یکى دیگر از احکام اعمال از حیث سعادت و شقاوت این است که عوامل سعادت بر عوامل شقاوت غلبه دارد، و بر آن فائق است، و از طایفه اول هر صفت و خصوصیت جمیله اى چون فتح و پیروزى و ثبات و استقرار و امنیت و تاصل و بقا است، هم چنان که مقابلات این صفات یعنى بى دوامى و بطلان و تزلزل و ترس و زوال و مغلوبیت و نظایر آن از جمله عوامل طایفه دوم است. و آیات قرآنى در این معنا بسیار زیاد است، و در این باره کافى است آیات زیر را از نظر بگذرانى: «مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة، أصلها ثابت، و فرعها فی السماء* تؤتی أکلها کل حین بإذن ربها، و یضرب الله الأمثال للناس لعلهم یتذکرون* و مثل کلمة خبیثة، کشجرة خبیثة، اجتثت من فوق الأرض، ما لها من قرار* یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت، فی الحیاة الدنیا، و فی الآخرة، و یضل الله الظالمین، و یفعل الله ما یشاء؛ نديدى خدا چگونه مثل زده سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است. ميوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مى دهد و خدا مثلها را براى مردم مى زند شايد كه آنان پند گيرند. و مثل سخنى ناپاك چون درختى ناپاك است كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد. خدا كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و در آخرت با سخن استوار ثابت مى گرداند و ستمگران را بیراه مى گذارد و خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد.» (ابراهیم/ 24- 27)
در این آیه شریفه حق را به درختى طیب و ریشه دار و بارور، و باطل را به بوته اى خبیث و بى ریشه و بى دوام و بى خاصیت مثل زده است. «لیحق الحق و یبطل الباطل؛ تا حق را محقق، و باطل را نابود کند.» (انفال/ 8) «و العاقبة للتقوى؛ سرانجام از آن تقوا است.» (طه/ 122) «و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین، إنهم لهم المنصورون، و إن جندنا لهم الغالبون؛ کلمه ما از پیش به نفع بندگان مرسل ما گذشته، که نصرت تنها نصیب آنان خواهد بود، جند ما سرانجام غالب خواهند شد.» (صافات/ 173)
به علت محدود بودن فکر و درک انسان، غلبه خدایى براى اکثریت مردم مجهول است. «و الله غالب على أمره، و لکن أکثر الناس لا یعلمون؛ و خدا بر کار خویش غالب است، ولیکن بیشتر مردم نمى دانند.» (یوسف/ 21) و آیاتى دیگر نظیر اینها. و اینکه در ذیل آیه اخیر فرموده: (ولیکن بیشتر مردم نمى دانند)، خود اشعار به این دارد که این غلبه خدایى طورى نیست که همه مردم آن را بفهمند، بلکه اکثر مردم نسبت بدان جاهلند، و اگر این غلبه غلبه محسوس بود، همه آن را مى دیدند، و دیگر معنا نداشت بفرماید: بیشتر مردم نمى دانند، پس غلبه نامبرده از دو جهت براى اکثریت مردم مجهول است، و آنها که منکر آنند انکارشان از دو جهت است.
اول اینکه فکر انسان محدود است و تنها پیش پاى خود را مى بیند، و مى فهمد، و اما امورى که از نظر او غایب است نمى بیند، او هرچه مى گوید درباره وضع روز حاضرش مى گوید، و از آینده خود غافل است، تنها دولت یک روزه را دولت و غلبه یک ساعته را غلبه مى داند، و عمر کوتاه خود و زندگى اندک خویش را معیار و مقیاس قرار داده، بر طبق آن بر له یا علیه کل جهان حکم مى کند. اما خداى سبحان که محیط به زمان و مکان، و حاکم بر دنیا و آخرت، و قیوم بر هر چیز است، وقتى حکمى مى کند حکمش فصل، و چون قضایى مى راند قضایش حتم است، دنیا و عقبى نسبت به او حاضر، و عالم واحدى است، او ترس فوت ندارد، و به همین جهت در هیچ امرى عجله نمى کند، پس ممکن است (بلکه واقع هم شده) که فساد یک روز را وسیله اصلاح عمرى، و یا محرومیت فردى را وسیله رستگارى امتى قرار دهد، آن وقت جاهل تنگ نظر خیال مى کند که وضع آن یک فرد خدا را به ستوه آورده، و خدا نتوانسته آن را اصلاح کند، و یا فکر مى کند خدا مغلوب هم مى شود، و کسانى مى توانند از او پیشى بگیرند، (و چه بد حکمى است که مى رانند).
