وضعیت ایدئولوژیک دین در نهضت رفورم دینى
این ایدئولوژیک شدن دین در عصر نوزایى دقیقا با وضعیت ایدئولوژیکى دین مسیحى در قرون وسطى تفاوت ماهوى داشت. این پیشامد وضعیت ایدئولوژیک دین در نهضت رفورم دینى، الهیات مسیحى و دین سنتى مسیحى را در یک وضعیت جدیدى قرار داد. جزمیت و اعتقادهاى دینى توده هاى مردم را در معرض تند بادهاى شک و شکاکیت قرار داد. لذا مى توان گفت در این عصر، گام هاى اولیه جریان هرمنوتیکى برداشته مى شود. تا اینکه به مرحله جدید و مفهوم جدیدى از ایدئولوژیک شدن دین مواجه مى شویم در ادامه به معناى تازه تر، و یا بیان تازه دیگرى در عصر روشنگرى منتهى مى شود. لذا رهبران اصلاح طلب افراطى در دین مسیح روند ایدئولوژیک کردن دین را با معنا و مفهوم خاص شتاب مى بخشیدند. در این راستا «بارنز» و «بکر» با بیان اینکه آیین پروتستان بر صحت و قاطعیت مطالب انجیل تأکید مى ورزید، بیشتر از آیین کاتولیک که در مواردى به تحدید نظر و تفسیر انجیل مى پرداخت از پیشرفت علم آن دوره مانع مى شد و خدمت آیین پروتستان به تجدد و علم این بود که بر ضد وضعیت استبدادى کلیسا قیام کرد و پرده هاى مکر و حیله مدعیان دین را کنار زد. با اینکه جریان پروتستان بر بعضى از مقدسات دینى اعتراض کرده بود ولى چنانچه «بوسوئه» گفته این طغیان بر برخى، وحدت دستگاه دینى را از میان برد و مقدسات به کلى از اعتبار انداخت از این رو آئین کالوى با حمایت از اقتصاد پولى و سوداگرى ناخواسته، عرصه صنعت و تجارت و علوم مربوط به آنها را هموار کرد. بارنز و بکر مى نویسند: «به طور خلاصه غلبه آیین پروتستان بر آیین کاتولیک سبب شد که پروتستان ها و مخصوصا پورتین هاى کالوینى بخشى از تشریفات دینى و عبادت رسمى و صورى را رها کنند. و از رهبانیت و فقر روى گردانند و در عوض به عبادت قلبى و تصفیه باطن و تهذیب اخلاق بپردازند. از این رو اگر بگوییم که اینان رهبانیت ظاهرى پشت کردند، باید بر سخن خود بیفزاییم که هیچ یک از شر امیال جسمانى و منافع دنیوى نرسته هر چه در ما هست ودیعه خداست. باید ودایع خدا را بپذیریم و به شیوه اى که خدا مقرر داشته است، به کار بریم، باید همواره مراقب رفتار خود باشیم و با تعدیل و تصحیح آن خود را سزاوار رستگارى مى سازیم نباید از امور دنیوى بگریزیم بلکه باید خردمندانه بدین امور بپردازیم بدیهى است که چنین روحیه اى افراد را به سرکوبى خشم و نفرت و ناخرسندى شخصى وامى دارد. به وظیفه شناسى و خدمتگزارى مى کشاند. بنابراین کالوینیسم نظام اجتماعى را از آرامش برخوردار مى ساخت و بهره کشى بى رحمانه سرمایه داران را تسهیل مى کرد. اتحاد پورتینیسم کالوینى و سرمایه دارى دیر زمانى دوام آورد.».
