یوهان گوتفرید هردر متولد 1744 م. در مورونگن/ Mohrungen (پروس شرقی)، متوفای 1803 م. در وایمار/ Weimar. هردر در سال 1771 عضو شورای مقاومت شهر بوکه برگ / Bückeburg بود و از سال 1776 به بعد با وساطت گوته سمت ناظر عالی هنرهای نمایشی را در شهر وایمار عهده دار شد. وی فیلسوف، متکلم و ادیب بود. از جمله آثار اصلی هردر می توان از «درباره منشإ زبان» (1772)، «تاریخ فلسفه ای دیگر برای پرورش بشر» (1774)، ایده هایی درباره فلسفه تاریخ بشریت (1791- 1784) نامه هایی برای ارتقای انسانیت (1797- 1794) ماورای نقدی بر نقد عقل محض (1799).
اصول انسان شناسی هردر
برای تعیین ماهیت انسان از حیث فلسفی، تمایز او از سایر موجودات، ضروری است. انسان در مقایسه با حیوان از جهاز غریزی ناقص تری برخوردار است، از این رو با فعالیت عقلی خویش بر ساختار زیستی خود غلبه کرده و میان خواسته های زیستی و حوائج روحی خویش توازنی برقرار می نماید. او با این کار خویش جبران چیزی را می کند که فاقد آن است. از این رو انسان هم موجودی «جبران گرا» است و هم موجود «خلاق». یوهان گوتفرید هردر به لحاظ این نوع مطالعات انسان شناسی، جایگاه خاصی در انسان شناسی مدرن دارد، زیرا وی با بحث از زبان، برای نخستین بار، دیرگاه بنیادینی را از انسان به منزله «موجودی ذی نقص» مطرح ساخته است. وی در نگرش خود این مسئله را مورد تأمل قرار می دهد که انسان، بر خلاف حیوانات که با کاربرد کمترین مقدمات که شامل هماهنگی میان غرایز، جهازهای اندامی و زیست محیطی، به بهترین نتایج می رسد، و در تطابق خود با محیط زندگی خویش دارای نوعی بی تناسبی است. به همین دلیل انسان برای تدبیر و سازماندهی امور مربوط به طبیعتش و برای گذراندن معیشتش، می بایست دست به نوعی جایگزینی برای جبران کاستی بزند.
به همین دلیل، جبران کاستی در نزد او مستلزم وجود نظامی متفاوت از جسم و روح در وی است. از این رو ما در انسان شاهد مجموعه ای از قوای روحی، عقلی و زبانی، مستقیم. انسان در مجموع و به طرز ذاتی متکی به «آزادی»، «دوراندیشی»، «عقلانیت» و به ویژه «زبان» است. زیرا انسان، بدون زبان فاقد عقل و بدون عقل فاقد زبان است. این زبان مایه تمایز انسان از سایر حیوانات بوده، که نظر هردر همان مفهوم «جامع انسانیت» انسان را در بر می گیرد.
متن برگزیده زیر از اثر دوره جوانی است به نام «درباره فلسفه زبان» که جایزه ای نیز بدان تعلق گرفت.
تردیدی نیست که انسان از لحاظ قوت و اعتماد بر غریزه از حیوانات بسی عقبتر است و اساسا فاقد آن چیزی است که ما نزد بسیاری از انواع حیوانات مهارت فطری یا غریزه فطری سازندگی می نامیم. اما به همان نسبت به تلاش برای تبیین این مهارت غریزی تا کنون ناموفق از آب در آمده است، علت حقیقی بی نیازی طبیعت انسان به این مهارتهای غریزی نیز هنوز به درستی شناخته نشده است. به گمان من در این مسئله را کاملا تبیین نکند، اما می توان به مدد آن دست کم مشاهداتی را در طبیعت حیوانات صورت داد که امید می رود در میدانی دیگر یعنی در علم النفس انسان بسیار روشنگر باشد. این وجهه نظر همان «دایره حیوان» است.