نمى دانند که خداى سبحان همانطور که یک قطعه زمان را مى بیند، سراپاى سلسله زمان را هم مى بیند، و همانطور که بر یک فرد از خلق خود حکم مى کند، بر تمامى خلق نیز حکم مى کند، هیچ کارى او را از کارهایى دیگر باز نمى دارد و حفظ زمین و آسمان خسته اش نمى کند، خدایى است على و عظیم، همو است که به پیامبرش مى فرماید: «لا یغرنک تقلب الذین کفروا فی البلاد، متاع قلیل ثم مأواهم جهنم، و بئس المهاد؛ زد و بندى که کفار در بلاد دارند تو را فریب ندهد، که زندگیشان متاعى اندک است، و سرانجام جایگاهشان در آتش است، که بد جایگاهى است.» (آل عمران/ 196)
دوم اینکه غلبه معنویات غیر غلبه جسمانیات است، چون غلبه جسمانیات این است که مسلط بر افعال شود، و آن را منقاد و مطیع قاهر و غالب سازد به این معنا که حریت اختیار را سلب نموده، کره و اجبار را گسترش دهد، همانطور که عادت سلاطین مستبد و غالب همین است، که بعد از غلبه عده اى را مى کشند، جمعى را اسیر مى کنند، و در بقیه به دلخواه خود تحکم و زورگویى روا مى دارند از سوى دیگر تجربه و حکم و برهان هم دلالت دارد بر اینکه فشار و کره دوام ندارد، (در مثل مى گویند به نیزه مى توان تکیه داد اما روى نیزه نمى توان نشست)، و سلطه اجانب هیچوقت بر امتهاى زنده استقرار دائمى نیافته، بلکه در گرو چند روزى اندک است.
به خلاف غلبه معنویات که دلهایى یافت مى شود تا در آن منزل گیرد، و افرادى معتقد و مؤمن به آن بار مى آورد، و معلوم است که نه مافوق ایمان تام درجه اى هست، و نه چون احکام آن حصنى است، وقتى ایمان به یکى از امور معنوى در دل پیدا مى شود، هر چند که روزى و برهه اى از زمان نگذارند ظهور کند، بالاخره روزى خودنمایى خواهد کرد، و دهرى طولانى حکومت خواهد کرد، و به همین جهت است که مى بینیم دولت هاى بزرگ و جوامع زنده امروز کمال اعتنا را به مساله تبلیغ دارند، بیش از آن مقدارى که به ارتش و سلاحهاى جنگى اعتنا به خرج مى دهند، چون مى دانند که سلاح معنوى شدیدتر از سلاح ارتش است.
تازه این در معنویات صورى و موهوماتى است که مردم در شؤون اجتماعى خود به آن اعتقاد دارند، و امور موهوم هم از حد خیال و وهم تجاوز نمى کند، حال ببین غلبه و دوام معنویات حقیقى که خداى سبحان بدان دعوت مى کند (و از نهاد خود بشر سرچشمه مى گیرد) چقدر است و چقدر ریشه دار است. پس حق از این جهت که حق است چیزى جز باطل و ضلالت در مقابلش قرار ندارد، هم چنان که قرآن کریم فرموده: «فما ذا بعد الحق إلا الضلال؛ بعد از حق چه هست به جز ضلالت.» (یونس/ 33) و معلوم است که باطل تاب مقاومت در برابر حق را ندارد، پس همواره غلبه با حجت حق است بر باطل.
این وضع حق است، از همین جهت که حق است، و اما وضع حق از حیث تاثیر و رساندن بشر به هدف، نیز غلبه اش شکست ناپذیر است، نه تخلف دارد و نه اختلاف، چون اگر مؤمن به حق بر دشمن حق غلبه کند، و در همین ظاهر زندگى دنیا بر او چیره گردد که معلوم است هم پیروز است و هم ماجور، و اگر دشمن حق بر او غلبه کند، باز هم ضرر نمى کند حتى اگر او را مجبور به کارى کند وظیفه اش این است که طبق اجبار و اضطرار عمل کند، و همین عمل باز مطابق رضاى خداى تعالى است، هم چنان که فرمود: «إلا أن تتقوا منهم تقاة؛ خداوند شما را از [عقوبت] خود مى ترساند.» (آل عمران/ 28) و حتى اگر او را بکشد مرگش مرگ نیست، بلکه حیاتى است طیب، هم چنان که فرمود: «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله أموات بل أحیاء و لکن لا تشعرون؛ به کسانى که در راه خدا کشته مى شوند مگویید مردگانند بلکه زندگانند و لیکن درک نمى کنید.» (بقره/ 154)
پس مؤمن در هر حال و همیشه منصور و غیر مغلوب است، حال یا هم در ظاهر و هم در باطن، و یا تنها در باطن هم چنان که فرمود: «قل هل تربصون بنا إلا إحدى الحسنیین؛ به کفار بگو: مگر جز این است که یکى از دو افتخار راى براى ما آرزو مى کنید.» (توبه/ 56) از اینجا روشن مى شود که حق در دنیا غالب است، هم در ظاهر دنیا و هم در باطن آن، اما در ظاهر براى اینکه عالم خلقت همانطور که توجه فرمودید نوع انسانى را تکوینا به سوى حق و سعادت هدایت مى کند، و به زودى بشر را به هدف نهایى مى رساند، آرى غلبه اى که به ظاهر از باطل مى بینیم، تاخت و تازهایى بى دوام است که نباید بدان اعتنا کرد، و باید دانست که تاخت و تاز باطل همواره مقدمه ایست براى ظهور حق، رشته زمان هم که به آخر نرسیده و روزگار هنوز تمام نشده و نظام هستى هم هرگز شکست نمى خورد، و اما اینکه گفتیم در باطن هم غالب است، براى اینکه حجت و دلیل قاطع همیشه با حق است و باطل هیچ دلیلى ندارد.