ادامه فرایند ایدئولوژیک کردن دین
البته جریان هاى گوناگونى منجر به فرایند ایدئولوژیک کردن دین در آن عصر گردیده نسبت به عصر بعد از خود همین روند رو به رشد ادامه داشته است. یعنى این جریان اصلاح طلبى و روند رفورم دینى که در مذهب پروتستانیسم متجلى شد توقف پیدا نکرد. بلکه این رفورم همچنان ادامه داشته است تا عصر حاضر با توجه به موقعیت و جایگاهى دارا بود معناى و مفهوم جدیدى به خود گرفته است. لذا سیر تحولى که الهیات مسیحى به خود گرفته مى توان از یک الهیات دینى به الهیات لیبرال تا به الهیات مرگ خدا قدم گذاشته است. اصلاح طلبان عصر رنسانس، با خود مذهب جدید را به همراه آوردند و شاخه جدیدى در مذهب و دین مسیحى را ابداع کردند. که همان جریان مذهب پروتستانیسم مى باشد. رهبران اصلاح طلب اولیه دوره رنسانس که با مذهب پروتستانیسم، دین و مذهب مسیحى در شرایط و فضاى ایدئولوژیکى جدیدى قرار دادند، لذا مى توان این روند ناخودآگاه و ناخواسته را به ایدئولوژیکى شدن دین، در معناى جدید آن یعنى دنیوى کردن تعبیر کرد. از آنجا که این روند در ادامه توسط اصلاح طلبان جدید با آگاهى و از روى عمد به این روند ایدئولوژیکى شدن دامن مى زدند مى توان از آن ایدئولوژیکى کردن دین با معنا و مفهوم جدیدتر تعبیر کرد. در واقع حرکت اصلاح طلبى و رفوم مذهبى (Reformation)، که آغاز گشته بود دین را در بستر حرکت به سوى دنیوى گرایى قرار داده و به سوى آن سوق مى داد. از این روى انسان در این دوره دچار بحران عقیدتى است که از یک سو در حال گسستن از اعتقادات پیشین است بدون اینکه هنوز عقاید جدید پیوسته باشد.
وضعیت انسان این دوره
لذا «خوسه ارتگاى گاست» وضعیت انسان این دوره را این گونه تشریح مى کند: «موضع او در رابطه با مبدأ و خاستگاهش روشن است مسیحیت ناب از میان رفته و هر آنچه را که مى شده از دست داده است. موج در حال پیدایش اصلاح دینى (رفرماسیون) هم، نه پیشرفتى و نه فرمول بندى تازه اى از مسیحیت قرون وسطى دارد، هر چه هست این جهانى و نوین اما در رابطه با طبیعت و جهان موضع انسان مزبور را به روشنى مشاهده نمى کنیم. چون خودش هم هنوز نمى داند با این محیط جهانى خود چه کند، هنوز نظام باورهاى دقیق خود را در رابطه با این محیط بوجود نیاورده است. تنها امر روشن تمایلش به این جهان و احساس توهمى است که نسبت به آن دارد. او چونان پیکانى که از کمان رها شده و به سوى هدف در پرواز است به جانب فرهنگ این جهانى در حرکت است».
بدین ترتیب، با تردستى شگرفى به یک شکل مذهبى مى رسیم که در آن تأکید بر چهره دنیوى انسانى و یگانه خدا، مسیحیت را این جهان ساخته است. مقصود این نیست که انسان از مسیحیت خارج شده است، برعکس، انسان مسیحیت را تا سر حد دیدگاه و عمل انسانى دگرگون کرده است. بعد در سراسر اروپا تحقیر مذهبى اوج مى گیرد و این «مذهبى» درست نقطه مقابل الگوهاى کهن قدیسى و زندگى کمال یافته یعنى علیه صومعه نشینان و کلیت روحانیت است. مذهب تازه که الهام بحش توماس اکمپیس بود مذهب آدمهاى عامى و غیر روحانى یعنى شاخه این جهانى مسیحیت شد، «برادران زندگى مشترک» در دونتر، بر آلمان و فرانسه تأثیر نهادند و نخستین مایه هاى اصلاح دینى شکل گرفت. کیش آنان پرستش نوین است، از نظر آنها، خدا همان انسان متعال یعنى مسیح است.».
