از صورتش دفع می کند اگرچه بدین گونه باشد که بعضی از اعضایش را سپر صورت قرار دهد. افراد از خداوند متعال که مبداء نور و ناشر نور است، منقطع شده اند (مجرمین) و چون از فیوضات نور محروم شدند قهرا تیرگی و تاریکی و آتش، وجود و صورت آنها را فرا خواهد گرفت. زیرا هر کسی از این دو حالت بیرون نیست. نار و یا نور.
در حق الیقین، حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرماید: «برای اهل معصیت بقعه ها در میان آتش زده، پاهای ایشان را زنجیر، و دستهای آنها را غل کرده به گردن، و بر بدنها پیراهن از مس گداخته پوشانده، و جبه های آتشین بر آنها بسته، در میان عذاب گرفتارند، گرمی اش به نهایت رسیده، درهای جهنم بسته، هرگز نگشایند، و هرگز نسیمی بر آنها داخل نشود، و هرگز غمی از آنها برطرف نگردد، و عذاب پیوسته شدید، و عقابشان همیشه تازه است، نه خانه آنها فانی، و نه عمرشان به سر آید، به مالک استغاثه کنند که از خدا طلب کن ما را بمیراند، جواب دهد: همیشه در این عذاب خواهید بود.»
قیامت نتیجه اعمال عذاب الهی گناهکار دوزخ باورها در قرآن افعال انسان