دایره حیوانی
هر حیوانی دایره ای مختص به خود دارد که از بدو تولد به آن تعلق می گیرد، به همان دایره وارد می شود، در همان دایره زندگی می کند و در همان دایره می میرد. حال این مایه شگفتی است که هر قدر حواس حیوانات تیزتر، غرایزشان قویتر اعتماد پذیرتر و حاصل مهارتهایشان اعجاب انگیزتر باشد، دایره آنان کوچکتر و محصول کارشان اختصاصی تر است. من درباره این تناسب به تحقیق پرداخته ام و در همه جا نسبت معکوس شگفت آوری را میان دامنه کمتر حرکات، عناصر، تغذیه، نگهداری، تولید مثل، تربیت و اجتماع حیوانات و مهارتهایشان یافته ام. زنبور عسل هر چند در کندوی بلند خود، با مهارتی شگفت ساخت و ساز می کند اما او چیزی فراتر از خانه هایی که می سازد و کار معینی که در این خانه ها انجام می دهد، نیست. عنکبوت با زبردستی تمام می تند، اما تمامی مهارت و هنرش هم به این فضای تنگ تار عنکبوت ختم می شود: «دنیای او این است!» یک حشره چقدر اعجاب انگیز است ولی دایره اثیرش تا چه اندازه کوچک! به عکس، هر قدر کارها و وظایف حیوانات متنوعتر باشد، هر قدر توجهشان معطوف به اشیاء پراکنده تری باشد، هرقدر زندگیشان ناآرام تر باشد، و خلاصه اینکه هر قدر دایره آنها بزرگتر و متنوعتر باشد، می بینیم که توانایی حسیشان تقسیم شده تر و ضعیفتر است.
بنابراین هرچه دایره یک حیوان کوچکتر باشد، نیازش به زبان کمتر است. هرقدر حواس حیوانات تیزتر باشد، هر قدر تصوراتشان بیشتر معطوف به یک چیز باشد، هر قدر غرایزشان از قدرت کشش بیشتری برخوردار باشد، توافق نزدیکتری میان اصوات، علامات و اظهاراتشان می بینیم. با انسان صحنه کاملا عوض می شود. در مورد قلمرو تأثیر انسان، حتی در بدوی ترین حالات او، گویاترین و پرآهنگ ترین زبان حیوانی به چه کار می آید؟ چنین زبانی برای او نه غنایی دارد و نه وضوحی، نه کفایت بیان موضوعات را دارد و نه با اندامهای گویایی اش سازگار است. لذا به هیچ روی زبان او نیست. زیرا، فارغ از بازی با کلمات، آیا معنی زبان خاص یک مخلوق چیزی جز زبانی است که بتواند تکافوی قلمرو نیازها و افعال، سازماندهی حواس جهت گیری اصوات و قوت امیال او را بدهد؟ کدام زبان حیوانی برای انسان چنین خصوصیتی را دارد؟
پاسخ کوتاه است: هیچ کدام! همین پاسخ کوتاه نقش تعیین کننده ای دارد.
طبیعت به هر حشره ای از آنچه نیاز داشته به اندازه کافی داده است: حواسی برای رسیدن به تصورات و تصوراتی پرورده در غرایز، اندامهایی برای گویایی و زبانی بدان گونه که نیاز داشته و همچنین اندامهایی برای درک این زبان. در مورد انسان همه اینها عدم تناسب بزرگی دارد: بی تناسبی میان حواس و نیازهایش، میان قوا و دایره تأثیری که پیش روی اوست و میان اندامها و زبانش. بنابراین می بایست در این تناسب جای یک عضو میانه و حلقه واسط معینی خالی باشد که دو طرف تناسب بر اساس آن محاسبه می شود.
اگر ما چنین حلقه میانه ای می یافتیم، می بایست بر اساس نسبت تشابهی که در طبیعت هست، ویژگی توانایی دفع آسیبها خصوصیت نوع آن باشد و عقل و عرف اقتضا می کرد این خصوصیت تازه یافته را چیزی بدانیم که هست یعنی موهبتی طبیعی و این موهبت طبیعی برای این عضو میانه همان اندازه ذاتی است که غریزه برای حیوانات.