اما اینکه گفتیم: قول و فعل حق عبارت است از قول و فعلى که متصف به صفات جمیله اى چون ثبات و بقا و حسن باشد، و قول و فعل باطل آن است که متصف به صفات ناپسند چون تزلزل و زوال و قبح و بدى باشد، وجهش همان است که گفتیم از آیه شریفه: «ذلکم الله ربکم خالق کل شیء؛ اين است خدا پروردگار شما [كه] آفريننده هر چيزى است.» (مؤمن/ 62) و آیه شریفه: «الذی اعطی کل شی ء خلقه؛ پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده.» (طه/ 50) و آیه ی شریفه ی «ما أصابک من حسنة فمن الله، و ما أصابک من سیئة فمن نفسک؛ آنچه از خیر و خوبى به تو برسد از خداست: و آنچه از شر و بدى به تو برسد از خود تو است.» (انعام/ 78)
معلوم مى شود که سیئات و بدیها اعدام و بطلان هایى هستند که مستند به خدا نمى باشند، زیرا هستى مستند به خداى فاطر و مفیض وجود است، نه نیستى ها، به خلاف حسنات که چون به حکم آیات مذکوره مستند به خدایند، امور وجودى هستند، و به همین جهت است که فعل و قول حسن منشا هر جمال و منبع هر خیر و سعادت از قبیل ثبات و بقا و برکت و نفع است، و بر عکس قول و فعل بد منشا هر زشتى و منبع هر بدبختى است. و خداى تعالى در همین باره مى فرماید: «أنزل من السماء ماء، فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا، و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة، أو متاع، زبد مثله، کذلک یضرب الله الحق و الباطل، فأما الزبد فیذهب جفاء و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض؛ خدا از آسمان آبى را فرود مى آورد، بیابانها هر کدام به قدر خود زیر آب روان قرار مى گیرند، و سیل برمى خیزد، در حالى که کفى بلند به دوش خود مى کشد، و همچنین از هر چیزى که با آتش مى جوشانید و یا براى درست کردن زیور آلات ذوب مى کنید، کفى مثل کف سیل پیدا مى شود، خداوند اینچنین براى حق و باطل مثل مى زند، که کف با خشک شدن از بین مى رود، و اما آب که به مردم سود مى رساند در زمین باقى مى ماند.» (رعد/ 19)
یکى دیگر از احکام اعمال این است که حسنات چه اقوال و چه افعال مطابق حکم عقل است، به خلاف سیئات که چه اقوالش و چه افعالش بر خلاف عقلند، و در سابق هم گفتیم که خداى سبحان اساس تمامى آنچه را که براى بشر بیان کرده عقل قرار داده، البته منظور ما از عقل همان نیرویى است که به وسیله آن انسان حق را از باطل و خوب را از بد تمیز مى دهد. و به همین جهت است که مردم را به پیروى از عقل سفارش نموده، و از چیزى که سلامت و حکمرانى آن را مختل مى سازد نهى فرموده، مانند شراب، و قمار، و لهو و غش، و غرر در معاملات، و نیز از دروغ، و افترا، و بهتان و خیانت، و ترور، و هر عملى که سلامت عقل در حکمرانى را مختل مى سازد نهى فرموده، چون همه این کارها عقل انسان را در مرحله عمل دچار خبط مى کند، و این را هم مى دانیم که اساس حیات بشر در همه شؤون فردى و اجتماعیش بر سلامت ادراک و صحت فکر و اندیشه است.
و شما خواننده عزیز اگر مفاسد اجتماعیه و فردیه را، حتى آن مفاسدى که فسادش براى همه جوامع مسلم است، و کسى منکر آن نیست، مورد تجزیه و تحلیل قرار دهى، خواهى دید که اساس آن مفاسد اعمالى است که باعث از کار افتادن عقل در حکومت و هدایت است، و بقیه مفاسد هم هر قدر که زیاد باشد، و هر قدر بزرگ باشد، باز اساسش همین بطلان حکومت عقل است.
سعادت شقاوت نتیجه اعمال انسان باورها در قرآن ایمان مذهبی جهان بینی اسلامی