خلاصه و حاصل کلام
به طور خلاصه، مى توان دو تلقى از وضعیت ایدئولوژیکى دین در دین مسیحیت بعد از تشکیل حکومت در قرون وسطى و ادامه آن داشت. در یک تلقى ایدئولوژیک بودن دین به این معنا است که دستگاه کلیسا و ساختار حکومتى ارباب کلیسا در قرون وسطى به دین شکل ایدئولوژیک بخشیدند و دین مسیحى در تمام عرصه ها میدان دار توجیه و تبیین مفاهیم و نظریه علمى و سیاسى و اجتماعى بود. این تلقى را مى توان تلقى حداکثرى از ایدئولوژیک کردن و در آن عصر عنوان کرد که این تلقى در مقابل تلقى حداکثرى که بنابر اقتضاء خود دین مى باشد و مى توان از آن به ایدئولوژیک بودن دین تعبیر کرد، قرار داد. در این دوره، عظمت و شوکت دستگاه کلیسا مستقیما به دین ربط داده مى شد و از جایگاه و پایگاه بلندى در نزد توده هاى دیندار برخوردار بود. و در این تلقى ایدئولوژیکى ما با معضلى به نام فرایند دنیوى گرایى براساس توجیه مذهبى مواجه نیستیم یعنى هنوز مذهب و حاکمان آن بر آن جهانى بودن پاى مى فشارند اما در تلقى دوم از فضا و شرایط ایدئولوژیکى دین با شرایط جدید فکرى و سیاسى و اجتماعى نهضت اصلاح دینى و عصر روشنگرى مواجه مى شویم. و در هر دو مرحله تاریخى جریان رفورمیسم دینى هم در دوره نهضت اصلاح دینى و هم در عصر روشنگرى یک تلقى جدید از ایدئولوژیک بودن دین اراده مى شود که دین در شکل ایدئولوژیکى جدید یک مکانیسم و دستگاه توجیهى و تبیینى را براى وضعیت مدرن و تازه بوجود آورد که از پایگاه دین، شرایط و بحران هاى جدید را با روایت تازه دینى، توضیح و تبیین مى کردند. در این فرایند است که به مفهوم جدید و بار خاص از ایدئولوژیک بودن دین مواجه هستیم. به گونه اى که ایدئولوژى میدان دار توجیه و تبیین بحران ها و چالش هاى بوجود آمده از عصر نو زایى و روشنگرى (با تحلیل رفتن درون مایه هاى دینى با روش تفسیرى و تأویلى هرمنوتیک)، مى گردد. این را مى توان تلقى حداقلى از ایدئولوژى دینى نام نهاد در حقیقت به این روند نمى توان چیزى و عنوانى جز کاهش تأثیر اجتماعى و سیاسى دین و آغاز روند سکولاریزه کردن دین در عصر بعد از قرون وسطى، عنوان کرد.
لذا وقتى بحث مى شود که دین ایدئولوژیک شده یعنى اینکه دین مسیحى یک سلسله نظام عقیدتى را از سوى جنبش علمى و فکرى وام گرفته با قرائت جدیدى از متون مقدس دینى ارائه مى کند آن را بر دین تحمیل مى کند تا بتوان این نظام فکرى برآمده از این وضعیت جدید را مشروعیت و مقبولیت دینى بخشد. از این روى در ادامه و روند انطباق دین تحولات جارى دین و مفاهیم دینى دچار فرسایش مى گردد که با روند نزولى جایگاه دین و فروکاهش دین به ساحت صرفا شخصى، فردى مواجه هستیم.
این شرایط و وضعیت خاص هست که نقطه عزیمت براى عهد جدیدى از دین مى گردد. دین با اصالت دادن به پدیده هاى نوظهورى حرکت خود و روند تکاملى خود را با عهد جدید علمى و فکرى همگون مى کند و با تغییر و تحول عهد جدید علمى و فکرى، دین نیز رنگ و لعاب عصرى مى گیرد لذا عصرى کردن دین یعنى، ایدئولوژیک کردن با معنا و مفهوم تازه آن یعنى تولید، یک نظام معرفتى و عقیدتى و تولید یک الهیات اصلاح شده که بتواند فضا و شرایط عصر جدید را تحمل کند. با این سیستم جدید تولید شده از سوى دین که قدرت توجیه و تبیین، پدیده هاى تازه را داراست دین شکل ایدئولوژیک به خود مى گیرد. «ایدئولوژى ها، نتیجه گریزناپذیر تحولات جوامع در حال گذار هستند. در این حال ایدئولوژى به صورت واسطه اى میان اسطورها و افسانه هاى کهن و قراردادهاى نوین عمل مى کند.» «ادیان على رغم حمله به ایدئولوژى هاى مثل عرف گرایى، خود در دوران جدید وجه ایدئولوژیک یافته اند. خود ایدئولوژى یک حلقه واسط در بسیارى از جریان هاى عرفى شدن است.».