حال اگر در این خصوصیت علت آن کاستیها و در میان این کاستیها، در آن جای خالی بی نیازی بزرگ، به مهارتهای غریزی، به نطفه «جبران» بر می خوریم، این تقارن دلیلی تکوینی می بود بر اینکه جهت گیری حقیقی انسان در همین خصوصیت نهفته است و نوع انسان نه بر حسب تفاوت به درجات بلکه به لحاظ تفاوت نوعیش برتر از سایر حیوانات است.
اگر ما در این خصوصیت نویافته برای انسان حتی دلیل تکوینی لازم برای پیدایش زبان برای این نوع حیوان را در غریزه حیوانات پیدا کردیم، بنابراین درست به هدف خود رسیده ایم. در این حال زبان برای انسان از آن جهت ذاتی می شود که او انسان است. چنانکه ملاحظه می کنیم، استدلال من بر وجود نیروهای گزاف یا نیروهای اجتماعی بنا نشده، بلکه برخاسته از همان اصل کلی مراعات «اقتصاد» در حیوانات است.
نتیجه آنکه اگر انسان برای کار و بهره وری در لکه کوچکی از این کره خاکی حواسی دارد که در قیاس با حواس حیواناتی که در همین بخش از عالم زندگی می کنند از تیزی و دقت کمتری برخوردارند، درست به همین سبب حواس او از این مزیت برخوردار می شوند که آزادند. چون این حواس محدود به یک نقطه نیستند، حواسی کلی تر برای درک عالمند.
اگر انسان قوای مصوره ای دارد که محدود به ساخت لانه زنبور یا تار عنکبوت نیست و در نتیجه به لحاظ مهارت ساخت و ساز در این محدوده، از حیوان عقبتر است، در عوض به همین دلیل، از دورنمای گسترده تری برخوردار شده است. بنابراین هیچ ساخته ای از انسانیست که او بر رویش طوری کار کند که نیاز به اصلاح نداشته باشد. در عوض او میدان آزادی دارد تا با ساختنهای مکرر، خود را ورزیده سازد و از این راه پیوسته بهتر و ورزیده تر شود. هیچ فکری فعل بی واسطه طبیعت او نیست. اما درست به همین سبب می تواند اثری مختص به انسان باشد.
بنابراین اگر غریزه، که صرفا ماحصل سازماندهی حواس و محدوده تصورات و نه نتیجه موجبیت و حتمیت کورکورانه است، لاجرم باید در مورد انسان از دور خارج شود، همین مسئله موجب می شود که انسان به روشنی بیشتری دست بیابد. از آنجا که انسان کورکورانه بر هیچ نقطه ای نمی افتد و کورکورانه در همان نقطه نمی ماند، آزاد است، می تواند میدان انعکاسی را پیدا کند و می تواند خود را در خود منعکس سازد. او دیگر ماشینی تخلف ناپذیر در دستهای طبیعت نیست، بلکه خودش غایت و هدف عمل خود می شود.
قوای معرفتی و ارادی بشر
مجموعه این هیئت قوای او را می توان به دلخواه فاهمه، عقل، تامل و نظایر آن نامید. مادام که این اسامی را برای قوایی مجرد و یا صرفا برای درجه ای برتر از همان قوای حیوانی در نظر نگیریم، این نامگذاریها در نظر من یکسان خواهد بود. این مجموعه جهاز قوای بشری و تمامی دارایی طبیعت حسی و معرفتی، طبیعت معرفتی و ارادی او یا به عبارت دیگر قوه مثبت یگانه اندیشه است که در پیوند با سازماندهی خاصی از جسمش نزد انسان عقل نامیده می شود، همچنان که همین مجموعه در مورد حیوانات به مهارت ساخت و ساز بدل شده است. این همان است که نزد انسان آزادی و اختیار می شود و نزد حیوان غریزه. تفاوت میان این دو به درجات یا افزون شدن میزان این قوا نیست بلکه به جهت دهی نوعا متفاوت قوا و نحوه شکل گیری تمامی آنهاست.
فلسفه غرب یوهان گوتفرید هردر انسان شناسی نظریه حیوانات غریزه زبان