در عین حال مى توان با قاطعیت گفت که تقبیح ایدئولوژى نثار نفرت علیه آن باز چنین افراد را در یک موضع ایدئولوژیک قرار مى دهد. چنانچه ا. ه. کار مى گوید، «تقبیح ایدئولوژى به طور کلى خود نوعى ایدئولوژى است»این جاست مى توان گفته «ایگلتون» خوب حس کرد که ایدئولوژیک کردن در غرب دقیقا در یک شرایط ایدئولوژیکى پا به عرصه گذاشت. و با یک نوع جایگزینى ایدئولوژیکى مواجه مى شویم و در این جایگزینى جدید ایدئولوژى فراگرد دنیوى کردن فرهنگ محسوب مى شود که از این روى ایدئولوژى مدرن غرب فرایند عرفى کردن و دنیوى کردن دین را آسان مى کند. ژان بشلر در این رابطه بر این باور است که ایدئولوژى فرا گرد دنیوى شدن مى باشد. لذا در دین مسیحى بسترهاى دنیوى شدن توسط نهضت اصلاح طلبى مهیا شد. و سرانجام دین مسیحیت را در حوزه دنیوى و دین جهانى قرار داده دین و مذهب مسیحیت تبدیل به یک ایدئولوژى شده که در این جا منظور و مراد از ایدئولوژى یعنى نظام باورها و عقاید معطوف به عملى که با تعبیر و تفسیر دنیوى از متون دینى صورت گرفت. لذا ایدئولوژیک کردن دین در جریان اصلاح طلبى غرب به معناى دنیوى کردن دین مى باشد که در آن بعد متافیزیکى و ماوراء دین رنگ مى بازد. هر چند لوتر و کالون بر چنین اساسى نهضت پروتستانیسم آغاز نکردند ولى پیامد و نتیجه حرکت آنها و فرایند ایدئولوژیک شدن (دنیوى شدن) را از شکل ساده تا شکل پیچیده آنها بستر سازى کرد. لذا عملا دین در بستر ایدئولوژى دنیوى قرار گرفت این رویکرد دقیقا با نگاه آخرت گرائى و فرجام گرائى که ایدئولوژى اخروى محض را رقم مى زد منافات داشت زیرا قرون وسطى اصول اخلاق پدرسالارانه مسیحى مى توانست همانند ایدئولوژى عمل کند. «ارباب فئودال، چه مذهبى و چه غیر مذهبى به ایدئولوژى نیاز داشت که وضع موجود را منعکس کند و به آن حقانیت بخشد. این ایدئولوژى، که عامل معنوى انسجام اروپاى فئودال بود و از فرمانروایان آن حمایت مى کرد. روایت قرون وسطایى سنت یهودى و مسیحى بود. این سنت اصول اخلاقى پدید آورد که برخى اوقات اخلاق مبتنى بر همکارى مسیحیت خوانده مى شود و بازتاب این حقیقت است که تمامى جامعه به عنوان وجودى واحد، بهم پیوسته در نظر گرفته شده است.»
بدینسان رویکرد ایدئولوژیکى به دین که بر اساس آخرت گرایى شکل گرفته بود نسبت دین را با این جهان و دنیا مى گسست، نتیجه آن حرکت توده به سوى رهبانیت پیشگى بود که نسبت به روابط سلطه و حاکمان اعم از ارباب کلیسا یا امپراطوران روم و یونان سکوت مرگبار و اقناع در برابر ظلم و بى عدالتى را نهادینه مى کرد. و آن را ترویج مى داد، و مهر مشروعیت را بر آن مى زد. در این راستا «ژان بشلر» نتیجه حرکت جریان اصلاح طلبى مسیحى را این گونه بیان مى کند. «این واقعیت که نهضت اصلاح دینى، پیروزى خود را مدیون آن است که از سوى اشرافى که با گسترش نفوذ پادشاهان مبارزه مى کردند و مردمى که خواهان استقلال بودند مورد استقبال قرار گرفت مستقیما در هیچ جایى، منعکس نشده است مباحث، ظاهر مذهبى خود را به همان صورت که بدعت گزاران مذهبى ارائه داده بودند حفظ کرد. ولى از هدف مذهبى خود منحرف شد. به مبارزه سیاسى آلوده گردید، در نتیجه در اصلاحات دینى مذهب به طور کامل به ایدئولوژى مبدل شد.». با توجه به آنچه گفته شد مى توان گفت کل تحولات تاریخ تمدن غرب و طبعا تاریخ الهیات مسیحیت در دوران بین دو حد این جهانى و آن جهانى رقم خورده است. از این روى سیر تاریخ تمدن غرب و دین آن را از جریان آن جهانى به سوى جریان این جهانى حرکت کرده است. این تلقى فوق را مى توان از کلام وایت هد برداشت کرد خود وى این گونه بیان مى کند که: «تاریخ فرهنگى غرب در مدتى که بواسطه اسناد مدرن روشن شده مى توان آن را تحت نقاب پیشرفت متداوم اقتصادى فرض کرد. به عنوان شق ثانى تاریخ را مى توان به صورت یک رشته نوسانات بین این جهانى و آن جهانى بودن، یا به صورت میدان مبارزه بین حرص و فضیلت، یا بین حقیقت و خطا در نظر آورد».